عنوان این نوشته، بهگمان من عنوانی پرتکرار، محبوب، کارکردی و واجد اهمیت در فضای سیاسی کشور است و ضرورت دارد پیوسته درباره آن تأمل کنیم. پیشتر، در ظرف زمانی این شعار نکاتی را درباره چگونگی تولد و میزان اهمیت آن ذکر کرده بودم. اکنون، مواردی جدید و ناظر به موقعیت فعلی کشور را اضافه خواهم کرد.
اول
معمولاً گمان میشود شعار «اصلاحطلب-اصولگرا، دیگه تمامه ماجرا!» که پس از اعتراضات سال ۱۳۹۶ سر داده شد، صرفاً محدود به مخالفان و براندازان نظام جمهوری اسلامی ایران است. نخستین گِره پیرامون این شعار بستر تولد آن است. بهگمان من این شعار سالها قبل از دیماه ۱۳۹۶ و در جریان انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم از سوی انقلابیِ تام و تمام آن مقطع، یعنی محمود احمدینژاد و به تأسی از جریان راست رادیکال فعال در اروپا بهکار گرفته شد. مدعای احمدینژاد بهطور خلاصه به قرار زیر بود:
من، فردی مستقل از نمادهای وضع موجود هستم. در مقابل الیگارشی حاکم بر جمهوری اسلامی شامل اصولگرا و اصلاحطلب قرار گرفتهام؛ کسانیکه دست به دست هم دادهاند تا من را حذف کنند و خود همچنان در رأس امور بمانند. (برداشتی آزاد از مناظرههای محمود احمدینژاد در انتخابات ریاستجمهوری دوره دهم)
احمدینژاد معتقد بود بوروکراسی کشور فاسد شده است و باید از میدان به در برود. یعنی، عملاً شعار «اصلاحطلب-اصولگرا، دیگه تمامه ماجرا!» را درونی کرده بود، چنانکه خطاب به مردم گفت، «همه اینها به قصد شکست من ائتلاف کردهاند» (نقل به مضمون) و سپس خود را رجاییِ زمان، مرادف انقلابیِ بیغلوغش معرفی کرد که بر این وصلههای ناباب انقلاب تیغ کشیده است و چنانکه شاهد بودیم مدتی بعد خود را بهکلی از جریان اصولگرا هم مبرا دانست.
دوم
تداوم آن پروژه غیریتساز و مخالفنما، در دولت روحانی از زاویهای دیگر و از سوی حاملان فرادست پرورانده و اینبار نه حوزه سیاست بلکه جامعه به دو بخش تقسیم انقلابی و غیرانقلابی شد. در واقع، تلاش شد دو اصطلاح «اصلاحطلب» و «اصولگرا» بهکلی از ادبیات سیاسی ایران حذف شود و انقلابیگری، انقلابینمایی و دیگر مشتقات انقلابیبودن معیار تشخیص و تمایز جریانها قرار گیرد. اما، برخلاف وضوح «پروژه محمود» پروژه «انقلابی/غیرانقلابی» با مسئله تفسیر دست به گریبان است. به عبارتی باید درباره مفهوم انقلابی پرسش کرد. دستکم سه مدلول مهم را میتوان ذیل مفهوم انقلابی صورتبندی کرد:
الف) تداوم انقلاب. چنانکه با این فهم از انقلابی بودن مواجه باشیم، مفروض آن است که کشور همچنان در بیرون و درون با دشمنهای فعال مواجه است. دشمنهای فعال بیرونی راجع است به نهادها، گروهها و کشورهایی که برانداختن و هدم جمهوری اسلامی را دنبال میکنند. اما، مقصود از دشمنهای فعال درونی همه افرادی هستند که ایدئولوژی نظام سیاسی را بازتولید نمیکنند، نفوذی هستند و از آن گذشته فاقد بصیرت کافی هستند. به بیان دیگر، ما با مدل بومی شده تزهای تروتسکیستی و مائوئیستیِ ناظر بر پاکسازی صفوف انقلاب و به بیان دقیقتر «حجامت انقلاب» مواجه هستیم.
ب) صدور انقلاب. چنانکه با این فهم از انقلابی بودن مواجه باشیم، مفروض آن است که حفظ تمامیت ارضی کشور و استیلای ایدئولوژیک آن وابسته به «جنگ نیابتی»، «تبلیغ انقلابی» و در یک کلام «صدور انقلاب» است. این رهیافت در دو ساحت سیاست منطقهای، براساس ناآرامیهای پیرامونی و ضرورت حضور فعال ایران، و همچنین گفتمان دفاعی ایدئولوژیک توجیه میشود؛ از جمله آنها ارجاع به خطبه ۲۷ نهجالبلاغه است که در آن میخوانیم: «ما غُزِیَ قَومٌ قَطُّ فی عُقرِ دارِهِم اِلّا ذَلّوا» که اشاره به شکست اقوام [کشورهایی] دارد که سیاست دفاعیشان محصور در خاک خودشان بوده است. این نظریه برخلاف رویهها و نظریههای موسوم به حفظمحور است از جمله تئوری «سوسیالیسم در یک کشور» که پس شکست انقلابهای کمونیستی اروپا، از سوی استالین و بوخارین در ضرورت تقویت بنیه داخلی شوروی در برابر صدور انقلاب مطرح میشد.
ج) فرهمندی رهبر انقلاب. چنانکه با این فهم از انقلابی بودن مواجه باشیم، مفروض آن است که خصلت فرهمندی بنیانگذار انقلاب اسلامی، که معلول خصائص شخصی و وضعیت انقلابی بوده است، با درگذشت ایشان روالمند نشده و به جانشین ایشان منتقل شده است. به عبارت دیگر، مطابق این قرائت انقلاب جریان مستمری است که سال ۱۳۵۷ آغاز شده و به انقلاب حضرت موعود گره خواهد خورد و کسانیکه انقلابات را رهبری کنند، همگی واجد فرّه هستند.
سوم
در دو بخش فوق، درباره دو رهیافت غیریتساز خُرد و کلان توضیح داده شد. هر چند با تأمل تاریخی میتوان نشانهها و مقدمات غیریتسازی را در دوگانهها، وضعیتها و ناوضعیتهایی همچون «عوام و خواص»، «تهاجم/ناتوی فرهنگی»، «رویش و ریزش»، «فتنهگر و انقلابی» و امثالهم مشاهده کرد. این دوگانهسازیها صفت انقلابی را نه بهعنوان عنصری زاینده و کارآ، بلکه بهنوعی پوشش تبدیل کرده است؛ پوششی که در هر نقطه تاریخی میتوان به رنگ آن درآمد، زیر لوای آن رفت و حیات سیاسی خود را تضمین کرد.
همانگونه که دخالت دولت در بازار باعث برهمخوردن نظم خودانگیخته میشود و ممکن است اجناس مرغوب از بازار حذف شده و اجناس نامرغوب به مدد رانتهای دولتی سراسر بازار را پرکند، در نظام اداری نیز وضعیت به همین منوال است؛ دخالت دولت در رقابت عادلانه میان سرمایههای انسانی منجر به آن میشود که عدهای برکشیده و نورچشمی مناصب مهم را به دست بگیرند و از آن سو، نخبگان از این بازار حذف شوند. این وضعیت را میتوان با مفهوم قرآنی «أَرْذَلِ الْعُمُر» توضیح داد؛ وضعیتی که واژه انحطاط توضیحدهنده آن است چنانکه حضرت امیر هم میفرماید: «يُستدَلُّ على إدبارِ الدُّوَلِ بأربَعٍ؛ تَضييعِ الاُصولِ، و التمسُّكِ بالفروعِ، و تَقديمِ الأراذلِ، و تأخيرِ الأفاضِلِ» (چهار چيز نشانه به سر آمدن دولتهاست؛ فرو گذاشتن اصول، چسبيدن به فروع، مقدّم داشتن فرومايگان و عقبزدن مردمان با فضيلت و لايق»
این سنخ ساختارها اساساً در تقابل با شایستهسالاری هستند و به مفهوم فرومایهسالاری تنه میزنند. فرومایهسالاری (kakistocracy) اصطلاحی قرن هفدمی و بیانگر وضعیتی است که دولت توسط بیصلاحیتترینِ افراد اداره میشود. در این وضعیت روابط و انتصابات در شخصیترین و غیرنهادیترین وضع قرار دارد، و سایه ارتباطات و رانت بر صلاحیتهای فردی سنگینی میکند. فرومایهسالاری نقطه مقابل شایستهسالاری (meritocracy) است که در آن شایستگی شرط لازم ارتقاء و رشد در نظام اداری محسوب میشود و بهترینها [عموماً] در مصدر امور هستند. مضاف بر این، شایستهسالاری نه صرفاً یک نظم عمودی بلکه بهعنوان یک هنجار در جامعه مطرح میشود و خود را در لایه مختلف و در اکثر مناسبات تحکیم میکند.
چهارم
حال باید پرسید، کشور با غیریتسازی، بهمعنایی که ذکر آن رفت و نیز میل به فرومایهسالاری به کدام نقطه رهنمون میشود؟ اولاً، با کوبیدن بر طبل انقلابیگری، نرمالسازی در کلیه ساحتها به بوته تعویق میافتد. ثانیاً، عنصر تعادل در میان نیروهای سیاسی بهکلی از میان میرود. به این معنا که اصلاحطلب و اصولگرا، و اساساً سیاستورزی صرفاً میان دوگانه نیهیلیسم و رادیکالیسم قادر به بازیگری خواهد بود. ثالثاً، نظم و نظام اداری کشور صرفاً باید خود را با دگرسازی تنظیم کند و هر روز، خود را به پوشش معیار آن روز درآورد. رابعاً، انقلابیها در چنین وضعیتی دچار گسست میشوند زیرا انقلابیهای واقعی ذاتاً با حیا هستند و نمیتوانند با شعار و پوشش انقلابی، پیوسته دروغ بگویند و با بیشرمی در چشم مردم خیره شوند، و آنها را فریب دهند. به تعبیر مارکس، شرم احساسی انقلابی است!