از نگاه من (که چندان هم در عملکرد و دیدگاههای ایشان تحقیق نکردهام) مرحوم بنیصدر، همیشه نماد فردی بود که برای خودش اصول و دیسیپلینی داشت. شاید توصیف ساده و بیاهمیتی جلوه کند، اما این موضوعی است که به شخصه به یکی از دغدغههای ذهنیام بدل شده و گمان میکنم حتی میتواند به نظرگاهی برای آسیبشناسی نهادینه نشدن لیبرالدموکراسی در جامعه ایرانی بدل شود: لیبرالیسم، بر فردیت قوام یافته انسانها معنا مییابد و این نوع از فردیت (ایندویژوالیسم) در جامعه ایرانی پیشینه و سنت قابل اتکایی ندارد.
بنیصدر را بسیاری با ویترینی از غرور و تکبر میشناختند. حتی در اوج محبوبیتش هم این ویژگیاش از چشم دوست و دشمن پنهان نبود. منتقداناش را بسیار میآزرد و از نگاه دوستاناش هم با دیده تردید مواجه بود. همچنان تاکید میکنم که نمیتوانم در مورد شخص بنیصدر قضاوت دقیقی داشته باشم که تا چه میزان در دام تکبر کاذب سقوط کرده بود، اما این را به خوبی میدانم که بخش بزرگی از آنچه در عرف سنتی ما به «غرور» تعبیر میشود دقیقا با آنچه در منطقی متفاوت میتواند «فردیت» یا حتی «شخصیت ویژه» (کاراکتر) تعبیر شود تناظر دارد.
در عرف رایج جامعه ما، انسان «با شخصیت» دقیقا توصیف کسانی است که اتفاقا از هرگونه شخصیت منحصر به فرد تهی شدهاند. وقتی از یک استاد دانشگاه «باشخصیت» صحبت میکنیم، توقع داریم با فردی اتوکشیده، با کت و شلوار و ادبیات فاخر مواجه شویم. چیزی که در منطق رمان، یک تیپ کلیشهای قلمداد میشود و اتفاقا هیچ ویژگی منحصر به فردی ندارد. در واقع همه باشخصیتها دقیقا کپی برداری شده از یک مدل پیشینی هستند. همین را میتوانید در مورد تکتک اشخاص یا تیپهای اجتماعی نیز تعمیم بدهید. ورزشکار با شخصیت کسی است که سر به زیر و فروتن، مدام خودش را «خاک پای مردم» بخواند و بجز در زمین ورزش هیچ کجا سرش را بالا نگیرد. دانشآموز با شخصیت برّهای رام و فرمانبردار از اولیای مدرسه است که هیچ گونه شور طغیانی به سر ندارد و در کنار انبوهی از همنوعانِ همشکل شده خود، ترجیحا با سرهای تراشیده و روپوشهای یک دست «از جلو نظام» میرود و از صف خارج نمیشود. در مورد ویژگیهای زن با شخصیت و دختر با شخصیت هم که خودتان بهتر میدانید چه توقّعاتی مورد نظر است و همه اینها دقیقا در تضاد آشکار با مفهوم مدرن «کاراکتر / شخصیت» است که دقیقا به انسانی اطلاق میشود که ویژگیهای منحصر به فرد و متمایز از دیگران دارد.
در فرهنگی که شخصیت را دقیقا در بیشخصیتی جستجو میکند و شعارش آن است که «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، آنکه میخواهد از این «همرنگی» و در واقع «بیرنگی» خارج شود، وصله ناجور به نظر میرسد؛ و باز هم در جامعهای که «منیّت» را بزرگترین سیئات شخصی میداند که پادشاهان بزرگ را هم به خاک مذلت میکشاند، و البته برجستگان علمی و دینیاش به امضای «الاحقر» افتخار میکنند، بنیصدری که به قول معروف «منهایش سه من بود» طبیعتاً نمیتوانست چندان بر خر مراد باقی بماند.
اگر فرصت تحقیقی در کارنامه سیاسی و یا نظرات آقای رییس جمهور بود، البته میشد به نقد و ای بسا مخالفت با بسیاری از نظرات و مواضعش پرداخت. کمتریناش اینکه قطعا بنده سکولار، با یکی از تئورسینهای حکومت اسلامی و اقتصاد اسلامی و جامعه بیطبقه و چنین تعابیر شگفتانگیزی نمیتوانم کوچکترین موافقتی داشته باشم. (دستکم با این فرجامی که دیگر جای گفتگو باقی نگذاشته) نقدی هم اگر از همین زاویه باید مطرح کرد، به ضرورت تمایزگذاری میان غرور و کرامت شخصی، با یکدندگی در عمل جمعی/سیاسی است. البته که سیاستمدار هم مثل هر انسانی «باید» خط قرمز و اصول خودش را داشته باشد، اما قطعا چه در روابط شخصی و چه به طریق اولی، در کنش جمعی و سیاسی، اصول فردی نباید شکل تکروی به خود بگیرد. جایی که اتفاقا بسیاری از سیاستمداران صاحب سبک تاریخ معاصر ما چوب رعایت نکردن این مرز را خوردهاند.
به هر حال، همچنان ترجیح میدهم در میان انبوهی از «افتادگی»های مزوّرانه، و گستره وسیع این خرده فرهنگ افراط در فروتنی که در واقع هیچ نیست جز آماس عقدههایی از خودبرتربینی نهان شده در پس نقاب افتادگی، (همانکه «آن یک نقطه هم تویی و ما هیچ نیستیم»)، از مردی که گمان میکرد باید به تواناییها و یا دانستههای خود احترام بگذارد، و البته، هر انسان دیگری که درک کند پیش شرط پذیرش دیگری، باید شناخت و درک شخصیت خودش باشد، با احترام و نیکی یاد کنم.