زندهیاد سعیدی سیرجانی، یک داستانی تعریف کرده در کتاب «ای کوته آستینان». داستان مردی به نام «مشتی غلوم لعنتی» که کارش این بوده در مراسم محرم نام اشقیا را به زبان بیاورد و لعنت بفرستد و خلایق هم تکرار کنند: «های مردم بر یزید لعنت»، «بیش باد و کم مباد». «های مردم بر شمر لعنت»، «بیش باد و کم مباد». بعد سیرجانی میگوید ظهر عاشورا که شور حسینی خیلی بالا میگرفته مشتی غلوم چنان از خود بیخود میشده که ادامه میداده: «های مردم بر پدرتان لعنت» و عزاداران شورگرفته هم تکرار میکردهاند «بیش باد و کم مباد» و «های مردم بر جد و آبادتان لعنت»، و خلایق «بیش باد و کم مباد»!
یادداشت اخیر محمدجواد ظریف (اینجا+) را که خواندم بدجوری به یاد داستان قدیمی جناب سیرجانی افتادم. سطر به سطر یادداشت برای من تکان دهنده بود؛ اینکه به این سادگی و به این صراحت کسی مرور کند در تمام این مدت چه اقداماتی در جریان بوده و چطور حضرات دور هم مینشستند و در جدلهای حزبی و جناحی و گاهی منافع اقتصادیشان بر سر جان ۸۵ میلیون انسان قمار میکردهاند تا کار به این وضعیت کشتار رسیده است؛ و البته، نه اینکه با دیدن این سطح از قتل عام مردم وجدان جناب ظریف به درد آمده باشد و سینه چاک داده باشد و فریاد بزند که «آی خلایق، من دیگر نمیتوانم تحمل کنم، اینها دارند شما را قتل عام میکنند».
نه. حتی خود ظریف هم ضرورتی ندیده که چنین ژستی بگیرد و ادعایی کند. خیلی ساده و صریح خطاب به آن یکی گفته «اخوی، پا روی دم من نگذارد، همه با هم مشغول بودیم و حالا ما را این وسط دستمال چرک نکنید» و به قول معروف ته ماجرا را هم باز گذاشته که یعنی هنوز هم چیزهایی هست ولی خب «ول کن تا ول کنم»!
و وقتی من زیر چنین یادداشتی دیدم که هزاران نفر، از جمله برخی از دوستان و آشنایان خودم ریختهاند و لایک و سوت و کف و دست و به به و چه چه! فقط بخشی از شعر شاملو در سرم فریاد شد که:
«ای یاوه
یاوه
یاوه،
خلایق!
مستید و منگ؟
یا به تظاهر
تزویر میکنید؟»
چه کار دارید میکنید؟! چه چیزی را لایک میکنید؟ چه چیز را تشویق میکنید؟ اصلا خواندید چه نوشته؟ این بابا دارد به صراحت میگوید این همه مدت سر جان شما قمار کردهاند و صدا از کسی در نیامده! دارد رسما میگوید «آی مردم، گور پدر همهتان» و شما فقط تکرار میکنید: «بیش باد و کم مباد»؟!
چه شد که کار به اینجا کشید؟ به شخصه خیلی به این سوال فکر میکنم. چند باری هم در موردش نوشتم و حتی به زعم خودش هشدار دادم که سیطره شیوه منحوس «بد و بدتر» وقتی به حوزه منطق و اخلاقیات و تشخیصهای اجتماعی افراد تعمیم پیدا کند چه عواقب وحشتناکی دارد و کار چطور به قضاوت میان «قصاب و قصابتر» خواهد کشید؛ اما راستش هرگز تصور نمیکردم که به این سادگی و به این وضوح آن مثال اغراق شده تجلی پیدا کند.
وجه دیگر ماجرا، به نظرم سیطره وضعیت «محفلگرایی» و «گعدهگرایی» بر فضای سیاست کشور، به جای مرزبندی بر پایه معیارها و شاخصهای نظری است. وقتی هیچ یک از جریانات سیاسی هیچ هویت تعیّن یافته نظری برای خود ندارند، تنها ملاک برای تشخیص «ما» از «آنها» همین چنگ زدن به یک گعده محدود از شخصیتهایی است که دیگر هیچ اهمیتی ندارد که چه میکنند و چه میگویند؛ مهم این است که نماینده و پلاکاردی برای «تیم ما» هستند و هرگاه یک لگدی به ماتحت نمایندهای از «تیم آنها» زدند حتما باید بپریم وسط و هورا بکشیم، ولو آنکه موضوع دعوا اختلاف نظر بر سر شیوه سلاخی خودمان باشد!
به باورم هیچ تفاوتی نمیکند که این گعدهها و برچسبها چه باشند؛ اصلاحطلب، اصولگرا، جنبش سبزی، برانداز و ... ما یا مرزبندیهای شفاف اخلاقی و خط قرمزهای قطعی و مشخصی برای خود تعریف میکنیم، یا بیبرو برگرد، دیر یا زود در منجلابی فرو خواهیم رفت که زمانی به چشم اوج کراهت و دشمن اعظم به آن نگاه میکردیم. مسخ میشویم و سقوط میکنیم و دون حداقلیترین شئون انسانی، فقط گوسفندوار تکرار میکنیم: «بیش باد و کم مباد».
کانال «مجمع دیوانگان»