بعضی زندهگان در گور زندهگی میکنند، بعضی مُردهگان در کاخهای مجلل! بسیارند که بیسقف و سایه، و باز کم نیستند کسانی که دو گور و دو سنگ را صاحب شدهاند، آن هم (سه نقطه...)
علی اسفندیاری که پشتِ سرِ نیما یوشیج پنهان شده است، دارای دو مزار است، یکی در تهران، دیگری در یوش. درود بر دلسوزان و مسئولین گل و بلبل و شعر و چیز...! و این سنگ تازه بر گور خالی نیما... فوقالعاده است! خود نیما بعضی شبها در گورستان به بقیه پُز میدهد: «به این میگویند مزار. دلتان بسوزد. در ساختار عالی و انشاء متن هم به گمانم از مرحوم سعدی است:
«من پدر نوین!» هستم، و تازه هنوز همهٔ مرا کشف نکردهاند!
دردآور است: فروکاستن کلمات تا سطح انشایی دبستانی، نگاه دکهْ دارانهٔ این خدمتِ فرهنگی را درک کردهاید؟ این دست خطِ احتمالاً میرعماد خودمان است. آه... چه مرمری!
پدر جان شما را به اهلِ قلم چهکار؟ چرا از زندهٔ ما دچار اضطراب میشوید، اما برای مردهٔ ما: مرحبا، مرحبا، مرحبا...! تازه بعضی مردگان را هم تحمل نمیکنید. حیثیتِ قلم را مضحکهٔ هولآور ترجمه کردهاید. بازسازی مزارِ نیما، آفرین... آفرین! اما خانهات آباد، شما که تیم حرفهای شکستن سنگ مزار را دورادور... شنیدهاید! همانها را گسیل کنید این سنگ تازهٔ «پدر نوین شعر» را نجات دهند. در سرزمین شعر (!) چه شعری مرتکب شدهاید! این سنگ «پدر نوین» را ببرید موزهٔ زبان پارسی، در غیر این صورت ممکن است یک شب، شاعران بزرگ ایران از گور برخاستند و کل گورستان را جابهجا کردند. من خواب دیدهام لشکری از شاعران دارند به سویِ مزار اوّل نیما میآیند. من خوف دارم اتفاقی بیفتد که کلاً شعرنو دست به خودکشی بزند. صدای پای شاعران را میشنوید؟ رودکی، فردوسی و بقیه تا شهریار، شبها فانوس بدست، به شیوهٔ کرال، متن مشعشع سنگ نیما را میخوانند. من اگر کرونا نگرفته بودم حتماً موضع خود را اعلام میکردم.
الان سوز میآید. برگشتهام خانه چند قمقمه چای و نان و پنیری برای بر و بچهها ببرم.
بعضیها شخصاً با لباس خواب و با بیل و کلنگ در تاریکی منتظرند، اما نمیشود حدس زد برای شکستن سنگ مزار آمدهاند یا بازسازی و دلسوزی و چند سوزِ دیگر.
آقای علی اسفندیاری... ما را ببخش!