خانم الاهه هیکس، به اسم فعال و گزارشگر حقوق بشر، به زبان انگلیسی و خطاب به مخاطبان خارجی مدعی شدهاند: «نیروهای مسلح سازمان مجاهدین خلق، پس از دریافت پول و آموزش از اسرائیل به خوزستان نفوذ کردهاند».
آقای عمادالدین باقی، دیگر فعال با سابقه حقوق بشر، در حمایت از ایشان مدعی شدند که منتقدان خانم هیکس، کلام او را «واژگون» کردهاند و قصد ایشان فقط «هشدار» بوده است.
ادعای آقای باقی اگر یک دروغ محض نباشد، یک «تجاهل» آشکار است چون تنها کسی که کلام خانم هیکس را واژگون کرده خود ایشان هستند. توییتی که به زبان «انگلیسی» و خطاب به مخاطبان خارجی نوشته شده، با هیچ عقل سلیمی نمیتواند یک هشدار دلسوزانه به مردم خوزستان قلمداد شود. در ثانی، اگر ایشان نگران بدل شدن «حقوق بشر» برای «پوشش مبارزات سیاسی» بودند، میتوانستند خطاب به همکار خود تذکر بدهند: فارغ از اینکه برای این ادعا هیچ سندی ارائه نشده، اساسا حیطه کاری حقوق بشر دخالت در این جدالهای سیاسی نیست، ما حتی در وسط یک جنگ تمام عیار هم فقط مسوول نظارت بر رعایت حقوق انسانها هستیم و نه قضاوت در مورد جناحهای درگیر.
همین کذب یا همین سطح از «تجاهل» دستمایه آقای زیدآبادی هم شده تا باز هم چماقی بسازند برای حمله به معترضان و تحقیر آنها و ترسیم یک سیمای وحشی و مدنیت ستیز از بخش خشمگین جامعه.
اینکه جامعه ایرانی خشمگین است، اینکه فضا دوقطبی شده و اینکه واکنشها خصلت جدلی به خود گرفته، کشف جدیدی نیست که هر روز برای اعلام آن روضه بخوانیم. اینکه توده جامعه، بیاعتماد به تمامی ساختارهای حقیقی و حقوقی، به جایی رسیده که برای کوچکترین مطالباتش راهی خیابان شود یا فریاد بزند و پیه سنگینترین هزینهها را به تن بمالد هم نکته افتخارآمیزی در کارنامه نخبگان اجتماعی نیست که هر روز در باب آن رودهدرازی کنند. چنین وضعیتی نشانه زوال و شکست مطلق این نخبگان است و باید بابت آن هزار بار پشت دست بگزند، نه آنکه در جایگاه طلبکار و مدعی چوب ملامت جامعه به دست بگیرند.
یکی از شایستهترین تعابیری که در مورد امواج اعتراضی سالهای اخیر به کار گرفته میشود، تعبیر «تحقیرشدگان» است؛ هرچند دغدغههای عمومی و بهانههای اعتراض متنوع و گاه نامربوط به نظر میرسد، اما «تحقیر» را میتوان چاشنی ثابت و در نتیجه نخ تسبیح این مجموعه گسترده و پراکنده دانست و به تناسب همین مساله، اگر درمانی برای این حجم از خشم و نارضایتی بتوان یافت، بیهیچ تردیدی، نخستین گام آن با فهم جامعه، با احترام به جامعه و با ایجاد احساس اعتماد و حسن نیت جامعه مقدور خواهد بود.
اگر جامعه احساس میکرد که هنوز نخبگانی دارد که دغدغههایش را درک، طرح و پیگیری میکنند، بیشک با تقبل این سطح از هزینههای گزاف خودش را زیر ضرب ماشین سرکوب نمیبرد. اگر این درد «نشنیده شدن» چنین آماس نمیکرد، کار جامعه هم به این سطح از خشونت هم نمیرسید؛ اما کار به اینجا کشیده شد چرا که برخی حضرات به جای آنکه زبان جامعه و مترجم فریادهایش به مطالبات رسمی باشند، اینگونه خود را به تجاهل میزنند و مدام بر روی دردناکترین حساسیتهای اجتماعی رژه میروند و با مغالطه و لفاظی ژست حق به جانب میگیرند. نوبت به نامهنگاری با جلادها که میرسد گاندی میشوند و به هنگام مواجهه با تودههای «جان به لب رسیده» تنها ابزارشان چوب ملامت و تحقیر است. پای بر دوش احترام و توجه همین مردم به جایگاهی رسیدهاند که حتی نامربوط ترین کلامشان هم ارزش خبری پیدا کرده، اما با این لحن و ادبیات پر تبختر، با این نگاه از بالا به پایین و این تفرعن در کلام و رفتار، نه تنها گامی در راستای درمان احساس تحقیر جامعه بر نمیدارند، بلکه مدام به زخمهایاش نمک میپاشند.
اگر هراسی از فوران خشم جامعه هست (که باید باشد)، اگر نگرانی از بابت متلاشی شدن پیوندهای اجتماعی و بروز وضعیت جدلی وجود دارد (که باید داشته باشد)، کمترین و بدیهیترین چاره آن است که با کمی انصاف و شرافت، فراتر از حب و بغضهای شخصی و نخوت و منیّتهای حقیرانه، تلاش کنیم اصل و گوهره نارضایتی جامعه را کشف کنیم و از زیر غبار پرخاشها و انحرافهای احتمالی بیرون بکشیم.
اما اگر نه تنها راه حلی برای مشکلات جامعه نداریم، بلکه حتی از تلاش برای درک و فهم دلایل خشماش عاجز هستیم، شاید بد نباشد که دستکم زبان در کام بگیریم و دستمایههای کمآزارتری را برای تداوم حضور خبری و رسانهای خود پیدا کنیم که شاعر میفرماید: «ته که نوشام نهای، نیشام چرایی»؟!
کانال «مجمع دیوانگان»