کانال «مجمع دیوانگان»
در داستان «فقط یک طاعون ساده»، (که گویا بر اساس یک ماجرای واقعی در شوروی کمونیستی نوشته شده) ماموران امنیتی به خانه یکی از مقامات ارشد حکومتی یورش میبرند و او را بدون توضیح بازداشت میکنند. همسر مقام ارشد، در برابر چنین یورشی، ابدا به این فکر نمیکند که مگر شوهرش چه گناهی مرتکب شده؟ ابدا اعتراضی نمیکند. حتی سعی نمیکند تماسی بگیرد و از دوستان با نفوذ شوهرش کمکی بخواهد. او چنان وحشت زده شده که بلافاصله دست به قلم میبرد و علیه شوهر خودش شروع به افشاگری میکند. راست و دروغ «افکار انحرافی» و «خیانتآمیز» به او نسبت میدهد و برای تبرئه خودش به مقامات حزبی تحویل میدهد.
خواننده داستان البته این را میداند که دلیل بازداشت مقام ارشد فقط خطر شیوع طاعون بوده. یعنی او با یک فرد مبتلا برخورد داشته و دستگاه امنیتی برای جلوگیری سریع از همهگیری بیماری افراد مظنون به ابتلا را قرنطینه میکنند. طبیعتاً بدون هیچ توضیحی و مساله همینجاست: وضعیتی که شما حتی حاضر نباشی به اینکه اصلا گناهت چیست فکر کنی! دفاع کردن و مقاومت که جای خود دارد. شما به محض متهم شدن حتما مجرم هستی و اگر خودت هم در دادگاههای استالینی خودت را به خیانت متهم نکنی، قطعا هیچ یک از نزدیکانت، ولو صمیمیترین آنها به مخیلهاش خطور نمیکند که بخواهد از تو دفاع کند.
تصویر مادری که در ابتدای انقلاب فرزند خودش را تسلیم مقامات کرده، نمونهای کاملا عینی و آشکار از همین جنس است. فرزند آشکارا ضجه میزند؛ ضجهها و التماسهایی که شاید اگر خطاب به جلاد یا بازپرس انجام شده بود اندک احتمال اثرگذاری داشت، اما مادر با خونسردی کامل به او میگوید: «تو که اعدام میشوی»!
این وضعیت را «هانا آرنت» با تعبیر «چیرگی تام» توصیف میکند. او مینویسد: «تخیل سرشار از هراس یاد شده این امتیاز بزرگ را دارد که میتواند بسیاری از تفسیرهای دیالکتیکی و پیچیده سیاسی را که بر این توهم استوارند که خوبی میتواند از بدی برخیزد نقش بر آب کند. این بندبازی دیالکتیکی زمانی میتوانست موجه باشد که بدترین بلایی که یک انسان میتوانست بر سر انسانی دیگر بیاورد قتل بود». (توتالیتاریسم / ص۲۷۰)
توصیف بسیار درستی است که آنچه ما در این فیلم میبینیم به مراتب وحشتناکتر از قتل است! رژیمهای استبدادی زیادی دست به جنایت زدهاند و انسانهای بسیاری را قربانی کردهاند، اما اکثر این انسانها این شانس را داشتهاند که دستکم در نزد عزیزانشان، اگر نه به عنوان یک «قهرمان شهید»، دستکم به عنوان یک «عزیز مظلوم» زنده بمانند. چیرگی تام توتالیتر اما قربانیاناش را به درجه مطلق نیستی، یعنی فراموشی ابدی پرتاب میکند.
این عنصر «چیرگی تام»، دقیقا همان پیچ آخر یا «فوت کوزهگری» رژیمهای توتالیتر در برابر دیگر نظامهای استبدادی یا اقتدارگراست و دقیقا به همین دلیل است که من وضعیت حکومت امروز کشور را به هیچ وجه «توتالیتر» قلمداد نمیکنم. البته که حاکمیت گرایشهای آشکار توتالیتر و تمامیتخواهی دارد. همینکه پس از فتح مطلق عرصه عمومی، تمام تلاش خودش را برای نفوذ در عرصهخصوصی شهروندان و حتی پنهانترین زوایای زیست شخصی به خرج داده، اما این تلاش آشکار با یک مقاومت بسیار قدرتمند به شکست مطلق انجامیده است. وضعیتی که البته در دهه شصت به گونه دیگری بود.
چیرگی تام، در سالهای آغازین انقلاب و شاید به مدت یک دهه تقریبا در کشور ما محقق شده بود و تصویر حاضر نیز نمونهای بارز از مصادیق آن است. در سه دهه گذشته اما، این وضعیت در یک شیب منفی آشکار قرار گرفته و حالا حکومت و گفتمان و ارزشهای آن به کمترین سطح نفوذ در دل جامعه رسیدهاند؛ دیگر «الگویِ مادری» آنان نیستند که فرزندان خود را به کشتن میدهند، بلکه «مادران داغدار»ی هستند که صلیب دادخواهی فرزندان را به دوش میکشند. با این الگوهای جدید، صرف تمایل حکومت به یک موضوع (هرچند غیرسیاسی مثل مدال المپیک) کفایت میکند تا بخش بزرگی از جامعه واکنشی کاملا وارونه و منفی به آن نشان بدهند.
شاید برازندهترین عنوان برای خوی تمامیتخواهی حکومت، یک «توتالیتاریسمِ شکست خورده» یا «توتالیتاریسم ناتمام» باشد. هجومی که در گام نخست و به هر ضرب و زور و سرکوبی که بود عرصه عمومی را به اشغال در آورد، اما جنگی که برای ورود به عرصه خصوصی شهروندان آغاز کرد به شکستی مفتضحانه کشیده شد. سرنوشت آینده کشور را هم شاید همین مساله مشخص کند که چه زمان، این مقاومت قدرتمند، پا را از عرصه خصوصی فراتر بگذارد و بتواند عرصه عمومی را هم از حکومت بازپس بگیرد.