طالبان افغانستان اعلام کرده که هدف غایی شان تحقق «امارت اسلامی» با محوریت «شریعت» است. گفتن ندارد که چنین ایده ای دیری است که مطمح نظر تمامی جریان های اسلامی تعریف شده در جریان عام بنیادگرایی اسلامی معاصر در تمامی اقطار جهان بوده و هست که صد البته در سطوح مختلف و با بیانات متنوع اظهار و تبیین شده و می شود.
اخیرا طالبان (احتمالا با استفاده از تجارب جمهوری اسلامی) شماری از زنان عضو خود و یا مدافع اسلام طالبانی را به خیابانها کشانده تا زیر پرچم خونین طالبان همان ایده های عقب مانده را بازگو کرده و در نهایت خواسته های منطقی و معقول قاطبه زنان تحصیلکرده افغانستان را خنثی کرده و در واقع با حربه کارآمد خودی مطالبات انسانی و حتی اسلامی بخش های دیگر زنان را خنثی و بی اثر کنند. زنان بسیج شده طالبانی آشکارا شعار داده اند که شریعت را می خواهند و نه دموکراسی (مطلق دموکراسی و نه دموکراسی غربی) را. در پی آن یک ملای طالبانی از منبر نماز جمعه در هرات، فریاد برآورده است که «آمریکا رفت و دموکراسی مرد»! بعد فتوا داده است که کسی نمی تواند در برابر امارت اسلامی حق خود را بخواهد و اگر چنین شود، حکومت اسلامی حق دارد آنان را سرکوب کند!!
اما مراد از شریعت و اجرای آن در تفکر طالبانی چیست؟
من پیش از این در باب مفهوم شریعت و شعار اجرای شریعت در منطق گفتمانی طالبانیسم در همین کانال چیزکی نوشته و گفته ام که مراد از شریعت حضرات در تمامی جهان اسلام قواعد و مقررات مقرر در فقه اسلامی است که ترکیبی است از سنت عربی جاهلی و چند آیه و چند روایت با فتاوای فقیهان از قرن دوم به بعد. از آن مهم تر، همان اخبار و متون نیز به وسیله چهارتا ملای غالبا بیسواد و جزم اندیش و سنت زده و در عین حال جاه طلب و اقتدارگرا تفسیر می شود؛ ملایانی که برای تحقق ایده های عقب مانده خود ابزاری جز سلاح و کشتار و جنایت نمی شناسند. این دقیقا ریشه در انگیزه نهفته در دموکراسی ستیزی این جماعت دارد.
این روزها به یاد یک گزارش تاریخی عبرت آموز افتادم که زمانی دور خوانده بودم و فکر می کنم این گزارش به تنهایی از کارکرد و الزامات امارت اسلامی از نوع طالبانی (سنی و شیعی) پرده بر می دارد. گزارش یاد شده را مضمونا نقل می کنم:
پس از پیروزی انقلاب بلشویکی در شوروی (سابق) و در نخستین سالگرد میلاد مسیح، ماکسیم گورکی نویسنده نامدار روس، که به رغم کمونیست بودن با مذهب ضدیتی نداشت، در نوشته ای از حضرت مسیح به عنوان پرچمدار عدالت تجلیل کرد. لنین نامه ای به گورکی نوشت و در آن به تندی از وی انتقاد کرد و هشدار داد. وی دیدگاه انتقادی خود را چنین توضیح داد: وقتی مسیح بیاید، مسیحیت خواهد آمد؛ وقتی مسیحیت بیاید، کلیسا می آید؛ پس از آن پاپ و کشیش ظاهر می شوند؛ و در نهایت وقتی این مبلغان و حاملان دین و کلیسا میداندار شوند، آزادی و عدالت محو می شود و اختناق و استثمار چیره می گردد!! لنین مسیحیت و کشیشان را هم پیمان مستبدین و استثمارگران می دید و آنان را دهن بند آزادی و عدالت می شمرد.
جدای از آن که مسیح کی بود و چه می گفت و چه کرد و میراث واقعی او چه می توانست باشد، انصاف آن است که هشدار لنین کاملا درست و حق است. چرا که حداقل بخشی از داده های تاریخی از اندیشه ها و عملکردهای مسیحیت و کلیسا و بیشتر در قرون وسطا از جمله در قلمرو مسیحیت ارتدکس شرقی، جز این نبوده است. تاریخ اسلام نیز کم و بیش مؤید این دیدگاه است. حال نام ها را تغییر دهید و آن را در تجربه انواع طالبانیسم در جهان اسلام منطبق کنید! راستی چه می بینید؟
پنجشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۰
یوسفی اشکوری