اتفاق جالبی رخ داد؛ میخواستیم مطلبی بنویسیم که چرا صاحبنظران سیاستِ منطقهایِ کشور را نقد نمیکنند اما همراهِ عزیزی در گفتگو با یک همراهِ دیگر در زیر یکی از توییتها، کلِ حرف ما را در یک جمله خلاصه کرده است: «یا سرمان جای دیگری گرم است و یا جربزۀ اعتراض نداریم. کسی اینجا خواب نیست!»
این حکم در پاسخ به دوستی آمده بود که گفته بود روشنفکران نه در حال دفاع از استقلال و تمامیت ارضی کشور، که در خواباند.
این حکم خلاصه، اما کاملاً درست است: بسیاری از ما، حتی یکدهمِ آنچه به حکومت دربارۀ لزوم مذاکره با ایالاتمتحده میگوییم و مینویسیم، دربارۀ سیاستِ منطقهایِ حکومت به زبان نمیآوریم و علت آن است که یا سرگرمِ توصیۀ کاری هستیم که حکومت اتفاقاً خیلی خوب بلد است (هر وقت لازم شده، در میان عربدهکشی علیه مذاکره با آمریکا، یک گوشۀ پنهانی پیدا کرده و به حلوفصل مسائلش پرداخته است!) و یا جربزۀ کافی برای حرف زدن دربارۀ زدوبندهای پر از خطای منطقهای نداریم. داستانش را باید از اول گفت:
در اوایل دهۀ٩٠ و پس از آن سرکوبِ وحشتناکِ بعد از ماجراهای سال ۸۸، درحالیکه نتایج سَحریِ عملکردِ دو دورۀ عنصرِ محبوبِ نظام در اقتصاد و سیاست آشکار میشد، تجربهها، قضاوتها، و ارزیابی مردم از عملکرد حکومت در یک شعار متبلور شد و با جربزهای که فقط از توده برمیآید به زبان آمد: معلوم نیست چه کسی اول بار گفت «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، اما برای ما آشکار است که بلافاصله پس از همهگیر شدنِ آن، بخشی از اصلاحطلبان از آن فاصله گرفتند و جماعت را از باور به این مفهوم نهی کردند.
حتی استدلالهایی در خطا بودنِ این برداشت مطرح شد و البته کسی به حرف آنها گوش نداد؛ ادبیات و شعار تودهای، معمولاً با محصولات حسابگرانۀ سیاسیون متفاوت است و به همین دلیل نهیِ اصلاحطلبانه مانع از رواج تفکری که پشت این شعار بود نشد.
«سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن» فاز بعدیِ این آگاهیِ اجتماعی را در جمعیتهای معترض نشان داد و تا آن زمان، دیگر کار از دست نیروهای سیاسیِ مصلحتگرا کاملاً خارج شده بود و بهکلی از تلقیهای اجتماع فاصله گرفته بودند.
البته علتش عدم موافقت نبود، فقدان جربزه و ترس از میلیتاریسمی بود که این شعارها، عملِ آن را نشانه میگرفت و مسببِ بدبختیهای کشور میدانست. این ترس، هم در صفوف اصلاحطلبان بود و هم در دلِ عناصر واقعبینِ درون حکومت.
حتی جواد ظریف جرئت نکرد به زبان بیاورد، مگر زمانی که داشت میرفت و میخواست دامنش را اندکی پاک کرده باشد! سردار علایی (که از نظامیانِ برکنار از عملکردِ دهۀ اخیر است و موضع انتقادی دارد) فقط اخیراً بود که جرئتِ کرد از کارنامۀ منطقهای انتقاد کند و گفت نیروهای ایران در سوریه پیادهنظام روسیهاند.
همۀ اینها نشانهای از مخمصه و بدبختیِ بزرگِ کشور است اما، هم اشخاصِ سیاسیِ درون و هم منتقدانِ بیرون از ساختار حکومت، میترسند به آن اعتراض کنند. در سالهای اخیر، حداکثرِ شجاعتِ اصلاحطلبان (که وظیفهشان نقد حکومت است) یادآوریِ نتایج حملۀ لمپنهای حکومتی به مراکز دیپلماتیک عربستان بوده است (گویا این خط قرمزشان است).
آنها به اینکه حکومت بهجای دولتهای منطقه، فرقهها و نیروهای مخالف و دارودستههای نیابتی را به رسمیت میشناسد، به پولِ بیحسابی که در این راه هدر میشود و به منطق و نتایجِ زیانبار سیاست منطقهای، اعتراضی ندارند. علتش مانند همان سکوتِ همراه با همراهیِ ظریف در تمام این سالها، مصلحتگراییِ منحطی است که مرزِ مشخصی با عدمِ شجاعت سیاسی ندارد.
این را فارغ از خودنمایی و خودپسندی میگوییم که در سالهای اخیر «جامعه نو» (بهعنوان بازتابدهندۀ ارزیابیِ روزنامهنگاران و نه فعالان سیاسی) بخش عمدهای از توان خود را صرفِ کنکاشِ کلامی در این مسیر کرده است. از بسیاری طعنهها (نادانیِ اصول سیاست) و اتهامات (تکرار حرف دشمن) و جُبن (فقدان دلیری در نبرد با دشمنان) گذشتهایم چراکه برای ردِ آنچه میگوییم فاقد استدلال بوده است.
تلاش کردهایم دربارۀ آنچه در حال وقوع است روشنگری کنیم و حذر بدهیم. تلاش کردهایم عملکرد منطقهایِ حکومت را در قالب استراتژیِ امنیت ملیِ انتخابیِ حکومت ببینیم، آن را درک کنیم، منطقش را بازشناسیم و بدیلِ مناسبی برای پوششِ نقاطِ ضعف آن ارائه دهیم.
طبیعی است گوشِ قدرتی که خود را مطلق و شناختش از جهان را حقیقتی یگانه میداند بدهکار حرفِ حساب نباشد اما باید ادامه داد. خوشبختانه افسانههای میلیتاریسمِ تودهخامکن، حداقل همۀ ما را به خواب نبرده است.
خوانندۀ ارجمند ما درست گفته است، «کسی خواب نیست»؛ شاید مصلحتی، خود را به خواب زده است!