هیولای ملعونی زن جوانش را با کمک مردی دیگر سر بریده و با چهرۀ خندان، چونان وحشیان آدمخوار، سر بریده را در خیابان چرخانده است. روان همۀ ما مجروح است و باید از آن حرف بزنیم. نه حقوقدانم و نه مطالعات حقوقی درخوری داشتهام، اما شهروندِ همین تاریخ و جغرافیام و اگر دردی باشد، سهمی هم به من میرسد.
قضیه باز هم قصۀ تکراری و منزجرکنندۀ «قتل ناموسی» است. گویا مقتول به خارج رفته بود و پس از اینکه پدرش موفق میشود دختر را به ایران بازگرداند، شوهر از فرصت استفاده میکند و زن را میکشد. قاضی نیستم، اما حق دارم به حکم عقلم قضاوت کنم. گاهی یک رخداد متعاقباً به ما اجازه میدهد، بخش پیشینِ داستان را که از آن بیخبریم، در کلیات حدس بزنیم. مردی که با کمک مردی دیگر زنش را سلاخی میکند، جنون، کژرفتاری و خشونتی نهادینه در خود دارد که گزندهای آن قطعاً پیش از این نیز بارها به اشکال دیگر بروز میکرده است. پس فراری بودن مقتول از دست این هیولا، عاقلانهترین کاری بوده که این زن بیچاره میتوانسته بکند.
در قتلهای ناموسی دو قاتل وجود دارد: یکی «فردِ قاتل» که مأمورِ بریدن رگهاست و دیگری «جمعِ قاتل»، یعنی جامعه، خُردهجامعه، فرهنگ و خُردهفرهنگی که با ساختن اخلاقیات و عُرفیاتی ذهنی چاقوها را تیز میکند و دست مجانین میدهد. نقدهای فراوانی به وضعیت حقوقی زنان در ایران وارد است و من از صحبت دربارۀ آنها میگذرم؛ اول به این دلیل که سواد حقوقی کافی را ندارم، و دوم اینکه وقتی برای مثال برای محدود کردن لوازم پیشگیری از بارداری قانونگذاری میشود، امیدی ندارم بهبود وضع حقوقی زنان به آن معنای مورد نظر ما جزء دغدغههای مراجع تعیینکننده باشد. پس بگذارید، از همان منظری تاریخیــتحلیلی خودم به مسئله بنگرم...
ما در دورۀ گذاریم؛ دورهای که کشاکش سنت و مدرنیته به اوج میرسد. ویژگی مرحلۀ گذار چیست؟ در مرحلۀ گذار الگوهای سنتی و قدیمی درست کار نمیکند، متزلزل میشود و بسامد شکست و ناکارآمدی آنها بسیار بالا میرود؛ در مقابل، الگوهای مدرن نیز سست است، هنوز قوام نیافته، به رسمیت شناخته نمیشود و با سرکوب هم مواجه است. نتیجۀ این حالت گذار این شده که دختران ما به سردرگمی شدید، پردامنه و عمیقی افتادهاند. این سردرگمی کاملاً تحمیلی است. فقط کافی است تصورات متضاد را که پیرامون مفهوم بکارت در جامعه وجود دارد در نظر گیریم و خود را جای دختران بگذاریم تا به انتظارات متضاد جامعه، خانواده و نزدیکانمان پی ببریم. در نتیجه یک دختر تا چشم باز میکند با انواع تردیدها، تشویشها، تحمیلها و سوءرفتارها روبروست که یک پسر اصلاً آنها را تجربه نمیکند! سنت و مدرنیته به دو سنگ آسیا بدل شده که سوژههای معاصر ــ یعنی ما آدمها ــ را لای خود خرد میکند؛ بیش از همه زنان را! پیشتر شرح دادهام که این تضاد و تقابلِ سنت و مدرنیته جامعۀ ما را به «جامعۀ بحران» بدل کرده است.
با تصمیمگیرندگان کاری ندارم، بیایید خودمان، با چانهزنی و مدارا هر چه زودتر الگوهای مدرن را به رسمیت بشناسیم تا این دوران سردرگمی و انسانسوزی زودتر سپیری شود. ما فقط یک بار فرصت زندگی داریم، حداقل اگر سوختیم، جوری بسوزیم که زندگی نسلهای بعدی را گرم کنیم.
مسئلۀ دیگری هم هست که میخواهم به آن اشاره کنم. من واژههای «ناموس» و «غیرت» را دوست دارم؛ منتها معانی خاص خودم را از آنها دریافت میکنم که ظاهراً با معانی معمول فرق دارد. «ناموسِ» من کسی است که من حاضرم جانم را برایش بدهم، ولی او گزندی نبیند، اما در عین حال مطلقاً به خود اجازه نمیدهم در آزادیهای فردی او دخالت کنم. تک پسر خانواده بودم، دو خواهر بزرگتر داشتم و جز مشاوره، کمک و راهنمایی، هیچگاه دخالت دیگری در زندگی خصوصی آنها نداشتهام. «غیرت» هم برای من مفهوم ارزشمندی است؛ البته به این معنا که سلامت، بهروزی و امنیت نزدیکانم بر سلامت و امنیت خودم ارجح است؛ بدون اینکه با عنوان «غیرت» آزادیهای فردیشان را محدود کنم. حتی وقتی نوجوان و جوان بودم، در روابط خصوصی خواهرانم دخالت نمیکردم، مگر زمانی که به کمک و مشاوره نیاز داشتند. و البته اگر مزاحمتی میدیدم، آمادۀ هر گونه درگیر با فرد مزاحم بودم.
دعوت میکنم به جای دور ریختن مفاهیم «ناموس» و «غیرت»، تعاریف درست و تربیت درستی برای آنها ایجاد کنیم، زیرا ناموسدوستی و غیرت اتفاقاً میتواند روابط خانوادگی را زیباتر، ایمنتر و فداکارانهتر کند؛ آن هم در این روزگار تنهایی... ناموسِ من آزاد است به هر شیوه که دوست دارد و میپسندد زندگی و رفتار کند، اما در عین حال میتواند دلخوش به این باشد که کسی هست با غیرت پای امنیت و آرامشش ایستاده است. غیرت برای من این است، اما اگر با سلب آزادی فردی، تحکم و قیممآبی همراه شود، کنیزداری و بردهداری است!
* تصویر یادداشت مونا حیدری، آخرین قربانی قتلهای ناموسی در ایران است