با سلام و درود به هموطنان عزیز
خواهش میکنم این متن را که در جواب دوستانی که پدرم را خائن لقب میدهند مطالعه کنید.
شاید نظرات تا حدودی تغییر کند.
با احترام.
مانلی کسرایی. پسر سیاوش کسرایی
در ماه اکتبر ١٩٩٤ از طریق دفتر صلیب سرخ جهانی مدارک پدرم جهت خروج از شوروی و سفر به اتریش را دریافت کردیم و در راه بازگشت به منزل در اتوبوس بودیم که از او سئوال کردم: بابا آیا اگر یکبار دیگر بدنیا میآمدی این راه و این اندیشه رو انتخاب میکردی؟ در جوابم گفت : مانلی جان همیشه این طور رسم بوده که وقتی کسی شکست میخورد و یا میبازد همه اطرافیان و دور و بر میگویند: دیدی؟ ما که گفتیم. ما که میدونستیم. و هر کسی که از راه میرسد هزار و یک انتقاد میکند. و همه حق دارند چرا که تو بازنده و شکست خوردهای. اما از فرد پیروز انتقاد نمیشود. او گفت تو که خودت زندگی ما رو میبینی. نه حساب بانکی دارم، نه کاخی و نه قصری. زندگی ما هم همیشه با حقوق من و بیشتر با سوزن زدن مادرت گذشته. اینجا هم که رهبری حزب حقوقی رو که ما از صلیب سرخ میگرفتیم قطع کرد و اگر تو و بی بی و اشرف نبودید معلوم نبود چه وضعی پیدا میکردیم.
صحبت ما گل گرفت و تا خود منزل گفتگو کردیم. او در ادامه گفت: تا انقلاب ٥٧ من ممنوع الخروج بودم و تمام اطلاعاتم از کشورهای جهان از جمله شوروی از طریق کتابهایی بود که مطالعه میکردم. جوان بودم که جنگ جهانی دوم با پیروزی شوروی و نابودی فاشیسم به پایان رسید. همه جا صحبت از شوروی و مارکسیسم و جامعه عدالت اجتماعی و حکومت کارگری بود. در اروپای غربی و در کشورهایی مانند فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و یونان نیز جنبشهای مارکسیستی بخاطر مبارزه کمونیستهای این کشورها در جریان جنگ با آلمان از محبوبیت خاصی برخوردار شده بودند. با تقسیم شدن آلمان و برلین، دنیا به ٢ قطب تقسیم شد. قطب “سرمایه” برهبری آمریکا که مسبب “هیروشیما” و “ناگازاکی” و جنگهای دیگر بود و قطب “کار” برهبری شوروی که اروپا را از یوغ فاشیسم آزاد کرده بود. و ما هر چه مطالعه میکردیم بیشتر و بیشتر شیفته شوروی میشدیم. تحصیل، درمان و بیمه رایگان، ریشه کن شدن بیسوادی و بیکاری و غیره. اما متاسفانه هیچگونه اطلاعی از داخل کشورهای سوسیالیستی نداشتیم.
کودتای ٢٨ مرداد بوقوع پیوست و رهبری حزب به خارج رفت و هیچ ارتباطی با آنها نبود. رهبری حزب از جمله احسان طبری پس از انقلاب و بازگشت به ایران نیز صحبتی از وضعیت واقعی این کشورها نمیکردند. حتی عمو سایه ( منظور او هوشنگ ابتهاج بود که ما او را عمو صدا میزدیم ) و به آذین که از نزدیک ترین دوستان من بودند هم به مسکو سفر کردند و با من صحبتی نکردند. من تا خود انقلاب بهمن هیچ ارتباطی با رهبری حزب توده نداشتم و با همان شیفتگی جوانی از حزب و اندیشه مارکسیسم و سوسیالیسم در ایران دفاع میکردم. و در جواب تو باید بگم که اگر یکبار دیگر بدنیا میآمدم همچنان از آزادی و برابری انسانها و برقراری عدالت اجتماعی در کشورم دفاع میکردم و همانطور که پس از خروج از ایران و آشنایی با جو سیاسی در شوروی در برابر رهبری حزب توده و اطاعت کورکورانه از سیاستهای شوروی ایستادم ، بار دیگر نیز این کار را میکردم. چرا که من روزی عضو حزب توده ایران بمعنای حزبی مردمی شدم. حزبی که باید همیشه و در همه حال در جهت منافع ایران و مردم کشورم عمل میکرد.
پدرم بعد از ٣ هفته برای همیشه شوروی را ترک کرد. و حدود یکسال بعد در وین از دنیا رفت. از آن تاریخ ٢٠ سال میگذرد. جای او برایم بسیار خالی است. چه وقایعیای که در این ٢٠ سال رخ نداد. و من تاسف میخورم که او نبود و ندید. و البته بارها با خود گفتم که چه خوب شد که زود رفت و نظرات بسیاری از باصطلاح دوستان و رفقای نزدیک خود را در رابطه با اشعارش نشنید و نخواند.
در این ٢٠ سال چهها که ننوشتند. و البته نوک پیکان حمله همه صاحب نظران “آرش کمانگیر ” بود.
از این که کسرایی وزن شعر را بلد نبود و رعایت نمیکرد تا اینکه او فقط شعر سیاسی سرود و غیره.
و این همیشه سئوال بزرگی برایم بود که چرا و به چه دلیل؟ چرا تا زمانی که او زنده بود و رفاقتها و دوستیها سر جایش بود کسی حرفی نزد؟ اما تا چشم فرو بست رفقا و دوستان شروع به انتقاد کردند. و هزار و یک ایراد از شعر او گرفتند. تا اینکه روزی در محفل دوستان درد و دل میکردم که دختر نوجوان یکی از دوستان روسم با شنیدن حرفهایم گفت: اگر من شاعر بودم و دوست دختر شاعری هم داشتم و شعر او در زمان حیاتش در کتاب درسی چاپ میشد و شعر من چاپ نمیشد من حتما دق میکردم و از حسودی میمردم.
از این محفل چند ماهی میگذرد اما مثل اینکه این دختر کوچولو معمای ٢٠ ساله من را حل کرد.
جوانی پدرم همزمان با سالهای پر التهاب سیاسی در ایران بود. او که در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درس خوانده بود بسیار زود به عضویت حزب توده ایران در آمد. این موجب شد که مهر و نشان آرمانهای اجتماعی و سیاسی تا آخرین سالهای عمر بر پیشانی شعر کسرایی باقی بماند. سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب بهمن ۵۷، سالهای تحمیل انزوا به او توسط رژیم شاه بود، گرچه درهمین دوران “آرش کمانگیر” را ساخت و در آغاز دهه ۱۳۵۰ درباره جنبش چریکی و در غم از دست رفتن جوانان مجاهد و چریک فدایی در خیابانها و خانههای تیمی اشعاری ساخت که مجموعه آن، در خارج از کشور با نام “به سرخی آتش به طعم دود” منتشر شد و به داخل کشور برای توزیع انتقال یافت.
ای واژه خجسته آزادی/ با این همه خطا / با این همه شکست که ماراست/ آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت؟/ خواهی شکفتای گل پنهان/ خواهی نشست آیا روزی به شعر من؟/ آیا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت؟
سیاوش کسرایی دلش برای وطنش و برای مردم سرزمینش میتپید، به نسل جوان بسیار احترام میگذاشت و برای آیندۀ آنان نگرانی داشت. او همیشه جویای تازگیهای فرهنگی و ادبی بود. کسرایی عاشقانه وبیریا به فرهنگ ایران عشق میورزید و پاسداری از این عشق از دید او وظیفۀ ملی، انسانی و اجتماعی شمرده میشد. او رویای آزادی در سر داشت:
شبی مرغ سپیدی میشوم من
گشاده بادبان بال در باد
به دریا میزنم دل را و چون موج
به هر ره میروم آزاد آزاد
کسرایی شعر “هیچکس در خانه خود نیست” را به پاتریس لومومبا و شعر “ویتنامی دیگر” را خطاب به ارنستو چهگوارا سروده است. شعر “شهادت شمع” به بابی ساندز، مبارز ایرلندی تقدیم شده که در پی اعتصاب غذا در زندان درگذشت و شعر “هیروشیما” در همدردی با بازماندگان فاجعه انفجار بمب اتمی در این شهر نوشته شده است. کسرایی در همبستگی با زندانیان سیاسی زمان خویش همچون مرتضی کیوان یا خسرو گلسرخی نیز شعر گفته است.
شعر “ژاله خون شد ” در توصیف راهپیماییهای اعتراضی مردم و شعر “از قرق تا خروسخوان” در وصف شبهای حکومت نظامی، “شعر بهشتزهرا” در تشریح خاکسپاری کشتهشدگان تظاهرات عمومی، از جمله شعرهای کسرایی هستند که حساسیت سیاسی او را بازتاب میدهند..
هرچند پرداختن به موضوعهای سیاسی و انتقاد از شرایط اجتماعی در شعر، سنت برجای مانده از دوران مشروطیت بود، اما ناقدان شعر کسرایی همواره از بیراهه رفتن استعداد و ظرفیتهای شعری او بر اثر وابستگی حزبی و ایدئولوژیک گفته و نوشتهاند. و اینجا و آنجا “روشنفکرانی “دیده میشوند که اشعار سیاوش کسرایی را به علت فعالیتی که او در حزب توده ایران داشت، مورد بی مهری قرار میدهند.
روزی در منزل ما یکی از ” رجال ادبی” ایران به او گفت که سیاوش باید بیشتر اشعار ماندگار بگوید. که پدرم در جوابش گفت : شعر ماندگار را شعرای بزرگ مثل حافظ و سعدی و فردوسی سرودهاند. اما من در حالی که هر هفته خبر از اعدام و یا شکنجه یکی از رفقایم به من میرسد نمیتوانم در رابطه با گل و بلبل و رخ یار شعر بگویم.
متاسفانه ما در ایران و با گذشت زمان بسیاری از مسایل را فراموش میکنیم. بخصوص نسلی که بعد از انقلاب بدنیا آمده است. و از آنجا که سرانه مطالعه در ایران تنها ٣٠ ثانیه است تعجبی ندارد که جای کتاب و منابع تاریخی را شبکههای “من و تو” و غیره گرفتهاند. که با نشان دادن سفرهای اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر ، برزگ ارتش داران محمد رضا پهلوی و بانو به کشورهای مختلف جهان و تعظیم و چاپلوسی سران خارجی در مقابل پولهای نفتی شاه سعی در منزه نشان دادن او دارند. اکنون شاه پاک و مقدس شده است.
کودتای ٢٨ مرداد که با اعدام و کشتار بسیاری از آزادی خواهان بوقوع پیوست ، تشکیل ساواک، شکنجه و اعدام جوانانی که تنها خواهان آزادی بیان و پایان دادن به فقر و فساد موجود در دربار و در کشور بودند فراموش میشود. “صفر قهرمانی” که تنها به جرم دگر اندیشی ٣٣ سال از عمر خود را در زندانهای پهلوی سپری کرد فراموش میشود. و حال سئوال من از دوستانی که از کسرایی بخاطر علاقه و شیفتگی اش به جنبش و نیروهای چپ ایران انتقاد میکنند این است:
فرض کنیم که همه نیروهای چپ خائن بوده و به ایران خیانت کردند. آنها حداقل در راه اندیشه و ایمان خود جانشان را فدا کردند. اما در مقابل نیروهای “پیشرو و مدافع سلطنت ” چه چیزی را فدا کردند؟
شاه مملکت و بزرگ ارتش داران که زودتر از همه کشور را ترک کرد. ثروت و کاخهایش هم که همیشه در اروپا و آمریکا بود. ثروتی که با گذشت ٣٧ سال از انقلاب خاندان سلطنتی همچنان به کمک آن در ناز و نعمت زندگی میکنند.
بقیه سران رژیم هم از کشور خارج شدند و تنها چند افسر شجاع ماندند و مردانه تا پای جوخه اعدام رفتند و به شاه خود وفادار ماندند.
در همین حال دوستانی نیز سیاوش کسرایی را بانی اصلی انقلاب ایران میدانند. به عنوان نمونه دوستی چندی پیش در زیر عکسی از پدرم و محمد رضا شجریان مینویسد:
” ایکاش شادروان کسرایی هیچگاه باحکومت اسلامی در یک جبهه قرار نمیگرفت.”
خانواده ما در طول ٢٠ سال گذشته همواره در رابطه با هر اظهار نظری در رابطه با پدرم سکوت اختیار کرد چرا که این حق هر ایرانی است که در رابطه با او نظر خود را بیان کند. در رابطه با مسایل فنی شعر نیز باید اعتراف کنم که مثل “از فضل پدر تو را چه حاصل” در باب من صدق میکند و همین که این متن را به فارسی مینویسم ( در حالی ١٤ سال بیشتر نداشتم هنگام خروج از ایران) هنر کردهام. اما صلاح دیدم به دو نکته اشاره کنم.
فکر میکنم بسیاری از هموطنانم ” پابلو نرودا” شاعر برجسته شیلی را میشناسند. او عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست شیلی بود. و تا آخر عمر به اندیشه مارکسیسم وفادار ماند. اگر دوست و آشنایی از شیلی دارید از آنها نظرشان را در رابطه با نرودا جویا شوید. شیلیاییها از هر طیف و گروه سیاسی، حتی طرفداران پینوشه به او احترام میگذارند و او را قهرمان ملی خود میدانند. در ضمن جایزه نوبل هم بدون در نظر گرفتن عقاید سیاسی اش به او اهدا شد.
گرچه هستند معدود دوستان شیلیایی که او را خائن مینامند.
مطلب دوم در رابطه با قرار گرفتن پدرم ” با حکومت اسلامی در یک جبهه”. من کارشناس مسایل سیاسی نیستم اما میخواهم موردی را یاد آوری کنم.
انقلاب ایران رهبری داشت، گروههای سیاسی مختلف در آن برهه از این رهبری پشتیبانی کردند و در انتخاباتی که از آمریکا و بریتانیا و فرانسه گرفته تا شوروی و بلوک شرق و غیره صحت آن را تائید کردند ٩٩ در صد ( یا اگر با دید منفی چند در صد کمتر) مردم ایران در آن سال به جمهوری اسلامی به رهبری آیت الله خمینی رای دادند. و پدر من تنها یکی از رای دهندگان بود. و در سالهای بعد که از او در این رابطه سئوال میشد میگفت: سخنان رهبرانقلاب در پاریس را و قبل از آمدن به ایران بررسی کنید. ما شیفته این سخنان شدیم و انتظار داشتیم که به این وعدهها عمل شود. دوستانی حتما خواهند گفت. شما بیهوده باور کردید. این دیگر وظیفه تاریخدانان و کارشناسان است که علت باور ٩٩ در صد مردم ایران به یک شخص را بررسی کنند. اما بار دیگر تکرار میکنم. پدرم تنها یکی از شهروندان رای دهنده بود.
سخن به درازا کشید و من از همه دوستان و آشنایانی که زحمت کشیده و این نوشته من را میخوانند تشکر میکنم. متاسفانه سیاوش کسرایی دفتر خاطراتی از خود به جای نگذاشت. اما وصیعت و آخرین فریادش را در منظومه “مهره سرخ” به جوانان و آیندگان زد.
تنها خواهش من از منتقدانی که اندیشه و طرز تفکر او را مورد نقد و بررسی قرار میدهند اینست که عینک سیاه و سپید دیدن را از چشمهای خود بردارند و سعی کنند همانطور که سیاوش کسرایی با شخصیتهای سیاسی ایران، از هر طیف و دستهای به نیکی گفتگو و تبادل نظر میکرد ، این بار آنها نیز بدون پیشداوریهای مغرضانه و عاری از جهت گیریهای گروه گرایانه توشه هنری او را به جوانان و زنان و مردان کشورمان بشناسانند.
بیست سال از در گذشت او میگذرد اما بنظرم او همواره وقایع سیاسی کشورش را دنبال میکند و با اشعارش ما را به آیندهای روشن امیدوارم میکند.
تک تک چون قطره ایم و بی اندام
یک جا و لیک، بر شده دریاییم
......
به سهرابهایم ندا در دهید/که هنگامِ هنگامهها در رسید
در بسته بر خلق را وا کنید/ مبادا بدین کار پروا کنید
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
بی گمان روزی سر میزند ز جایی و خورشید میشود