“لرنیان هیدرا”
سقوط امپراطوری روم دلایل تاریخی دقیقی داشت که در هر حال این سقوط را اجتناب ناپذیر میکرد. گسترش و پویایی این امپراطوری به مدد تسخیر سرزمینهای دیگر و برده کردن اهالی کشورهای مغلوب میسر شد اما همین سیستم امپراطوری وسیعی پدید آورد که کنترل همه آنها با سیستم بردهداری امکان پذیر نبود حتی دونیمه کردن امپراطوری و سپردن بخشهای شرقی روم به بیزانس هم تنها چند صد سال فروپاشی بخش شرقی را به تاخیر انداخت. امپراطوری روم چارهای جز تکیه بر حکمرانان محلی نیافت و این حکمرانان رفته رفته حکومتهای جدیدی را برپایه یک فرماسیون اقتصادی جدید، فئودالیسم، بِنَا نهادند. امپراطوری عظیم روم در هر کجا مغلوب لشگرهای ما آموختهای میشد که برای حفظ استقلال و حاکمیت خود میجنگیدند.
اگر امپراطوری روم غربی نزدیک دو هزار سال پیش سقوط کرد و امپراطوری روم شرقی هم تا هزار سال پیش دوام یافت. امپراطوری روسیه تا همین امروز بِه بقای خود ادامه میدهد.
یک صد سال پیش سالها مجاهدت انقلابیون افراطی و لیبرال روسیه بِه ثمر نشست و انقلاب آزادیخواهانه روسیه دوازده سال بعد از شکست اولین انقلاب در ١٩٠٥ نهایتا در فوریه ١٩١٧ بِه ثمر نشست. اگر چه آخرین امپراطور خلع و بِه همراه خانواده بِه حبس خانگی درآمد ولی آشکار بود که ذهنیات و روحیات لیبرالها و سوسیال دموکراتهایی که تازه بِه قدرت رسیده بودند هنوز با تصورات “روسیه بزرگ” و “مام میهن” قطع رابطه نکرده است. آنها نه تنها جنگ بزرگ میهنی که داشت تاروپود ملت را در هم میپیچید تمام نکردند بلکه کرنسکی رهبر “سوسیالیست خلقی” دولت موقت هر روز در جبههها شنل خود را باد میداد و نقش سردار ی پیروز را بازی میکرد. تنها کسی که پس از کودتای اکتبر تنها به حفظ قدرت بلشویکها و روسفیدی تئوریهای تاریخیاش که در صورت شکست میتوانست بدعتی در مارکسیسم شناخته شود میاندیشید خود لنین بود.
وقتی که مذاکرات صلح برست لیتوفسک بین آلمان و شوروی بلشویک جریان داشت هم نمایندگان بلشویکها و در راس آنها تروتسکی در تعویض زمین “مام میهن” با صلح تردید داشتند. اگر اصرار لنین در راس حکومت بلشویک نبود نمایندگان حکومت شوروی تحت تاثیر اندیشههای امپراطوری ممکن بود جنگ جهانی اول را همچنان ادامه بدهند.
در جریان تاسیس حکومت شوراها هم تنها اصرار لنین بود که باعث شد ممالک تحت سیطره تزار تبدیل به جمهوریهایی مستقل شوند. لنین بِه عنوان یک مارکسیست نمیتوانست برای کشورهایی با سطح فرهنگی و اقتصادی بسیار متفاوت راه یکنواختی را به سوی سوسیالیسم اتخاذ کند. این جوامع بر اساس بدیهیترین اصول دیالکتیک تاریخی میباید مسیرهای متفاوتی را طَی میکردند و سوسیالیسم مستلزم رشد قابل توجه سرمایهداری در این کشورها بود. بنابر این باید مستقل میشدند و حکومتهای لیبرال و دموکرات که نمایندگان سرمایهداری ملی تلقی میشدند مورد حمایت قرار میگرفتند.
اما واقعیت آن است که از همان ابتدا اندیشههای امپراطوری مانع بزرگ این خوابها و خیالات بودند. استالین تحت تاثیر واقعبینی روسی اداره امور بر اساس شیوههای امپراطوری را مطمینتر میدانست. واقعیت این بود اگر جمهوریهای تازه تاسیس روی پای خود میایستادند و با سوسیالیسم مخالفت میکردند (کاری که محتملترین بود و در همه ممالکی که حکومت دموکرات برگزیدند رخ داد) چگونه میشد یک بلوک جهانی تدارک دید و ادعای اردوگاه سوسیالیسم را مطرح کر؟
اردوگاهی که بر اثر جبر زمانه هر چه بیشتر و بیشتر شبیه امپراطوری روسیه میشد با مرگ لنین خیال ناپخته اتحاد انترناسیونال سوسیالیست توسط استالین مدفون شد و هر جه بیشتر و بیشتر هژمونی روسیه سر برآورد. بسیاری از رهبران احزاب برادر در طول سالهای بعد در دادگاههای استالین به جاسوسی اعتراف کردند و اعدام شدند حال آن که بزرگترین گناهشان استقلال رای و عدم تمکین از روسیه بزرگ بود. استالین چنان لشگری از احزاب مطیع فراهم آورد که اکنون دهها سال پس از فروپاشی شوروی هم همچنان از روسیه سرمایه داری الیگارشیک حمایت میکنند.
امپراطوری روسیه نشان داد ریشههایی بسیار عمیقتر از امپراطوری روم غربی و روم شرقی دارد و بِه هیچ وجه مایل به کنار آمدن با مقتضیات جهان مدرن نیست و هر بار به شکلی دیگر سر بلند میکند. فروپاشی امپراطوری روسیه بِه شکلٍ بلشویکی آن منجر به سر بلند کردن ققنوسوار امپراطوری به شکلی عجیبتر و خارقالعادهتر شد ترکیبی در هم جوش از سرمایهداران الیگارشیک اطراف پوتین که قرار بود با دور زدن قوانین روسیه را دور بزنند، کلیسای ارتدوکس که سالها بیتوجهی امپراطوری مدل پیشین توقعات زیادی برایش ایجاد کرده بود و بقایای بلشویکهای پیری که از تمام آن آرمانهای قدیم تنها و تنها شکوه و افتخار امپراطوری شوروی بِه یادشان مانده بود و تکه نان ووذکائه که در هرحال بدون کار کردن هم فراهم بود و البته اعقاب خانواده رومانوف که هیچ گاه چنین اعاده حیثیت تاریخیای را انتظار نداشتند.
این دیگ درهمجوش جامعه مدنیای پدید آورد با کمترین توسعه سیاسی، و جامعه علمیای که عقب ماندهترین در دنیا هستند با کمترین مقالات علمی پزشکی و کمترین نقش در دانش بین المللی! اتحادی بِه شدت سست حاوی تضادهایی ذاتی که تداوم آن را هر چه دشوار و دشوار تر میکند. تضادهایی که مثل هر پدیده روبه زوال دیگری مجبورش میکند این مشکلات ذاتی خود را به بیرون صادر کند.
موضوع تضاد بین استقلال رای جمهوریها با امیال امپراطور هنوز از پس دهههای متعدد حل نشده است تا جایی که این تزار جدید برای اقناع و بسیج طرفداران داخلیاش اوکراین را کشوری میداند که لنین ساخت! یکصد سال پس از اعطای حق ملل در تعیین سرنوشت خود از آن اعلام ندامت میکند. هنوز گناه اعطای حق ملل در سرنوشت خود را که چند صباحی کوتاه در آرزوی بنیانگذار کشور شوراها بود بر او نبخشیده و فراموش نکرده است. به علاوه با اعلام بیپروا و علنی این موضوع بسیاری از کشورهای اروپایی و غیر اروپایی تحت سیطره شوروی سابق را به شدت میهراساند چراکه تنها اوکراین به واسطه اصرار لنین جمهوری نشد کل جماهیری که با ابتکار لنین جمهوری شدند و بعدها اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را ساختند همه با همان ابتکار جمهوری شدند وگرنه پیشتر از آن همه بخشهایی از ممالک محروسه روسیه تزاری بودند و اشاره تزار جدید به تصمیم لنین در کشور شدن اوکراین همه آنها راهم شامل میشود.
آشکار است که امپراطور جدید هرگز توان عمل به این اراده خود را نخواهد داشت اما زنده بودن چنین اندیشههایی در هیات حاکمه امروزین امپراطوری روسیه تنها و تنها نشانه آن است که اراده او در تناقض آشکار با مقتضیات سرسخت روز قرار گرفته است و تمهیداتی مثل حمله و تهاجم به اوکراین تنها یادآور شکستهای امپراطوری روم در برابر ژرمنها و گلهاست.
آری وقایع اوکراین نشان داد امپراطوری روسیه هم بِهرغم دیر پایی و بِه رغم آنکه یادآور “لرنیان هیدرا” دیو دریاچه است -که هر بار با سری متفاوت از دریاچه بیرون میزد - نهایتا هزار سال پس از امپراطوری روم شرقی دعوت تاریخ را لبیک گفته و در معرض سقوط قرار گرفته است.