ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 17.03.2022, 17:41
جهان آزاد و دشمنان آن

آرمان امیری

نخست: توهم بی‌طرف

بزرگترین ادعای رئالیست‌ها، بی‌طرفانه بودن نظریه‌ی آن‌هاست. همان‌گونه که از نام این نظریه بر می‌آید، اندیشمندان‌اش مدعی هستند: برخلاف دیگر نظریه‌ها که سو‌گیری‌های اخلاقی/ایدئولوژیک دارند، نظریه‌ی رئالیسم صرفا به واقعیّات جهان سیاست می‌پردازد.

بنیان این تصور، بر پایه‌ی تفکرات پوزیتیویست‌هایی بنا شده که تصور می‌کردند قادرند بدون هیچ‌گونه پیش‌داوری به سراغ کشف جهان بروند. آن‌ها مدعی بودند پژوهش‌گر باید ذهن خود را از هرگونه پیش‌داوری و سوگیری خالی کرده و برای استخراج نظریه‌های علمی، فقط به جمع‌آوری مشاهدات بسنده کند. یعنی به «تقدم مشاهده بر نظریه» باور داشتند و گمان می‌کردند با این فرمول قادر خواهند بود نظریه‌های‌شان را به «اثبات» برسانند.

نمی‌توان انکار کرد پوزیتیویسم در زمان خودش جهش بزرگی در رشد علوم تجربی رقم زد اما خیلی زود مشخص شد نه فقط در علوم انسانی، که اتفاقا در همان علوم تجربی نیز هیچ مشاهده‌ای نمی‌تواند «عاری از پیش‌فرض» باشد. حتی مشاهده‌ای بسیار بدیهی مانند سنجش دمای جوش آب هم بر این پیش‌فرض نظری استوار است که «آب بر اثر گرما به جوش خواهد آمد». طبیعتاً، در علوم انسانی، پیش‌فرض‌های ذهنی بسیار پررنگ‌تر و حتی آغشته به منافع اجتماعی هستند. نقض پیاپی نظریه‌های علمی که به ظاهر در زمان خودشان «اثبات» شده بودند (مثل نظریه‌ی نیوتن) به تنهایی کفایت می‌کند که دلیل گذار از عصر «اثبات‌گرایی» به «ابطال‌گرایی» را درک کنیم.

«ابطال‌گرایی» به صورت متقابل بر مبنای «تقدم نظریه بر مشاهده» استوار است و باور دارد که «مشاهد‌ه‌ی مجرد معنا ندارد». نظریه‌ها یا پارادایم علمی، همه از یک رویکرد یا پیش‌فرض اولیه ناشی می‌شوند که مشاهدات بعدی هم در همان چهارچوب تحلیل می‌شود و در نهایت یا فرضیات اولیّه را «ابطال» می‌کند یا موقتاً به تداوم آن‌ها می‌انجامد. (قطعاً اینجا خبری از «اثبات» نیست)

بدین ترتیب توهم رئالیست‌های روابط بین‌الملل، مبنی بر اینکه نظریه‌شان بر خلاف دیگر همتایان «عاری از سوگیری‌های اخلاقی» است، اگر محصول ناآگاهی از مبانی «فلسفه‌ی علم» نباشد، صرفا یکجور تکرار شعارگونه‌ی ادعایی منسوخ شده است. رئالیسم هم به مانند هر نظریه‌ی دیگری، نماینده‌ی یک رویکرد و نوعی منافع و جهت‌گیری‌های سیاسی/اخلاقی است. فهم این خاستگاه سیاسی و جریانات حامی آن در تصمیم‌گیری ما و رویکردمان در روابط بین‌الملل بسیار راهگشا است، اما این مساله را من به بخش سوم موکول می‌کنم؛ پیش از آن به مجموعه‌ای دیگر از گزاره‌های سوگیرانه‌ی یادداشت آقای عبدی می‌پردازم که این بحث را تکمیل می‌کند.

دوم: نظریه‌ای شکست خورده

آقای عبدی در بخشی از یادداشت خود نوشته‌اند: «رویکرد واقع‌گرا طرفداران جدی‌تری دارد»؛ گزاره‌ای تمام‌عیار برای ترسیم همان مساله‌ی پیشین: «تقدم نظریه بر مشاهده»! چراکه هر ناظر خردمندی می‌تواند از آقای عبدی بپرسد: متر و معیار سنجش «جدی‌تر» بودن طرفداران یک نظریه چیست؟ چطور ایشان بدون سوگیری اخلاقی/سیاسی تشخیص داده‌اند کدام نظریه‌پردازان «جدی‌تر» هستند؟ قطعا بدون پیش‌زمینه و سوگیری اخلاقی/سیاسی نه می‌توان مدعی شد که «ماکیاولی» جدی‌تر از «کانت» است و نه «کنت والتز» و «جان مرشایمر» جدی‌تر از «جوزف نای» و «رابرت کوهن».

برای تکمیل، می‌توان یادآوری کرد که اتفاقا نظریه‌ی رئالیسم در روابط بین‌الملل، تنها تا پیش از جنگ جهانی اوّل نظریه غالب محسوب می‌شد، اما با وقوع جنگ به کلی متلاشی شد و به حاشیه رفت. شکل‌گیری اتحادیه‌ی ملل در پایان جنگ نخست و بعدها تشکیل سازمان ملل، مهر ابطالی بر تمامی ادعاها و پیش‌بینی‌های نظریه‌ی رئالیسم بودند و عصر هژمونی نظریه‌ی «لیبرالیسم در روابط بین‌الملل» را رقم زدند. یک مرور ساده بر رشد و گسترش روزافزون اتحادیه‌های جهانی و منطقه‌ای که از الگوی سازمان ملل و اتحادیه اروپا گرته‌برداری می‌کنند به خوبی نشان می‌دهد که منطق حاکم بر چه حجم گسترده‌ای از معادلات بین‌المللی را رویکرد لیبرالیستی تعیین می‌کند: اتحادیه‌ی کشورهای آمریکای لاتین، اتحادیه آفریقا، اتحادیه جنوب شرق آسیا، شورای همکاری کشورهای حاشیه خلیج فارس و انواع و اقسام اتحادیه‌های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی بین‌المللی که هرکدام یک مثال نقض دیگر بر اصلی‌ترین بنیان نظریه‌ی رئالیسم هستند؛ یعنی همانکه آقای عبدی به درستی با عنوان: «بازی با جمع جبری صفر» یاد کردند.

بر پایه‌ی این مبنایِ نظری، رئالیست‌ها باور دارند در هر معادله‌ی بین المللی، حتما یک طرف بازنده و یک طرف برنده است. اگر ما یک واحد سود کنیم، لزوماً طرف مقابل یک واحد ضرر کرده است تا مجموع سودها و منافع ثابت باقی بماند. پس هیچ همکاری و اتحاد مثبت و داوطلبانه‌ای معنا ندارد. هرچه هست، غلبه‌ی یک طرف بر دیگری بر مبنای یک ذهنیت «برد / باخت» است.

در نقطه‌ی مقابل، مبنای نظریه‌ی لیبرالیسم، بر «بازی با جمع جبری مثبت» بنا شده است. یعنی لزومی ندارد حتما یکی از طرفین متضرر شوند؛ کشورهای جهان می‌توانند از مراوده با یکدیگر «سود متقابل» ببرند؛ هرچند که این سودها برابر نباشد اما همچنان برای هر دو طرف مثبت خواهند بود. تنها با فهم همین منطق است که می‌توان توضیح داد چرا کشورهای مختلف داوطلبانه و حتی مشتاقانه با یکدیگر اتحادیه‌هایی را تشکیل می‌دهند.

به عنوان حسن ختام این بخش، شاید یادآوری این نکته نیز خالی از لطف نباشد که محمدجواد ظریف، از جمله شاخص‌ترین دیپلمات‌های ایرانی است که به صراحت خودش را پیرو «لیبرالیسم در روابط بین‌الملل» می‌داند و در مصاحبه معروف و جنجالی پیش از انتخابات هم اشاره کرد که «نظریه‌ی رئالیسم از اساس مبنای فلسفی ندارد». همچنین، طرح مباحثی همچون «گفتگوی تمدن‌ها» از جانب سیدمحمد خاتمی، بر نظریه‌ی لیبرالیسم در روابط بین‌الملل بنا شده بودند و در مقابل، رویکردهایی نظیر «جنگ تمدن‌ها» که در ایران علاقمندانی همچون حسن عباسی دارد مبتنی بر نظریه‌ی رئالیسم معنادار می‌شوند.

سوم: ایدئولوژی راست افراطی

همان‌طور که گفته شد، اشاره‌ی آقای عبدی در مورد سوگیری‌های دیگر نظریه‌های روابط بین‌الملل کاملا درست است. نیاز به توضیح نیست که مثلا نظریه‌های فمنیستی یا نظریه‌های سبز مورد توجه و علاقه چه گروه‌هایی هستند. چپ‌گرایان انتقادی هم با هدف تغییر نظم بین‌الملل به سود آنچه جهانی «عادلانه‌تر» می‌خوانند نظریه‌های خود را دارند. حامیان نظریه‌ی لیبرالیسم را هم جریانات «لیبرال دموکرات» تشکیل می‌دهند که در جهان غرب غالباً دست بالا را دارند. آنچه اما باید به یادداشت آقای عبدی افزود، جای خالی حامیان نظریه‌ی رئالیسم، یعنی راست‌گرایان افراطی است!

مثال‌های آقای عبدی برای فهرست کردن مصادیق نقض لیبرالیسم در روابط بین‌الملل به درستی به عملکرد افرادی همچون ترامپ معطوف می‌شود. رویکرد ترامپ (و مشاوران و نظریه‌پردازان اصلی‌ش همچون مرشایمر) طبیعتاً پیروی از الگوی رئالیسم است و در همین راستا از بسیاری پیمان‌نامه‌های جهانی (از جمله برجام) خارج شدند. (چون به منطق سود مشترک باور ندارند) حتی خروج انگلستان از اتحادیه اروپا (برگزیت) هم دقیقا یکی از مصادیق قدرت‌نمایی راست افراطی در عرصه روابط بین‌الملل بود. این‌ها مواردی هستند که در نظرگاه آقای عبدی و یا دیگر رئالیست‌های ایران، به جای آنکه به شکل «غلبه‌ی یک جریان سیاسی» تفسیر شوند، به شکل «عین واقعیت» ترجمه می‌شوند! (شاید محصول یک جور مغالطه‌ی تشابه که خودمان اسم یک نظریه را «رئالیسم» بگذاریم و بعدش خودمان باور کنیم که واقعیت چیزی جز همین نظریه نیست)

کمترین مشکل دیگر این شیوه از تحلیل آن است که برای جبران ضعف تصور خود از آنچه «عین واقعیت» قلمداد می‌کند، به ناچار در تحلیل و توصیف وضعیت جهان به کلی‌گویی و تعمیم‌های ناروا متوسل می‌شود. تعمیم رفتار ترامپ و مشاوران او به «ذات اصلی روابط بین‌الملل»، دقیقاُ روی دیگر همان حرکت آشنایی است که از اظهارات چند کارشناس گمنام در شبکه‌های تلویزیونی حکم صادر می‌کنند که «ذات واقعی جهان غرب نژادپرستی است» و البته، هر دوی این تعمیم‌ها، برآمده از بنیان‌های نظری و ذهنیت ذات‌گرایانه‌ی راست افراطی است که در تمامی رده‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هم تجلی می‌یابند.

رویکرد لیبرالی اما از اساس در تقابل با ذات‌گرایی قرار می‌گیرد و به همین دلیل نیز فرصت و امکان تعامل و تغییر را میسر می‌سازد؛ حتی در مواردی که با یک رویکرد کاملا رئالیستی مواجه می‌شود. بدین ترتیب، حتی می‌توان حتی در مقابل فردی چون ترامپ که علیه تمامی پیمان‌نامه‌های جهانی اعلام جنگ کرده نیز به گونه‌ای رفتار کرد که تا حدودی آسیب‌های تقابل‌گرایی او تعدیل شده و با تغییراتی در طولانی مدت، ای‌بسا به کلی جبران شود.

نکته‌ی بسیار جالب توجه دیگری را هم می‌شود در این بخش اضافه کرد و آن اینکه بسیاری از این توافقات بین‌المللی، بر خلاف تصورات و ادعاهای رئالیست‌ها، نه تنها به کشورهای قدرتمندتر امتیازات بیشتری نمی‌دهند، بلکه گاه برایشان «مسوولیت بین‌المللی» بیشتری هم قائل می‌شوند. نمونه‌ی این مسوولیت‌ها را می‌توان در پیمان‌نامه‌های محیط زیستی مشاهده کرد که صنعتی‌ترین کشورهای جهان، بیشتر موظف به کاهش گازهای گلخانه‌ای هستند و کشورهای کوچک و در حال توسعه، گاهی شامل معافیت‌های محدود می‌شوند تا کمی زیرساخت‌های خود را تقویت کنند.

این بدان معنا نیست که ما، خام‌اندیشانه مدعی شویم کشورهای قدرتمند با ورود به پیمان‌های جهانی منافع خود را به سود منافع کشورهای ضعیف‌تر زیرپا گذاشته‌اند. مساله اینجاست که این دوگانه‌سازی‌های «برد و باخت» فقط محصول ذهنیت رئالیست‌هاست. لیبرالیسم بر پایه‌ی فهم «سود مشترک» بنا شده! (به فلسفه تشکیل نهادی به نام «اوپک» فکر کنید)

به هر حال، پیوند منطق رئالیستی با دیگر مبانی اندیشه‌ی راست افراطی را، به خوبی در کلیدواژه‌های مشترک رهبران آن‌ها می‌توان مشاهده کرد. از همین زاویه است که می‌توان تشابهات خیره‌کننده‌ی رهبرانی از هیتلر و موسولینی و استالین گرفته، تا پوتین و ترامپ و رهبر ایران را درک کرد. چرا که در پس رونماهایی از اسلام‌گرایی، مسیحیت یا حتی کمونیسم، ذهنیت تحلیلی اقتدارگرا و رویکرد تقابلی آن‌ها در داخل و خارج از کشور یکسان است. کلیدواژه‌هایی چون دشمن، نفوذ، خیانت، آن هم در دل ادبیاتی با هیجانات ناسیونالیسمِ پدرسالار و زبان سکسیستی که در سخنان پوتین مشهود است (از اینجا ببنید) دقیقا در ادبیات تمامی دیگر رهبران مورد اشاره قابل پی‌گیری و شناسایی است. سطر به سطر استدلال‌های این افراد در بهانه‌های راه‌اندازی دو جنگ جهانی، یا مداخلات سیاسی در سوریه و یمن و اوکراین مدام تکرار می‌شوند و همواره، بازنمای شایسته‌ای از وضعیت سرکوب‌گرانه‌ی داخلی هستند.

چهارم: جهان آزاد و دشمنان آن

پدری را تصور کنید که در انتقال یک عمر تجربه خود به فرزندش می‌گوید: «فرزندم، جامعه پر از گرگ است؛ باید زرنگ باشی و گلیم خودت را از آب بیرون بکشی».

پدری دیگر، در وضعیتی مشابه می‌گوید: «فرزندم، باید به مردم احترام بگذاری تا از جانب آن‌ها احترام ببینی».

هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که «واقعیت جهان» آن است که پدر اولی گفت یا آنکه پدر دومی ترسیم کرد. تمام انتقادات ما از رویکرد «ذات‌گرایی» یا توهم کشف «چیستی جهان» در این راستا بود که هیچ یک از این دو روایت، توصیف‌گر «واقعیت جامعه» نیستند. هر کدام از نصیحت‌ها، در درجه نخست محصول یک «نگرش» به جامعه، و در درجه دوم نشان‌گر یک «رویکرد» برای مواجهه با آن هستند.

رئالیسم یا لیبرالیسم یا هر نظریه‌ی دیگری نیز دقیقا واجد همین دو مرحله هستند. نخست بر پایه‌ی یک «نگرش به جهان» مبتنی می‌شوند و سپس نوعی «رویکرد» برای مواجهه با جهان را تجویز می‌کنند. در واقع، هیچ یک از آن‌ها، جهان را آنگونه که «هست» توصیف نمی‌کنند، بلکه آنگونه توصیف‌ش می‌کنند که «می‌خواهند باشد».

البته آقای عبدی به درستی اشاره می‌کنند که در تحلیل رفتار شخصی همچون پوتین و تصمیم او برای حمله به اوکراین، درک و بازخوانی منطق «رئالیسم» بسیار مفیدتر است؛ چراکه پوتین جهان را به این شکل می‌بیند. اما ایراد تحلیل آقای عبدی اینجاست که مساله را به همین کشف ذهنیت پوتین تقلیل می‌دهند، یا آنکه کار را در همین مرحله رها می‌کنند تا به صورت ضمنی نتیجه بگیرند که ما هم باید در رفتارها و رویکردهایمان با شیوه‌ی رئالیستی جهان را ببینیم و بر همین مبنا عمل کنیم و این دقیقاُ محل افتراق اصلی است.

ما در داخل کشور خودمان هم، برای فهم رفتارها و تصمیمات رهبری اقتدارگرای کشور، می‌توانیم گاه از دریچه‌ی نگاه او وضعیت را تحلیل کنیم، اما این تلاش تحلیلی، نه به معنای تایید آن رویکرد است و نه به معنای ضرورت «الگوبرداری» از آن. کاملا برعکس، تمام تلاش جریانات دموکراتیک، دقیقا در راستای توقف و حذف کامل این ذهنیت اقتدارگرا از نقش‌آفرینی در عرصه‌ی سیاسی است. اتفاقا به همین دلیل است که دموکرات‌های «خشونت‌پرهیز» مخالف هرگونه اقدام خشونت‌طلبانه علیه حاکمیت سرکوبگر هستند؛ چراکه استدلال می‌کنند: «ما قصد نداریم صرفا در زمین منطق خشونت، یک حاکم را با حاکم خشن دیگر جایگزین کنیم، بلکه هدف اصلی ما حذف خشونت و حاکمیت دموکراتیک است».

به همین ترتیب، در عرصه بین‌الملل نیز، اینکه شما مبنای رویکردهای عملی خود را رئالیسم انتخاب کنید یا لیبرالیسم، صرفا معطوف به نوع نگاه شما و البته اهداف و مقاصدی است که دنبال می‌کنید. اینجا می‌توانیم تعبیر کارل پوپر در مورد «جامعه‌ی باز و دشمنان آن» را به شکل «جهان آزاد و دشمنان آن» به عرصه‌ی بین‌المللی تعمیم دهیم که اتفاقا ابزار بسیار گویا و کاملا سنجش‌پذیری برای فهم صف‌کشی‌های جهانی در جنگ اوکراین است. در نهایت، فقط همین پرسش باقی می‌ماند که در برابر ائتلاف گسترده‌ی چپ‌گرایان اقتدارگرا، با راست‌گرایان اقتدارگرا، بر سر ستیز با مبانی لیبرالیسم، ما تصمیم داریم که در کدام اردوگاه بایستیم؟


کانال «مجمع دیوانگان»