با عقبنشینی گستردۀ نیروهای روسیه از حوالی کییف و چرنیهیف، حتی روسدوستترین نظارهگر هم دیگر نمیتواند منکر «ناکامی روسیه» در این لشگرکشی باشد. نه از «پیروزی برقآسا» و اشغال کل اکراین خبری شد، نه از پیروزی کُند و اشغال سنگر به سنگر کل اکراین. دیگر بعید است روسیه به کییف حمله کند و ایدۀ «اشغالِ کامل شرق اکراین» هم منتفی به نظر میرسد. در ادامه خواهم گفت روسیه چه برنامهای دارد، پیشتر باید به نکتهای اساسیتر اشاره کنم.
وقتی یکی از بزرگترین و پرمدعاترین ارتشهای دنیا به کشوری که دهها پله از خود ضعیفتر است یورش میبرد، هر چیزی مگر برد برقآسا (یعنی پیروزی مسجل و مسلم در سه تا ده روز) دیگر پیروزی به شمار نمیآید. بازی فوتبال نیست که برد با یک گل هم بُرد به شمار آید؛ بلکه مسئله پرستیژ، ادعا، کارآمدی، توانمندی و موضع راهبردی یک کشور در عرصۀ بینالمللی است.
بیشترین سؤالی که در این روزها از من میپرسند این است که چرا روسیه گام در چنین مسیری نهاد؟ میپرسند مگر میشود روسیه این وضعیت ناگوار را پیشبینی نکرده باشد!؟ طبعاً این پرسش «یک» جواب ندارد و باید در پی مجموعۀ عوامل بود، اما به گمانم میتوان «بارزترین» دلیل این اشتباه را نام برد.
در دنیای سیاست خطرناکترین سقوط افتادن در تلههای خودساخته است؛ مانند صیادی که در دام خود میافتد. تبلیغات ابزار همیشگیِ سیاست است. محور تبلیغات «حقیقت و واقعیت» نیست، بلکه صرفاً «هدف سیاسی» مبنا قرار میگیرد و ممکن است تبلیغات پر از دادههای غلط، ادعاهای دروغ و شعارهای پوچ باشد. از میان دورهای باطل در این عالم، باطلترین دور باور کردن تبلیغات خودساخته است! یعنی دولتمردی که برای اهداف سیاسی تبلیغاتی راه انداخته است، حال تبلیغات خودساختهاش را باور میکند و بدتر اینکه همان تبلیغات را مبنای تحلیل و تصمیمگیری خود قرار میدهد. نطفۀ فاجعه در این زهدان پوچ بسته میشود: جایی که تبلیغ دستمایۀ تحلیل میشود.
به گمانم روسیه گرفتار همین دور باطل شد. اما روسیه چطور در تلۀ تبلیغاتی خود افتاد؟ روسیه چند سال دائم از نئونازیها صحبت کرد. دائم گفت روسیهستیزان اکراین فقط مشتی نئونازیاند و دولت کییف نیز پشتوانۀ مردمی ندارد. این همان تبلیغ دروغینی بود که روسیه خود نیز آن را باور کرد! فکر میکرد وقتی به اکراین حمله کند، اکراینیهای طرفدارش بیدرنگ پرچمهای روسیه را بر بام خانههایشان برمیافرازند و دولت نیز کموبیش به سادگی سقوط میکند؛ پس برای در هم کوفتن مشتی نئونازی و دولتی ضعیف یک «عملیات ویژۀ نظامی» کافی خواهد بود.
اما کشتی روسیه به صخرۀ واقعیت کوبید! حمله کرد و با مقاومت منسجم یک ملت روبرو شد! مدافعانی باایمان در برابر مهاجمانی زرخرید! یعنی ارتش روسیه در برابر چند گردان نئونازی با آن تسلیحات سبک و نیمهسبک زمینگیر شد؟ مضحک نیست؟ روسیه در برابر یک «هنگ آزوف» گرفتار شد؟! نه! روسیه به تلۀ تبلیغاتی خودش افتاد و این نیز نتیجۀ اقتدارگرایی، فقدان تکثر آرا و نبودِ گردش آزاد اطلاعات است. بگذریم...
حال روسیه در پی چیست؟ در جنگ ایران و عراق در سالهای پس از بازپسگیری خرمشهر میان دو نگرش منازعه بود: «جنگ جنگ تا پیروزی» یا «جنگ جنگ تا یک پیروزی». هاشمی طرفدار ایدۀ دوم بود (اتفاقاً به این دلیل که به سبب جایگاهش دادههای دقیقتری داشت تا کسانی که بر پایۀ تبلیغات جنگی تحلیل میکردند). در واقع جناح هاشمی تصور میکرد برای تضمین صلح باید یک پیروزی دندانگیر به دست آورد تا بتوان صدام را به صلح پایبند کرد. در مقابل، نگرش دیگری بود که به تحلیل و توان کاری نداشت، میخواست بجنگد تا صدام را در هم شکند، فارغ از اینکه واقعیتها چیست.
روسیه هم پیداست از ایدۀ «جنگ جنگ تا اشغال اکراین» (و ترساندن اروپا) به ایدۀ «جنگ جنگ تا اشغال مناطق تعیینکننده» ــ یا به عبارتی جنگ جنگ تا «یک» پیروزی ــ رسیده تا در مذاکرات در موضع برتر باشد. به این ترتیب، روسیه خواهد کوشید با اشغال چند منطقۀ شرقی و جنوبی امتیازاتی از اکراین بگیرد و زودتر این بساط پرهزینه را با دستاوردی قابلذکر جمع کند.
اما آن هیمنه و هیبتی که همگان از توان نظامی روسیه داشتند، فرو ریخت. و پرسش بزرگتر این است که اصلاً آیا این جنگ ارزش این همه هزینه را داشت؟ آیا واقعاً روسیه توان جنگی بزرگتر را دارد؟ باختهای معنوی این جنگ چه میشود؟ روز اول جنگ نوشتم، صورتمسئله اصلاً «جنگ روسیه و ناتو نیست»، بلکه «رابطۀ روسیه با مردم اروپای شرقی است». آری! بزرگترین باخت روسیه وجههاش نزد این ملتها بود. روسیه برای اشغال هر شهری باید آن را ویران کند. چشمها میبیند و دلها برای همیشه از روسیه میرمد...