من جامعۀ ایرانی را تحسین میکنم و ادعا میکنم جامعۀ مدنی ایران از پرنورترین نقاط خاورمیانه است. در مقابل، منتقدانم میگویند نگاهم رومانتیک است، امید واهی میدهم و واقعیتها را نمیبینم، یا برخی نقد روانکاوانه میکنند و میگویند دچار سرخوردگی روشنفکری شدهام و برای فرار از یأس به خیالبافی پناه بردهام و برخی هم مشکلم را در این میبینند که من فقط اطرافیانم را میبینم و شدهام برجعاجنشینِ بیخبر از جامعه. یک لحظه صبر کنید... اصلاً مگر بحثی مهمتر از این میتوانیم داشته باشیم؟ چه بحثی؟ این بحث که توصیف درست و واقعبینانه دربارۀ جامعۀ ما چیست؟ اصلاً ما کیستیم؟ جامعهای در حال انحطاط و فروپاشی یا جامعهای ــ به زعم من ــ بالنده و پرنور؟!
این نوشتار هم پاسخی به منتقدانم است و هم میخواهم دلیل نگاه مثبتم به جامعۀ مدنی ایران را توضیح دهم ــ ضمن اینکه دری بگشایم برای بحث و نقد و نظر.
به بانگ رسا جامعۀ ایرانی را تحسین میکنم و اتفاقاً معتقدم کسانی که مرا نقد میکنند خودشان دچار نگاه رومانتیک و واقعیتگریزند. دلیل اینکه جامعۀ ایرانی را تحسینبرانگیز میدانم این نیست که این جامعه را بیعیب میانگارم یا فکر میکنم استانداردهای بالایی دارد. اصلاً تعریف استانداردها و سنجههای معتبری که با آنها بتوان جوامع را «با هم» مقایسه کرد، دشوار و مشکوک است. متر و معیاری وجود ندارد تا با آن بتوان جوامع را با هم مقایسه کرد و اصلاً نفس این مقایسه مشکوک و عبث است. هر جامعه را باید با خود آن جامعه، یعنی با گذشتهاش، مقایسه کرد. حتی سنجهها باید بومی باشد و سنجههای جهانی معیوب یا گمراهکننده است. با چه معیارهای قابلقبولی میتوان جوامع را از جهت میزان «فهمیدگی»، «شعور» یا «فرهنگ» رتبهبندی کرد؟ پس نکتۀ نخست این است که مقایسه باید با خود باشد!
نکتۀ دوم این است که اگر معیار برای سنجش، نقایص و تاریکیهای اجتماعی باشد، در هر جامعهای میتوان چند نشانه یافت و عمیقاً سرخورده شد! بزرگترین و فعالترین نیروهای ضدواکسن در پیشرفتهترین کشورها بودند! در فرانسه واکسنگرایان و واکسنستیزان کف خیابان کتککاری میکردند و در آمریکا خرافیترین فرقهها زندگی میکنند. در اسکاندیناوی ناگهان نژادپرست دیوانهای ۷۷ نوجوان بیگناه را قتلعام میکند... نه! تاریکاندیشی، خرافهگرایی و جامعهستیزی در مدرنترین جوامع پیدا میشود و اگر قرار باشد این نقاط تاریک محور تأمل قرار گیرد، کل جهان هنوز قرونوسطایی است!
من ایرانِ امروز را با ایران گذشته مقایسه میکنم. معیارهای من میزان عقلگرایی، فردگرایی، انسانگرایی، زندگیدوستی، جسمانیتباوری و آزادیخواهی است. یعنی چه؟ یعنی در جامعۀ ایرانی با سرعتی شگفتآور عقل، فرد، انسان، زندگی، جسمانیت و آزادی روزبهروز اهمیت بیشتری مییابد و چنین جامعهای تمام تلاش خود را میکند تا سیاست را مجبور کند بر پایۀ همین عناصر کشور را اداره کند ــ اگر زور این جامعه به سیاست نمیرسد و مجراهای طبیعیِ اعمال نفوذ جامعه بر سیاست تنگ یا مسدود شده است، بحث دیگری است و چیزی از کیفیت این جامعه نمیکاهد. نباید از ناتوانی سیاسی جامعه چماقی برای تحقیر جامعه ساخت؛ نه منصفانه است و نه عاقلانه! فقط نوعی خودزنی عصبی است.
اگر کسی این تحول آشکار و شتابان را نادیده گیرد، ناچیز انگارد یا پوچ بداند، دچار تاریکبینی و کوررنگی است و اتفاقاً مشکلش نوعی «ایدئالیسم» (آرمانگرایی) یا رومانتیکاندیشی است، زیرا تعریفی آرمانی، رؤیایی و چهبسا یوتوپیایی از جامعه در ذهن دارد ــ که مانند آن هیچجای دنیا وجود ندارد.
اما این تحول ما چگونه رخ داد؟ دو عامل اساسی داشت: دانش و تجربه. به نسبت نیم قرن پیش، سطح سواد در جامعۀ ایرانی بسیار افزایش یافت. ایران در زمرۀ کشورهایی نیست که درصد تحصیلکردۀ بالایی دارد، اما به نسبت خودش در مدتی کوتاه با فوران تحصیلکردگان روبرو شد. این جملۀ معروف هم که میگویند: «دیپلم قدیم از لیسانس امروز با ارزشتر بود» از آن یاوههای میاننسلی است که بهتر است گویندگان آن دست از خودشیفتگی بردارند! آدمیزاد در سن ۷ تا ۱۸ سالگی توان فکری مشخصی دارد و سواد محدودی میتواند بیندوزد. این ادعاهای گزاف را باید گذاشت کنار همان تعبیر «جوانروغننباتی و جوان روغنحیوانی» و هر دو را با هم گذاشت درِ کوزه مگس داخل آب نیفتد!
در این فوران جمعیت تحصیلکرده، مسئلۀ کیفیت این تحصیلات بحث دیگری است، مهم این است که این تحصیلکردگی آن عناصر تعیینکننده (یعنی عقلگرایی، فردگرایی و...) را بسیار تقویت کرد ــ و از بُعد سیاسی نیز برای مثال یک پیامد ملموس آن ۸۸ بود.
اما از دانش مهمتر، تجربه بود. جامعۀ ایران در طول نیمقرن به صورت فشرده به شدت تجربه اندوخت: انقلاب، جنگ و کشاکش سیاسی داخلی و خارجی. دانش فقط یکی از راههای کسب آگاهی و بینش است و از آن مهمتر تجربه است. ایرانیان تجربیات سختی را پشت سر گذاشتند. میدانستید طولانیترین جنگ قرن بیستم را ما داشتیم؟ میدانستید انقلاب ایران یکی از انقلابترین انقلابهای جهان بود؟ میدانستید پس از جنگ سرد میان نظامهای سوسیالیستی و آمریکا، طولانیترین جنگ سرد و گاه گرمِ آمریکا با ایران بوده است؟ بار اینها بر دوش چه کسانی بوده؟ مردم!
از دیگر سو، میتوان با اطمینان گفت، هیچ مردمی در دنیا با این حجم عظیم از «تکثر رسانهای» و «جنگ تبلیغاتی و رسانهای» روبرو نبودهاند! کدام مردم را سراغ دارید که با این حجم از رسانههای متضاد روبرو باشند؟ شهروند ایرانی در برابر هجمهای عظیم از روایتهاست! شهروند ایرانی را رسانهها از چهار طرف به سمت خود میکشند! یک رسانه انقلاب را بیحدوحصر ستایش میکند و رسانهای دیگر دائم به آن میتازد... دربارۀ تکتک مسائل ایران هجمهای از «روایتهای ضدونقیض» وجود دارد که اینها شهروند ایرانی را حساس، متفکر و تیزهوش کرده است. میدانستید در شعارهای ۹۸ حتی نوعی «تجدیدنظرطلبی تاریخی» را در زبان توده میشد شنید؟ مگر تجدیدنظرطلبی کار الیت و نخبگان و روشنفکران نیست؟! شهروند ایرانی به دلیل این تکثر رسانهای مجبور شده بیشتر از شهروند دیگر کشورها بیندیشد تا سرگیجه نگیرد.
عامل مهم دیگر، درگیری با دنیای سیاست بوده است: سرخوردگی و ناتوانیِ بخش تحولخواه جامعه در اعمال نفوذ در دنیای سیاست، باعث شده زور خود را معطوف جامعه کند. هر کس وقت خود را صرف یک شعاع کوچک اجتماعی کرده و میل تحولخواهی خود را صرف همین شعاع محدود میکند.
اما مؤثرترین موتور تحول ما زنان/دختران بودند. نرخ تحصیل و اشتغال زنان با سرعت بالایی افزایش یافت. اشتغال زنان و بالا رفتن سطح استقلال مالیـزیستی آنها تغییرات اجتماعی بنیادینی پدید آورد/میآورد و از آنجا که الگوهای سنتی و سیاسی در جامعۀ ایران تبعیضآلود است، این زنان/دختران تحصیلکرده و شاغل به موتور مدرنسازی جامعه از پایین بدل شدهاند.
برگردید به آن عناصر اصلی که برشمردم: عقل، فرد، انسان، زندگی، جسمانیت و آزادی ــ آیا غیر از این است که تمام مطالبات زنان در این چند واژه خلاصه شده است؟ زنان/دختران به عنوان یک عنصر تودهای فراگیر به پشتوانۀ این عناصر تبدیل شدند: به مسائل بیشتر «عقلانی» نگاه میکنند (و کمتر سنتی یا دینی)، «فردیت»شان برایشان معیار است (نه تحمیلهای اجتماعی)، خواستار نگاه «انسانی» به زن هستند (تا نگاه جنسیتزده و تبعیضآلود برچیده شود)، میخواهند «زندگی» شخصیشان را از زیر بار الگوهای اجتماعی و سنتی نجات دهند، «جسم»شان برایشان مهم است و دنبال مالکیت بر تنشان هستند، و در نهایت، خواستار «آزادی» در انتخاب سبک زندگیاند.
این عواملی که به طور مختصر شرح دادم، باعث شده است جامعۀ ایرانی با سرعت تغییر کند. جامعۀ ایرانی از ابرهای یوتوپیایی پیاده شد و به زمین آمد. از عرش رؤیا به فرش واقعیت نشست. چشم ایرانی روزبهروز واقعیت را بهتر میبیند؛ و اگر در عصر جدید یک مشکل بزرگ ما داشتیم، همین نابیناییمان در دیدن واقعیت بود. محکم میگویم، جامعۀ ایرانی پویاترین جامعه در این محدودۀ جغرافیایی است. روشن، مانند فانوس دریایی...
مهدی تدینی