ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 08.11.2021, 14:51
راز پایداری ایرانیان

علی مرادی مراغه‌ای

تاریخ جامعه ایران بقول دکتر کاتوزیان کلنگی است که درست است و در این مورد سخن زیاد است اما در اینجا:
آب دریا را اگر نتوان کشید  /  هم به قدر تشنگی باید چشید

زمانی، ذره ذره نبوغِ مخصوص ایرانی، خشتها را روی هم می‌گذارند و زمانی دیگر دیوانگی اش گل کرده و همه را به ویرانه تبدیل می‌کند! و از این روست که ایران، در طول تاریخ همواره، طوفانها و ضربات خرد کننده‌ای را پشت سر گذاشته، اما هر بار دوباره از زیر تلِ خاکستر، چون ققنوسی متولد شده و بالیده است.

در واقع بهترین سخن در رمز پایداری ایرانیان را کنت دوگوبینو گفته: «...من هر وقت که بدین ملت می‌اندیشم سنگ خارایی را به نظر می‌آورم که با امواج خروشان دریا در گوشه‌ای در غلتیده و تحولات اعصار و قرون، آن را فرسوده و زوایایش را صاف کرده و در آن خلل و فرج بسیار پدید آورده اما با این همه این سنگ، سنگ خارا مانده است» (سه سال در میان ایرانیان...ص۳۴۲)

اما سئوال اساسی این است که با وجود این همه اشتباهات و حملات و ضربات خرد کننده، چه عواملی باعث ماندگاری این سنگِ خارا شده؟ علل زیادی وجود داشته اما به نظر من، یکی از بزرگترین علتِ این ماندگاری، توانایی پروراندن نبوغهایی چون بوعلی سیناها و خواجه نصیرها...بوده.

در آن اوضاع اسف انگیزِ پس از حمله مغول، نقل  است که وقتی نابغه ایرانی یعنی خواجه نصیر، آواره و جان بدر برده از مرگ، به دربار المستعصم  بالله خلیفه بغداد پناه آورده و از او تقاضای شغل می‌کند، المستعصم  بالله که غیرعرب را همواره تحقیر می‌نمود وی را مسخره می‌کند و چون اعراب، خراسانیان را به گاو تشبیه می‌کردند با تمسخر به نابغه ایرانی می‌گوید: «تو که خراسانی هستی پس شاخت کو؟...»

خواجه نصیر بی هیچ سخنی، از بغداد خارج شده و در ایران، به خدمت هلاکوخان مغول در می‌آید و کم کم چنان قرب و منزلت در نزد هولاکو پیدا کرده که بقول منابع «در مزاجش فوق العاده نفوذ داشت و همين او بود كه هولاگو را بفتح بغداد وادار ساخت» یعنی در فوریه سال ۱۲۵۸م ...

نقل است که وقتی خواجه نصیر به همراه هلاکوخان برای دستگیری خلیفه وارد کاخ المستعصم  بالله می‌شود، المستعصم  با دیدن او به التماس افتاده و می‌پرسد که کجا بودی؟

و خواجه نصیر با کنایه می‌گوید که رفته بودم شاخم را با خودم بیاورم و با دستش هلاکوخان را نشانش می‌دهد...!

آنگاه خلیفه به دستور هلاکوخان، نمدمالی  و کشته می‌شود (جامع التواريخ...ص ۷۰۴- ۷۰۵) در واقع عمل خواجه نصیر مصداق بارزی است از این مثل که:
شغال بیشه مازندران را / نگیرد جز سگ مازندرانی

اما در این میان، کتابخانه نفیسِ بغداد و دانشمندان و حکمایش نیز نصیب رصدخانه مراغه می‌گردد (ابن فوطی، تلخیص مجمع الآداب...ص ۳۵۰) در واقع «عموم آلات رصدى لازم را كه در بغداد و غيره مغول به غارت گرفته بودند در آنجا باختيار خواجه نصيرالدّين گذاشتند»

یعنی نابغه ایرانی در مدت پانزده سال، رصدخانۀ مراغه را با  ۲۰۰۰۰ دينار از ماترک اموال خلیفه بغداد که زمانی او را گاو نامیده بود می‌سازد( اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، صفحه: ۱۹۱،)

در واقع از پدر بزرگِ ایلغارگر(چنگیز) که همواره از شمشیرش خون می‌چکید، تا نواده اش هلاکوخان که به دست دانشمند ایرانی، مسلمان، رام، روشنفکر و فرهنگ گستر می‌گردد! کمتر از نیم قرن فاصله بوده!

نقل است وقتی خواجه، پيشنهاد بناى رصدخانه مراغه را به هلاکوخان می‌دهد، هولاکوخان از وى فايده اين عمل را پرسيده و می‌گوید آيا به يارى آن می‌توان از حوادث مقدّر پيشگيرى كرد؟

در جوابش «خواجه گفت درين ‏باره مثلى می‌زنم: خان فرمان دهد تا كسى برين مكان بالا رود و بى ‏آنكه کسی آگاه باشد طشتى بزرگ از مس را به زمين افکند. خان فرمان داد و چنين شد. همه از صدای مهيب طشت به وحشت افتاده، فرار کردند به جز خان و خواجه که از اين امر اطلاع داشتند...

پس خواجه گفت فايده علم نجوم نظير همين است، چه آدمى حوادث را از پيش می‌داند و براى او بيم و وحشتى كه نتيجه جهل است حاصل نمی‌‏شود» (كتبى، فوات الوفيات...ج ۲، ص ۳۰۸)

از همه جای جهان، دانشها بدانجا سرازیر می‌گردد و مرکز فلسفه، رياضى، طبيعى، هيئت، نجوم و شیمی می‌گردد (تاریخ ایران، سایکس... ج ۲، ص۲۰۹) و آزمایشگاه شیمی ساخته می‌شود...

اما در این جامعه کلنگی، ششصدسال بعد، از سوی شیخ فضل الله نوری، یکی از گناهان نابخشودنی رشدیه این می‌شود که در مدارس خود این علوم را تدریس می‌کرده...!

بدین ترتیب، ایران و به قول گوبینو آن «سنگ خارا» سرانجام، چاقویِ وحشی و خون ریزِ چنگیز که جانِ انسانها را می‌ستانده در مکتب مراغه، بدل به چاقوی جراحی می‌کند تا به جای جان ستاندن، به انسانها جان دهد و تعالی بخشد...