منبع: رویداد۲۴
«وظیفه روشنفکر نقد نهادهای قدرت است. یک اصل مهم که در طول تاریخ و در عرض جغرافیا به اثبات رسیده، این است که قدرت بدون نقد فساد میآورد. اخلاقیترین آدمها هم وقتی در بالای پلکان قدرت بنشینند، اگر به طور جدی با نظارت و نقد کنترل نشوند، دچار خودشیفتگی میشوند و پس از این به باتلاق حکومت ایدئولوژیک میغلتند. بعد از آن هرچه بر دیگران مکروه و حرام است، بر سلطان مباح میگردد! نقد کردن علاوه بر نیاز به دانش و مهارت و صرف وقت و انرژی، نیاز به شهامت و شجاعت دارد؛ شجاعت ِ پرداخت ِهزینه! گروهی از روشنفکران هم هستند که کار سخت تری در پیش میگیرند و آن آگاهسازی تودههای مردم است. در این معنی روشنفکر فردی است با یک قوه ذهنی وقف شده برای فهماندن، مجسم کردن و تبیین یک پیام، یک نظریه، یک رویه، فلسفه یا اندیشه، هم برای همگان و هم به همگان. کسی که قرار است تودههای مردم را آگاه کند، از یکسو باید دارای دانش و مهارت نقد باشد و از سویی باید بتواند با زبان غیر تخصصی سخن بگوید. این کار شبیه بندبازی است. اگر کمی تخصصیتر سخن بگوید، مخاطبانش سخنش را نمیفهمند و اگر کمی عوامانهتر سخن بگوید، به سرعت دچار پوپولیسم، عوام زدگی، میشود!» ادوارد سعید / وظیفه روشنفکر
«زرتشت خطاب به بندباز گفت: تو خطر را پیشه ساختی و درین چیزی نیست که سزاوار سرزنش باشد. حال از راه پیشهات فنا میشوی. پس تو را با دستهای خود در گور خواهم کرد.» فریدریش نیچه / چنین گفت زرتشت
در تاریخ معاصر ایران، به گواهی تاریخ، روشنفکران و شاعران در تمام دورههای تاریخی تحت ستم و فشار بودهاند و کمتر جایی را مانند ایران میتوان یافت که در آن این تعداد از متفکر و نویسنده به قتل رسیده باشد. روزنامهنگاران، نویسندگان و مترجمان، شعرا، معلمان و اساتید دانشگاه و دیگر اقشاری که حوزه فعالیت آنها در محدوده فرهنگ است، تاوان سنگینی برای انجام وظیفه تاریخی خود، که عبارت باشد از تنویر افکار و اقدامات سیاسی در جهت خیر همگانی، پرداختهاند که میزان آن در ایران با کمتر کشوری قابل مقایسه است.
آغاز روشنفکری در ایران با انقلاب مشروطه
سر و کله روشنفکران در آستانه انقلاب مشروطه در ایران پیدا شد. تا پیش از انقلاب مشروطه، تحصیلات در دست روحانیون بود و تنها آنها بودند که میتوانستند قسمت چشمگیری از طول عمر خود را به تحصیل بپردازند. تعدادی میرزا بنویس هم وجود داشتند که آنها را مستوفی مینامیدند و تنها کارشان نوشتن مکتوبات دربار و عدلیه بود. طبعا با توجه به تحصیلات انحصاری، جریان روشنفکر در ایران بهوجود نمیآمد، چرا که روشنفکری گفتمانی برخاسته از انقلاب روشنگری و جهانبینی مدرن بود که در اروپا آغاز شد و به دیگر نقاط جهان سرایت کرد.
پس از جنگهای ایران و روس و پی بردن برخی از حکام ایرانی به ضرورت فراگیری علوم جدید، تعدادی از اشراف و نزدیکان دربار برای تحصیل به اروپا رفتند که این روند تا زمان اصلاحات امیرکبیر فزاینده بود. نتیجه این سفرها باسواد شدن تعدادی از رجال اشرافزاده بود که اغلب دل در گرو ترقی کشور داشتند و مدام ایران را با اروپا قیاس کرده و در پی راهی برای جبران عقبماندگیها میگشتند.
میرزا صالح شیرازی که از تاریخ زندگی و مرگ او اطلاعات چندانی در دست نیست، از گروه اولی بود که به دستور عباس میرزا برای گشایش باب ترقی برای ایرانیان و پاسخ به پرسشهای خود به اروپا فرستاده شد. میرزا در سال ۱۸۱۵ با چهار نفر دیگر به انگلستان رفت و پس از چهار سال بازگشت و سفرنامهای نوشت و به شرح ترقیات اروپا پرداخت.
سفرنامه میرزا صالح را میتوان نقطه آغاز ورود ایدههای روشنگرانه به ایران دانست. میرزا صالح در سفرنامه خود شرحی از انقلاب کبیر فرانسه میدهد که بعدها الهام بخش ترقیخواهان و منورالفکرهای مشروطه خواه میشود: «در سال ۱۷۸۹ بلوای عامی در ولایت فرانسه برپا شده و از هر سو از پادشاه خود لوئیس شانزدهم ناراضی گشته اولا اهالی مشورتخانه پارلمان قدرت و تسلط پادشاهی را تخفیف داده او را موجودی معطل انگاشته و اشخاصی را که پادشاه به منصب و بزرگی مفتخر فرموده از مناصب مزبور معزول نموده. حرف آنها اینکه صاحب منصب و عزت اشخاصی را سزاوار است که خود قابلیت و استعدادی داشته باشند نه اینکه پادشاه هر بوالفضولی را بزرگی بخشد؛ و بعد از آن حمله به خانه پادشاهی کرده و به حقیقت رفتار لوئی مزبور رسیده و او را مقصر یافته و فتوای قتل او را نوشته و او را مقتول ساخته... روبسپیر نام شخصی در اصل فقیر و حقیر در فرانسه ترقی یافته و اصل و سرمایه این همه فساد مشارالیه بوده است. گویند بجز پادشاه و منسوبان او تخمینا چهل هزار نفر در این بلوا به قتل رسیده؛ از آن جمله ۳۵ نفر از فلاسفه فرانسه که هر کدام وحید عصر بودند بدون تقصیر مقتول نموده. چون روبسپیر مزبور را سرمایه فساد دیده مشارالیه و جمعی از منسوبان او را که بیست نفر باشند گرفته مقتول نموده؛ و بعد از آن دولت فرانسه را بخاطر رسیده که مثل دولت روم بدون پادشاه و بزرگان، امور ولایتی را رتق و فتق نموده و راتق و فاتق اهالی مشورتخانه باشند.»
میرزا صالح صرفا با قیاس بین ایران و اروپا به چنین نتایجی رسیده بود، ولی روشنفکران نسل بعدی وجوه نظری بسیار بیشتری داشتند. افرادی، چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان، طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی را میتوان نسل نخست روشنفکران لائیک در ایران دانست. هر کدام از این افراد با توجه به مطالعاتی که در علوم جدید غربی انجام داده بودند به نحوی ایده مدرنیزاسیون را تبلیغ میکردند و البته اصلیترین شیوه آگاهی رسانی در آن زمان روزنامههای بودند که تازه تاسیس شده بودند و خود روشنفکران لائیک موسس آنها بودند. تاکید اصلی این نسل بر قانون و قانون گرایی بود. طبقه نوظهور روشنفکر، متاثر از ایدههای روشنگرانه اروپا بوجود آمده بود و نسبت به دیگر گروههایی که باسواد محسوب میشدند یک برتری چشمگیر در ترویج عقاید خود داشتند؛ درست و روان نویسی. روحانیون و مستوفیان زبانی متکلف داشتند و در حدود شرع مقدس قلمفرسایی میکردند. این طبقه نوظهور، اما بیشتر به فیلوزوفهای قرن هجدهم فرانسه شباهت داشتند و همانطور که آبراهامیان خاطرنشان میکند «فهم آنها نه از طریق متون دینی و اندرزنامههای ادبی بلکه به واسطه جهانبینی روشنگران اروپایی بود.»
آبراهامیان درباره این طبقه و گسست بنیادینشان از روحانیون و مستوفیان چنین مینویسد: «به باور آنان نه اقتدار شاهی بلکه حاکمیت مردم؛ نه سنت بلکه آزادی، برابری و برادری؛ نه ظلاللهها بلکه حقوق لاینفک انسانی محترم شمرده میشد. آنان نه از تعادل اجتماعی و هماهنگی سیاسی، بلکه از لزوم تغییرات ریشهای، دگرگونیهای بنیادی و روند اجتنابناپذیر پیشرفت انسانی سخن میگفتند. به جای موعظه درباره فواید حکومت مطلقه و محافظه کاری، لیبرالیسم ناسیونالیسم و حتی سوسیالیسم را ترویج میکردند. شکلبندی نگرش آنان چندان منبعث از قرآن و شریعت و مهدویت نبود بلکه تحت تاثیر عصر خرد و باورهای رادیکال آن در خصوص حقوق طبیعی حقوقی که شهروندان صرفا بهموجب انسان بودن از آن بهرمند هستند، قرار داشتند.»
در نتیجه فعالیت این منورالفکرها، واژگان جدیدی مانند لیبرالیسم و سوسیالیسم وارد زبان فارسی شدند و واژگان سنتی جلای تازهای پیدا کردند. آبراهامیان در «ایران بین دو انقلاب» درباره این تغییرات مینویسد: «دولت از دربار پدرسالار به دولت ملی، ملت از جماعت دینی به nation و وطن از سرزمین مادری به کشور، مجلس از گردهمایی ریش سفیدان به پارلمان، طبقه از کاست (Cost) به وضعیت اقتصادی، ترقی از پیشرفت فیزیکی به پیشرفت تاریخی و عدالت از معنای رفتار مناسب پادشاه با رعیت به برابری همگان تغییر معنا دادند.»
روشنفکران تاثیرگذار ایران در دوره مشروطه
علاوه بر اینها، روشنفکران مذکور تحت تاثیر میرزا فتحعلی آخوندزاده از سکولاریسم و جدایی دین از دولت مینوشتند. ماشاءالله آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی این باره چنین مینویسد: «آخوندزاده یک سکولاریست مصمم و از مدافعان سرسخت قانون اساسی دنیوی و هوادار جدی تفکیک مطلق سیاست و دیانت از یکدیگر و مخالف نفوذ و دخالت شرعی و روحانی در حکومت و سیاست بود. او آشکارا با آن گروه از روشنفکران مشروطهطلب که با مصلحتاندیشی سیاسی و به علت نفوذ و قدرت مذهب و روحانیت در جامعه ایران و با انگیزه جلوگیری یا کاهش مخالفت روحانیان با مشروطیت و بلکه به دست آوردن همکاری آنان در پیشبرد نظام سیاسی مشروطیت، کوشیدند با تقلیل مفاهیم و نهادهای جدید سیاسی، آن مفاهیم و نهادها را با اسلام تطبیق و هماهنگ نشان داده و معرفی کنند به مخالفت برخاست»
طبیعی بود که چنین کاری مورد اقبال اشراف، سلطنتگرایان و روحانیون تندرو نبود و عاقبت خوبی را نمیشد در بین منورالفکران دید. آخوندزاده همچنین بر آزادی زنان و حجاب اختیاری نیز تاکید میکرد که این امر از خطوط قرمز روحانیون و سنتیها به حساب میآمد. به همین دلیل موفق به انتشار مکتوبات خود در ایران نشد و این کتاب پیشرو اولین بار ۴۵ سال پس از مرگ آخوندزاده در آذربایجان چاپ شد.
جملهای در مکتوبات آخوندزاده وجود دارد که نوع بیان و خواست سیاسی وی را به خوبی نشان میدهد: «ای ایرانیان! اگر میتوانستید منافع آزادی و حقوق بشر را دریابید، شما هرگز بردگی و فروتنی را نمیپذیرفتید؛ شما به آموختن دانشها میپرداختید و انجمنهای سری بنا میکردید و با یکدیگر متحد میشدید که خود را از استبداد مستبدین رها سازید.»
آخوندزاده از اینکه وی را مرتد اعلام کنند، وحشت داشت و فشار فزاینده بر وی باعث شد که به تفلیس برود و تا پایان عمر در همان شهر بود. اما روشنفکران بعدی راه آخوندزاده را ادامه دادند. میرزا ملکم خان روزنامه قانون را در لندن و به زبان فارسی منتشر میکرد و با صراحت مفاهیم تازه آزادی، عدالت، قانون و پارلمان را مطرح میکرد.
طالبوف نیز که از از مردم تبریز بود و در جوانی برای کسب علم به قفقاز رفته بود، دست به تالیفات بسیار روشنگری زد که از میان آنها کتب «احمد» و «مسالک المحسنین» تاثیرگذارتر از مابقی بودند. وی در کتاب احمد که در قالب گفتگو با پسر فرضی خود نگاشته شده، به بیان ساده و همه فهم علوم جدید میپردازد از پیشرفت اروپاییان و پسرفت ایرانیان میگوید. علمگرایی طالبوف باعث شد تعدادی از روحانیون نیز او را تکفیر کنند. طالبوف همزمان علیه استبداد و خرافات میجنگید. نهایتا طالبوف نیز ناچار شد تا دم مرگ دور از وطن بماند.
یوسف مستشارالدوله دیگر اندیشمند تاثیرگذار مشروطیت بود که طرح سراسری راه آهن ایران را داد و اولین پیشنویس قانون اساسی را نوشت. مستشارالدوله رسالهای تاثر گذار به نام «یک کلمه» نوشت و در آن آرمان ملت خود را در یک کلمه خلاصه کرد؛ قانون.
وی رساله «یک کلمه» را در حالی به پایان رساند که در ماههای پایانی خدمت در پاریس به به سر میبرد و دستنویس آن را در راه بازگشت به ایران و در تفلیس به آخوندزاده نشان داد و در سال ۱۲۵۳ در ایران چاپ رساند. رساله یک کلمه یکی از اولین آثار آزادیخواهان ایران به شمار میرود و در تحریک احساسات و بیدار کردن مردم در آن زمان اثر فوقالعادهای داشته است و در سال ۱۲۸۴ که مرکز غیبی تشکیل شد، راهنمای سیاسی آن انجمن بود.
این رساله به چشم شاه خوش نیامد، چرا که در آن شاه را در چهارچوب قانون تصویر کرده بود. ناصرالدین شاه دستور حبس و شکنجه مستشارالدوله را داد و مشهور است که در زندان با همان کتاب یک کلمه آن قدر بر سرش کوفتند که چشمانش آب آورد.
مستشارالدوله برای روشنگری تاوان سنگینی داد. وی را به زنجیر کشیدند در زندان همواره در سلول انفرادی بود. همچنین خانهاش غارت شد املاکش مصادره و مقرری دولتی او قطع شد و نهایتا در سال۱۲۷۴در زندان و بر اثر شکنجه و بیماری درگذشت.
مرگ میرزا آقاخان کرمانی، اما از همه تلختر بود. به گزارش رویداد۲۴ او که همواره به دلیل افکار آزادی خواهانهاش در فقر و فاقه به سر برده بود اواخر عمر در استانبول به سر میبرد. زمانی که ناصرالدین شاه ترور شد، ولیعهد قدرتطلب که خطر ایدههای مشروطه را برای خود جدی میدید احمد روحی، خبیرالملک و میرزا آقاخان کرمانی در سال ۱۲۷۵ به اتهام بابی بودن در باغ شمال تبریز سر برید و سرها را پر از کاه کرده به تهران فرستاد. سربریدن میرزاآقاخان کرمانی یکی از تلخترین وقایع تاریخ معاصر ایران است.
با وقوع انقلاب مشروطه و بالا گرفتن تنش میان روشنفکران و نیروهای ارتجاعی، قتل و آزار روشنفکران نیز افزایش یافت. در فضای رعب و وحشتی که محمدعلی شاه ایجاد کرده بود، روشنفکرانی، چون سیدحسن تقیزاده از کشور گریختند و بسیاری، چون صوراسرافیل و ملکالمتکلمین به شهادت رسیدند. قاضی قزوینی و سلطانالعلما مسموم شدند. یحییمیرزا اسکندری در اثر شکنجه جان سپرد و جمالالدین اصفهانی به همدان تبعید شد.
در دوران استبداد صغیر قتل فجیع میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین اتفاق افتاد که یکی از سیاهترین وقایع تاریخ ایران است. مستبدین در کُشتن صوراسرافیل و ملک المتکلمین از پشتیبانی طیف مذهبی هم برخوردار بودند چرا که میرزا جهانگیرخان علیه آنها مطالب فراوانی مینوشت. کار به جایی رسید که علمای تهران فتوا دادند «مندرجات مقاله صور اسرافیل برخلاف موازین شرع مبین و توهین به اسلام است»
صوراسرافیل مطالب انتقادی فراوانی مینوشت و نهایتا او را همراه همرزم دیرینهاش ملکالمتکلمین به باغ شاه بردند و در مقابل چشمان محمدعلی شاه خفه کرده و با خنجر سینههایشان را دریدند.
عین السلطنه در خاطرات خود دردسرسازی صوراسرافیل برای ارتجاع را به خوبی بیان میکند و قتل آنها را به دلیل لامذهب بودن مشروع میشمارد: «این میرزا جهانگیر شیرازی یکی از آن لامذهبها است، لاشی محض. تا به حال دو بار روزنامهاش توقیف، سه مرتبه محاکمه شده. این توقیف و محاکمه هم مثل چوب خوردن و تبعید کردنهای سابق باعث ترقی او شده…؛ بالاخره موقوف یا توقیف ابدی خواهد شد. یا از مذهب بد مینویسد یا از علما یا از شاه و محترمین… اول کاری که روزنامهها کردند بعد از هزار و سیصد سال، دنبال مذهب افتاده و میخواهند مذهب تازه برای ما درست کنند. مثل اینکه همه چیز درست شده، فقط این یک کار ناقص ماندهاست! چهارشنبه ۲۴ جمادیالاولی، صبح به اتفاق حاجی افخمالدوله باغ شاه رفتیم. لدیالورود مسموع شد که ملکالمتکلمین بهشتی و میرزا جهانگیر مدیر صور اسرافیل را طناب انداختند. آن یکی واصل به جهنم، دیگری هم پی او انتظار نفخ صور را باید بکشد. این است سزا و جزای کسی که از خدا گرفته تا تمام انبیا و رسل را بد بگوید و هزارها بیت در کهنهپرستی و دین و مذهب و تربت حضرت سیدالشهدا مضمون و ناسزا کتابت کند. خدا منتقم حقیقی است و دستبردار نیست. برای سی و دو عدد روزنامه خودش را به کشتن داد. اما ملک پولی جمع کرد، افسوس که لذتی از آن نبرد. این دو نفر اگرچه بابی ازلی بودند؛ اما عقیده بیشتر مردم در لامذهبی آنهاست… خداوند، همه را از سوء اعمال خود حفظ فرماید…»
بنابر گزارش شاهدان عینی ملکالمتکلمین در واپسین لحظات حیاتش خطاب به محمدعلی شاه گفت: «بدبختانه این است حاصل سلطنت و فرمانروایی تو بر ملت ایران و این است حاصل قسمهایی که برای حفظ مشروطیت و سعادت ملت خوردی و اما اینکه مرا به کشته شدن تهدید کردی و حکم قتلم را صادر نمودی، بدان که از کشته شدن من نتیجهای عایدت نخواهد شد و منفعتی نخواهی برد، زیرا از هر قطره خون من ملکالمتکلمینی به وجود خواهد آمد و پرچم عدالت و مشروطیت را خواهد برافراشت.»
میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل نیز چند روز پیش از به توپ بستن مجلس متنی نگاشته بود که میتوان آن را وصیتنامه وی خواند: «ما هم از این جانبازی و فداکاری عاری نداریم و هیچ وقت نمیگوییم که چرا مغلوب مستبدین و بیدینها شدیم؛ زیرا که برادران آذربایجانی و گیلانی و فارسی و اصفهانی ما در راهند و عنقریب خواهند رسید. ما میخواهیم با بدنهای خود زیر سم اسبهای آنان را نرم و مفروش کرده، زمین تهران را برای تشریفات مقدم این مهمانهای تازه رسیده، از خون گلوی خود زینت دهیم و به آن برادرهای مهربان بگوییم و افتخار کنیم که ماییم پیش صف شهدای راه آزادی.»
نفر سومی که در کنار این دو شکنجه و نهایتا کشته شد قاضی ارداقی بود که وی را میتوان از پیشگامان آموزش در ایران به شمار آورد. در دوران پس از استبداد صغیر و با ورود ارتش روسیه تزاری به ایران نیز افرادی از منورالفکران به دست روسها اعدام شدند. برای مثال علی دواچی که به دانتون مشروطه ایران ملقب شده بود و احمد کسروی وی را مغز متفکر مشروطه تبریز میداند.
دواچی در چند انجمن غیبی فعالیت داشت و بسیاری را به صف مشروطهخواهان درآورده بود. ادوارد براون درباره وی میگوید: «در دوره مشروطه ثانی اغلب اوقات خود را به نشر معارف صرف میکرد و با کمال فعالیت کوشید مدرسه سعادت که قریب به پانصد نفر شاگرد داشت و بهترین و عالیترین و کاملترین و منظمترین کل مدارس تبریز بود، به فعالیت او پایدار بود. شاگران این مدرسه اغلب جوانان لایق و وطنپرست قابل و محرر مقالات و عالم ببار آمدند.» علی دواچی در سال ۱۲۹۰ به همراه شاعری به نام احمد سهیلی اعدام شد.
آغاز سرکوب روشنفکران به دلیل تهدید منافع ملی
سرکوب اهل فکر در دوره مشروطه که ایران هنوز تبدیل به دولت-ملت نشده بود و مذهب و سنت در همه چیز سلطه داشت، بیشتر به واسطه نسبت دادن کفر و ارتداد به آنها انجام میشد. شاه فرّه ایزدی و وجود خدایی داشت و روحانیون از معدود طبقاتی بودند که قدرت ورود به سنت را داشتند و حتی قدرتشان به واسطه استفاده از دین بر شاه میچربید.
با روی کار آمدن رضاشاه پهلوی و تبدیل ایران به یک دولت-ملت با قدرت مرکزی نیرومند و روبنای ایدئولوژیک، سرکوبی از نوعی دیگر هم بوجود آمد و آن عبارت بود از تهدید دانستن روشنفکران برای «کشور»، «ملت» یا منافع ملی.
پیشفرض دولت-ملتها که تماما متاثر از انقلاب کبیر فرانسه شکل یافتهاند، «عقلانی» و «قانونی» بودن اصول و ساختارهای سیاسی آنهاست. طرفداران دولتهای ملی مدعی قانونگرایی و عقلگرایی هستند اگر چه خود ملیت باوری ایدهای چندان عقلانی نیست.
این امر به تعبیر فوکویی باعث میشود حکومتهای مدرن عناصر «غیرعقلانی» و «بیقانون» را حذف کنند. در ایران نیز موردی از حذف روشنفکران به خاطر چنین گفتمانی داریم: نسیم شمال. سیداشرفالدین حسینی معروف به نسیم شمال، از مبارزان مشروطهخواه و پیشگامان روزنامهنگاری در ایران بود که بهواسطه رشد دشوارش در کودکی با فقر و فاقه شخصیتی از وی ساخت که همواره در کنار محرومان و مردم در کنار استبداد میجنگید.
اشرف الدین گیلانی در گیلان و آذربایجان تحصیلاتش را به پایان برد و در رشت ساکن شد. دورانی که مصادف با انقلاب شکوهمند مشروطه بود و ایران در آستانه تحولات عظیم ساختاری قرار داشت، حال و هوای مناسب برای فعالیت سیاسی وی را بهوجود آورد. در رشت بود که سید اشرفالدین یکی از مهمترین نشریات تاریخ ایران، یعنی نشریه نسیم شمال را نشر داد و با مقالات انتقادی خود و اشعار زیبا و در عین حال سیاسی، اصحاب قدرت را به خشم آورد.
با فتح تهران، نسیم شمال با قهرمانان ملی، ستار خان و باقر خان وارد پایتخت شد و روزنامه نسیم شمال در پایتخت به صورت منظم منتشر شد. منتشر شدن این روزنامه در پایتخت باعث شد هواداران وی بیش از پیش شوند. انتشار نسیم شمال تا دوره پهلوی ادامه پیدا کرد، اما اقبال بیش از حد از آن باعث ترس دربار شد و حکومت در اقدامی عجیب تصمیم گرفت نسیم شمال را به تیمارستان ببرد و بستری کند.
سعید نفیسی این واقعه را چنین توصیف میکند: «او را به تیمارستان شهر نو که در آن زمان «دارالمجانین» میگفتند بردند، در قسمت عقب تیمارستان جایی به او اختصاص دادند. من نفهمیدم چه نشانه جنونی در این مرد بزرگ بود. همان بود که همیشه بود. مقصود از این کار چه بود؟ این یکی از بزرگترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست.»
این رخداد در سال ۱۳۰۹ اتفاق افتاد یعنی زمانی که رضا پهلوی تبدیل به رضاشاه پهلوی شده بود؛ اما او در زمان ماکسیم بودن و سردارسپه بودنش هم علیه روشنفکران اقدام کرده بود؛ نمونه معروف آن قتل میرزاده عشقی شاعر بزرگ عصر مشروطه در سال ۱۳۰۳ است که شرح آن به مجال مفصلی نیاز دارد.
رضاشاه ۵۳ نفر از روشنفکران و تحصیلکردگان اروپا را که اغلب گرایش سوسیال دموکرات داشتند زندانی کرد و در سال ۱۳۱۸ فرخی یزدی، یکی از مهمترین چهرههای فرهنگی ایران، حبس کرده و به قتل رساند. فرخی یزدی بهواسطه آمپول پزشک احمدی به قتل رسید.
وکیل فرخی یزدی در دادگاه، احمد کسروی بود که خود چند سال بعد به دست فداییان اسلام ترور شد. کسروی از مورخان مشهور ایرانی دانست که کتاب تاریخ انقلاب مشروطه وی تاثیری ماندگار بر جریانهای فکری در ایران داشته است. او و بنیانگذار جنبشی سیاسی-اجتماعی با هدف ساختن یک «هویت ایرانیِ سکولار» در جامعهٔ ایران، موسوم به جنبش «پاکدینی» بود و بر مبارزه فکری با آنچه «واپسماندگی بکری و علمی» میدانست، تاکید میکرد.
کسروی البته موضع بسیار رادیکالی نسبت به روحانیت داشت و همین موضوع باعث شده بود مورد نفرت روحانیت قرار بگیرد. البته کسروی ادیان دیگر را نیز به شیوه تندی نقد میکرد و به همین دلیل صوفیان و بهاییان هم از وی متنفر بودند، اما روحانیت تشیع که از لایههای متنفذ اجتماعی بود، قدرت بیشتری برای مقابله با کسروی داشت.
به گزارش رویداد۲۴ کسروی البته برای مبارزه با خرافات و عقبماندگی راههای نامعمولی را انتخاب کرده بود؛ از کتابسوزان گرفته تا حمله به حافظ و مولانا و دیگر شعرای بزرگ ایرانی به بهانه ترویج صوفیگری در آثار آنها. اما آنچه بیش از همه مخالفانش را خشمگین کرد، حمله کسروی به تشیع بود. این خشم نیز عاقبت باعث شد نواب صفوی و یارانش کسروی را مقابل کاخ دادگستری ترور کنند. این اقدام در دوره میان برکناری رضاشاه و کودتای ۲۸ مرداد اتفاق میافتاد؛ یعنی دورهای که نهاد روحانیت و سلطنت در اتحاد با یکدیگر نیروهای مترقی را اعم از ملیگرایان، لیبرالها و سوسیالیستها سرکوب میکردند. در مقابل نیروهای مترقی نیز فعالیت گستردهای داشتند و تا میتوانستند مقاومت میکردند. فضای سیاسی کشور بهواسطه برکناری رضاشاه نسبتا باز شده بود و این به گسترش نشریات و محافل و گروههای دگراندیش دامن میزد.
با وقوع کودتا و ایجاد فضای خفقان سیاسی این آزادی نسبی کاملا از بین رفت و حکومت وارد نبردی بیرحمانه با روشنفکران شد. از میان شعرا، نویسندگان، مترجمان و روزنامهنگاران دوره پس از کودتا کمتر کسی را میتوان یافت که توسط حکومت زندانی نشده باشد. از احمد شاملو تا سیاوش کسرایی؛ از بهآذین تا ابراهیم یونسی، از رضا براهنی تا غلامحسین ساعدی و احمد محمود و نجف دریابندری، هوشنگ ابتهاج، مرتضی کیوان، مهدی اخوان ثالث، علی محمد افغانی و ... این یعنی حکومت پهلوی دست بلندی در سرکوب تفکر و قلم داشت. با وجود رشد خوب اقتصادی و آزادیهای اجتماعی، حکومت هیچگونه آزادی سیاسی را برنمیتابید.
به همین دلایل بود که سرکوب روشنفکران و فضای بسته سیاسی به یکی از انگیزههای اصلی وقوع انقلاب ۱۳۵۷ بدل شد. در جریان این رخداد اغلب گروههای مترقی علیه شاه جنگیدند و به روزهای پس از انقلاب و ایرانی آزاد امیدوار شدند. اما خیلی زود غافله به سوی دیگری رفت.
مقابله با روشنفکران پس از انقلاب ۵۷
در روزهای نخست انقلاب غالبا کسانی که دستگیر و اعدام میشدند سران نظامی حکومت پهلوی بودند. اما طی مدت کوتای گروههایی که خود در انقلاب نقش موثری هم داشتند به لیست اعدامها افزوده شدند. چپگرایان، اعم از حزب توده و سازمان چریکهای فدایی، از نظر تعداد بیشترین آسیب را دیدند و بسیاری از مبارزان پیشین که در حکومت پهلوی چند سال حبس شده بودند در وضعیت جدید اعدام شدند.
گروه مهندس مهدی بازرگان و ملی مذهبیها به طور کامل از سیاست کنار گذاشته شدند. در واقع با لیبرالهای مذهبی هم مسامحه نشد. حتی مراجع تقلیدی چون آیت الله شریعتمداری و آیت الله منتظری مورد غضب قرار گرفتند. اینها در صورتی رخ میداد که دقیقا برای از بین بردن چنین وضعیتی انقلاب شده بود. اما در حالی که کشور درگیر جنگی بیش از حد طولانی شده بود و فضای جامعه همچنان انقلابی و مذهبی مانده بود و همچنین بهواسطه اعمال نفرتانگیز گروههایی چون سازمان مجاهدین خلق، حکومت با کمترین مشکلی به چنین اقداماتی دست میزد.
در دهه هفتاد و با چرخش نسبی فضای فرهنگی، تصور بر این بود که حال بهواسطه جامعه مدنی و به پشتوانه مردم -که دیگر اکثریت آنها منتقد تندرویهای حزب جمهوری اسلامی بودند- میتوان تغییرات سیاسی ایجاد کرد و آنچه واقعا انقلاب ۱۳۵۷ به خاطرش رخ داد، یعنی آزادی و عدالت را با شیوههایی مانند گسترش آگاهی و مداخله دموکراتیک احیا کرد. به همین خاطر سیل آثار ترجمهای و تالیفی در دهه هفتاد افزایش یافت و دانشگاه که در سالهای پیشین از رمق افتاده بود جانی تازه گرفت. گروهی به نام روشنفکران دینی پیدا شدند که اغلب آنها جزو تندروهای ابتدای انقلاب بودند. آزاد شدن چنین نیرویی فضای دهه هفتاد را نیز به شدت سیاسی کرد. مثلا در کمتر سخنرانی از سخنرانیهای عبدالکریم سروش کتک کاری نمیشد و گاه استادان دانشگاه محکوم به ارتداد میشدند و در اغلب اجتماعات دانشجویی و سیاسی بین آن عده که وضعیت دیگری میخواستند و بین محافظهکاران درگیری لفظی و فیزیکی پیش میآمد.
محافظهکاران بهویژه از انتخاب خاتمی شوکه شده و احساس خطر میکردند و مایل بودند به هر نحوی که شده مانع از پوستاندازی نظام شوند. در چنین شرایطی بود که قتل روشنفکران به دست نیروهای محافظهکار گسترش یافت و به زودی مشخص شدکه حداقل ۸۰ نفر از روشنفکران و فعالان سیاسی توسط نیروهای خودسر وزارت اطلاعات و به صورت مخفیانه و بسیار خشنی به قتل رسیدهاند؛ لیستی بلندی که از مجید شریف نویسنده تا داریوش فروهر و حمید حاجی زاده و احمد میرعلایی و غفار حسینی و سیامک سنجری و احمد تفضلی و پیروز دوانی و ... را شامل میشد.
در این میان بسیاری از مفاخر فرهنگی کشور مانند علی اکبر سعیدی سیرجانی، محمدجعفر پوینده، محمد مختاری وجود داشتند که در تمام ایام فعالیت حرفهای خود کاری جز نوشتن و ترجمه و خدمت فرهنگی به کشور انجام نداده بودند. اتفاقی در حدود قتلهای زنجیرهای حتی در دوران اختناق رضاشاه نیز رخ نداده بود.