چندی پیش، در یادداشتی با عنوان «بازگشت به نقطه صفر» از برخی اختلالها و کژکارکردیهای نوشتم و تصویری از وضعیت پیشروی دولت در ایران ارائه کردم. در این یادداشت میخواهم از زاویهای دیگر، آن بحث را ادامه دهم.
***
میگویند، مهمترین اختراع بشر یوغ بوده است. یوغ (yoke) احتمالاً کلمهای با ریشه هندواروپایی است و به سازهای چوبی یا فلزی اطلاق میشود که نخست به گردن گاوهای مزرعه (ورزا) و سپس به خیش وصل میشود تا به وسیله آن در زمین شکافی عمیق بهوجود آید. تا قبل از اختراع این وسیله، کشاورزان با تسمه خیش را به بدن گاو میبستند و شکاف حاصله کمعمق بود اما با اختراع یوغ شکاف عمیقتر و کاربردیتر شد؛ بهخصوص آنکه میتوانستند کار را همزمان بهوسیله دو گاو انجام دهند.
در پی این تحول، کشاورزان توانستند تولیدی مازاد بر مصرف به دست آورند تا آن را در بازارچههای محلی، که بعداً تبدیل به بازارهای بزرگ شدند، بفروشند و با آن مایحتاج بیشتری را تهیه کنند. فیالواقع انباشت اولیه (primitive accumulation) سرمایهداری از این نقطه آغاز شد. این مقدار برای چرخیدن چرخ صنعت و تمهید انقلاب صنعتی کافی نبود اما، میتوانست نقطه آغازی باشد برای صنعت کشتیسازی و دریانوردی که بتوانند به ماوراء بحار سفر کرده و دست به استعمار بزنند. پس، نقطه دوم انباشت، استعمار مستقیم بود. البته، گاهی هم جنگهای داخلی میان اروپاییان در میگرفت و از طریق غارت، این انباشت تدارک میشد. تا آنکه قاره آمریکا کشف و مقادیر زیادی طلا از این قاره به شبه جزیره ایبری منتقل شد. بیشترین دستاورد آن کانال ارتباطی برای دو کشور هلند و انگلیس بود لذا این دو کشور به کانونهای اولیه نظام سرمایهداری جهانی تبدیل شدند. روش دیگر انباشت، بردهداری بود و آمریکاییها عمدتاً از این روش بهره بردند. به این ترتیب که بردگان زیادی را از آفریقا به آن قاره بردند و به مزارع بزرگ (plantation) گسیل کردند تا از راه بیگاری، محصولات زیادی را برای صادرات فراهم کنند و تولید مازاد بر مصرف را صرف اختراعات و اکتشافات بعدی و ادوات صنعتی بنمایند. از آن زمان به بعد چند موج صنعتی به راه افتاد و عده زیادی از کشاورزان که به شهر آمده بودند، جذب صنایع شدند و به این ترتیب نظام فئودالی به نظام سرمایهداری تحول یافت.
در ایران، ما از مسیرهای چندگانه انباشت اولیه محروم بودهایم. یعنی، نه مازاد محصول به وجود آمده است، نه غارتی صورت گرفته است، نه کشف جدیدی ممکن بوده است و نه با امکان استعمار مواجه بودهایم. برعکس، پس از انقلاب ما عموماً با خشکیدهگی مواجه بودیم که امکان صادرات در زمینه کشاورزی را با اختلال مواجه کرده است؛ درآمد نفتیمان نیز بهخصوص در هشت ساله ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲ در خدمت تولید قرار نگرفته و شغلی ایجاد نکرده است. بهعبارتی میتوان گفت ما اکنون در نقطه صفر قرار داریم و یا به بیانی دیگر به قرن ۱۲ اروپا پرتاب شدهایم!
وضعیت اکنون ما با چند مؤلفه بحرانساز گره خورده است؛ اولین آنها نرخ بیکاری است که عملاً جمعیت زیادی از کشور –متخصص/غیرمتخصص- را از مدار جامعه رو به توسعه خارج کرده است. دومین آنها تحریم نفتی است که مهمترین منبع درآمد کشور را با اختلال مواجه کرده است و تصویری از بهبود وضعیت آن در دست نیست. سومین آنها مقاومت ایدئولوژیک در برابر ائتلافهای اقتصادی بینالمللی است. بدین نحو که دولت ایران با مجموعه ائتلافهای سرمایهساز از زاویه تقابل و نه همبستگی مواجه شده و راه حمایتهای متعارف نظام اقتصادی جهانی را مسدود کرده است. چهارمین و مهمترین این مؤلفهها الگوی دولت در ایران است. دولت در ایران پس از انقلاب بهجای تبعیت از الگوی توسعهگرایی (developmentalism) و استقرار ذیل دولت توسعهگرا به توسعهطلبی (expansionism) میل کرده است و اکنون، با دولتی توسعهطلب مواجه هستیم که نگاه منطقهگرایانه را به نگاه جهانگرایانه رجحان داده است.
در پاسخ به این وضعیت چهار اقدام عاجل، به ترتیب ذیل، ضروری بهنظر میرسد:
۱. تغییر الگوی دولت، از «توسعهطلبی» به «توسعهگرایی»،
۲. بازگشت به برجام، پذیرش لوایح و تعهدات مربوط به شفافسازی مراودات اقتصادی، و سپس پیگیری همهجانبه فرآیند آزادسازی مالی،
۳. ائتلاف و ارتباط با سرمایههای خارجی و تعامل با نهادهای مالی از جمله بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بهمنظور ارسال «علامت سلامتی» اقتصاد ایران به نظام اقتصادی بینالملل،
۴. جلوگیری از نشتی دولت در دو حوزه «اشتغال» و «حیف و میل» که بهوسیله مدیریت منابع انسانی و مالی دقیق صورت میگیرد. بدین معنا که در کوتاهمدت، از الگوی اقتصادی سیاسی مبتنی بر «غارت» عبور کرده و به نظام اقتصادی بهنجار گذار شود.