چگونه نگاه مبتنی بر مدیریت انقلابی و خودکفایی جامعه را به دوگانه آب و آتش رساند؟
سرمقاله شماره ۷۴ هفتهنامه صدا، شنبه دوم مرداد ماه ۱۴۰۰
عراقیها در مسیر پیشرویشان به هیچکس رحم نمیکردند و مردم بسیاری از روستاهای مسیر را کشتند. سپاه خوزستان ۲۵ و ۲۶ آبان را عزای عمومی اعلام میکند. این حوادث در ماه محرم اتفاق میافتاد که ماه شور حسینی میان ایرانیهاست. در سوسنگرد گروهی از بچههای نیروی هوایی باقی مانده بودند؛ گروهی تبریزی، گروهی اصفهانی و نیروهای سپاه سوسنگرد و ستاد جنگهای نامنظم. تجلایی، فرمانده عملیات سپاه سوسنگرد، به نیروهایش میگفت: «امروز ششم محرم است و به عاشورا نزدیک میشویم. عاشورای ما در سوسنگرد برپا خواهد شد». همه میدانستند چه سرنوشتی در انتظارشان است. فرماندهی دیگر میگفت: «شب با برادران صحبت کردم و گفتم بیایید بهشت را برای خود بخریم. همه با تکبیر با خدای خود عهد بستیم که تا آخرین قطره خون خود مقابل توپ، تانک، مسلسل کالیبر ۷۵ و بالگرد و میگ و نیروهای گارد مخصوص رژیم بعث ایستادگی کنیم».
***
این، روایتی است که جعفر شیرعلینیا، پژوهشگر، در کتاب «تاریخ جنگ» از روزهای پرتلاطم سوسنگرد به دست میدهد. شهری کوچک که پس از ناکام ماندن عراقیها در محاصره آبادان، تبدیل به هدف جدید آنها شده بود و رسانههای جهانی به آن میپرداختند. همان شهری که این روزها، در میانه بحران خوزستان بار دیگر ناماش جهانی شد و نوای «مظاهرات سلمه» آن، از گلوی یک زن سوسنگردی، آهنگ یک سرود ملی گرفت.
▪️در آن روزهای آتش و خون حمله عراق اما، چنانکه شیرعلینیا هم مینویسد، فقط سوسنگردیها و خوزستانیها نبودند که دست خالی مقابل ارتش بعث ایستاده بودند. تبریزیها هم بودند، اصفهانیها هم بودند. همان اصفهانی که امروز متهم است به بردن آب کارون و تشنه گذاشتن کودکان و پیران و گاومیشهای هور. آیا امروز، آن اصفهانی و یزدی را که در مقابل بعث عراق به حمایت سوسنگرد و خوزستان برمیخاست؛ باید در عداد خصم شمرد؟ آیا جنگ ایران و عراق به جنگ خوزستان و اصفهان (و در ادامه یزد و قم و تهران)، به تضاد مرکز و پیرامون، و به جنگ آب، جنگ زمین، جنگ ریزگرد، جنگ هوا، جنگ بر سر تقسیم منابع، فرا خواهد رفت؟ آیا اینگونه ایران، یک سرزمین باقی خواهد ماند و ایرانی، یک ملت؟
▪️البته که خوزستان جان ایران است امروز، همچنان که در پاییز ۱۳۵۹. سوسنگرد، سنگر همه ایرانیان است امروز، همچنان که در پاییز ۱۳۵۹. آب و زمین و زندگی امروز، ابتداییترین حق همه ایرانیان است امروز، همچنان که در پاییز ۱۳۵۹. برای این جان، برای این سنگر، برای این آب، برای این زمین، برای این زندگی همه ایرانیان ایستادهاند امروز، همچنان که در پاییز ۱۳۵۹.
▪️به قول آن فرمانده سپاه تبریز، «عاشورای ما در سوسنگرد بر پا خواهد شد». و مگر این جمله را در روزهای جنگ و انقلاب، بر درها و دیوارها، بر منبرها و گفتارها نمیدیدیم و نمیشنیدیم که: کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا.
▪️اما منبریها و سخنرانان و دیوارنویسها و مداحان در باب عاشورا و کربلا پرسش کلیدی را طرح نمیکنند و از آن نمیگویند. اصولاً ذهن و ضمیر و زبانشان با جدی اندیشیدن و پرسش کلیدی درافکندن، سازگار نیست. به قول عبدالکریم سروش، اهل دینداری معیشتاندیشاند، نه معرفتاندیش. به قول مرتضی مطهری، در چارچوب سازمان عوامگرای دیانت و روحانیت حرکت میکنند، نه در جهت انتقادی. طبعاً از چنین گویندگان و سرایندگانی، انتظار پرسش نباید داشت. آنها بیشتر اهل پوششاند تا پرسش. پوشش واقعیتها، ساختارها، بنیانها و ریشهها با پارچهای بافته از شعار و احساسات و آه و اشک. اگر در این میان، جملهای طلایی چون «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» هم بر زبانشان جاری میشود، باز به آن رنگ احساس میزنند و آن را به «اندوه همیشگی در مصیبت امامحسین(ع)» تعبیر میکنند (سایت تبیان، ۱۳۹۶/۶/۲۵).
۱
نگاه سنتی/ روندگریز: چرخه باطل انقلاب و هرجومرج
پرسش کلیدی مغفول یا مستور اما این است که کدامین عوامل، روندها و ریشههای مشترک ساختاری در کار هستند که میتوانند هر روزگاری را به عاشورا و هر سرزمینی را به کربلا تبدیل کنند؟ آیا این شمر و یزید و خولی و عبیدالله هستند که در هر زمان و هر زمین احیا میشوند و هر بار در لباسی سر بر میآورند؟ آیا این نفس اماره انسان است که همچون عمر بن سعد ابیوقاص میتواند او را با گندم ری بفریبد؛ همچنان که آدم و حوا را، پدر و مادر همه ما را «به دو گندم» فریفت تا روضه رضوان بفروخت؟
نگاه سنتی به دین و تاریخ، همان نگاهی که انسان را هر لحظه در معرض انتخاب میان خیر و شر، میان گناه و ثواب، میان صواب و ناصواب میانگارد؛ به این پرسشها، پاسخ مثبت میدهد. ساختارها و بنیانها و روندها را کنار میگذارد و ریشه تکرارها را صرفاً در رفتارها میبیند. این نگاه، در متهم کردن «انسانگرا»ست؛ یعنی، انسان و هوای نفس و خواهشها و آلودگیهای آن را علتالعلل بحرانها و جنگها و نزاعها و خونریزیها میانگارد.
در این نگاه سنتی و “روندگریز”، چون ریشه مسائل انسانهای بد و شریر هستند؛ با تغییر یک یا چند انسان، با جنگیدن با آنان، با انقلاب کردن بر آنان، با «مرگ گفتن» به آنان میتوان مسئله را حل کرد یا در جهت حل آن کوشید. توجیه مذهبی هم دم دست است: «احدی الحسنیین»، یا شهید میشویم و نزد پروردگار خود روزی میخوریم یا پیروز میشویم و ریشه باطل، ریشه شر، ریشه فتنه و ریشه ظلم را برمیکنیم.
و البته، ایراد نگاه سنتی (که البته، با آمیختن به چپ انقلابی رنگولعابی امروزی هم مییابد) همینجاست. این نگاه، ریشه را در رأس میجوید. منتقد بالاست، اما خود نیز جهان را بالا به پایین میبیند. چون مسئله را در اشخاص میبیند؛ هرچه لحن و سویه نقد بیشتر متوجه شخص بالاتر شود، آن را رادیکالتر میپندارد.
همانگونه که در سویه چپ هم مارکسیسمی بدون مارکس را نتیجه میدهد. زیربنا و خودبیگانگی انسان را رها میکند و به تشکیل حزب و برانداختن حکومت و حرکت مسلحانه لنینیستی و مائوئیستی ارزش مینهد تا از دل آن، وحشتی بزرگتر چون استالین و تیانآنمن شکل گیرد. و البته، منطق استالین و تیانآنمن با منطق انقلاب یکی است: ایراد متوجه انسانهای گناهکار و خطاکار و زیادهخواه و منحرف و خائن است؛ پس مدام باید پاکسازی کرد، مدام باید حذف کرد و مدام باید خالصتر شد. در یککلام، مدام باید انقلاب کرد!
اما این انقلاب مدام، این حذف مدام، این پاکسازی مدام، این حرکت در جهت شکل دادن انسانی طراز انقلاب، طراز ایدئولوژی، طراز دین چه حاصل در عمل دارد جز ناممکن کردن زندگی انسان؟ انسانی که میخواهد زندگی کند، میخواهد نفس بکشد، میخواهد آب بخورد، میخواهد نان به دست آرد، میخواهد سفر کند، میخواهد شاد باشد، میخواهد بیاندیشد، بنویسد، نقد کند، سخن بگوید و حتی گاه برآشوبد.
چنین است که آن نگاه سنتی آمیخته به چپنمایی و رادیکالیسم که از منظر شرانگاری، مجرمپنداری و در واقع، سهلانگاری «انسانگرایی» پیشه میکند و همه معضل و مسئله را به «عملکرد چند انسان در آن بالا» فرومیکاهد و به حذف و نفی آنان برمیخیزد؛ در عمل، روندی غیرانسانی را شکل میدهد که در آن، زندگی انسان (حتی در ابتدایی سطح: تشنه و گرسنه نبودن و نفس کشیدن و سقفی بر سر داشتن) دشوار و ممتنع میشود.
برای جامعهای که در آن مدام باید انقلاب کرد و حذف کرد و پاکسازی کرد و به هدفی بزرگتر اندیشید؛ اهداف و ضرورتهای عینی زیستن، از اولویت خارج میشوند.
همانطور که در لحظه انقلاب، تصور میشد با حذف آنکه در بالاست و جایگزین کردن انسانهایی خوب و دردآشنا و خداترس و متقی در آن بالا، مسئله حل میشود؛ حکومت مبتنی بر انقلاب هم، مسائل را از بالا میبیند. از یکسو، اولویتها را آنگونه که بالاییها (صالحان و اصلحان) درست میپندارند، تعیین میکنند و خود را از مشارکت و مداخلت پایینیها بینیاز میبینند و از دیگرسو، راهبردها، راهکارها و نیز تقسیم کار و منابع را نیز بیتناسب با واقعیتها و الزامات پاییندست و در تناسب با الگوهای حامیپرورانه صورت میدهند و همان بالا خود میبرند، خود میدوزند و خود میپوشند.
نتیجه این روند، احیای شکاف بالاییها و پایینیهاست. چون، پایین هم ساکت نمینشیند. دوباره در بالا، اشخاص شریر و بدی را میبیند و مییابد که زندگی آنها را به مخاطره افکندهاند و هرطور میخواهند (حتی بهزور و خشونت) کار خویش را پیش میبرند. پس دوباره باید علیه آن بدها برخاست و ریشه باطل را کند و شعار داد: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا!
اما این چرخه را تا کجا باید ادامه داد؟ تا کی؟ تا زمانی که انسان هست و گناه میکند؟ اگر این باشد که از آدم ابوالبشر تاکنون، همه بیشوکم گناهکاریم (جز آنان که در نگاه مذهبی، معصوم شناخته میشوند). اگر هرکدام از ما که بهنحوی پیشینی، امکان گناه کردن و یا حداقل، اشتباه و انحراف را داریم، در جایگاهی بزرگتر با قدرتی بیشتر و با تصمیماتی اثرگذارتر قرار بگیریم؛ طبعاً، گناهکارانی بزرگتر و شریرتر و خونریزتر خواهیم شد.
آنچه امروز در خوزستان میگذرد، نشانه آشکاری از شکست مدیریت انقلابی (بهمعنای عام «انقلاب») است. نشانه بارز آنکه وضع مردمان پایین، با تغییر دادن آنها که در بالا نشستهاند، با برکشیدن خوبها و برانداختن بدها نهتنها حل نمیشود، بلکه چرخهای از توهمات و اولویتها و راهبردها و راهکارهای مبتنی بر نگاه از بالا را شکل خواهد داد که بدتر شدن شرایط و حتی غیرقابلحل شدن مسائل را در پی دارد.
۲
نگاه غیرسنتی/ روندگرا: توسعه مدام بهجای انقلاب مدام
بازخوانی آنچه بر خوزستان رفته، تا آنجا که با کربلا مقایسه شود؛ صرفاً از منظر تشنهلب ماندن آدمیان یا دامها یا خشکسالی کشتزارها نیست. از منظر شمر و یزید خواندن حاکمان و حسین و عباس بودن مخالفان و رقیه و علیاصغر دیدن کودکان هم نیست. مسئله، پیچیدهتر از اینهاست و البته در رویکرد انقلابیون (چه آنها که به اسم انقلابی در حاکمیت دیگران را حذف میکنند و چه آنها که در صف مخالفان هوس انقلاب دیگر در سر دارند)، اصل بر سادهسازی مسائل پیچیده است. اصل بر سیاهوسفید کردن صحنه است. اصل بر حقوباطل کردن، ادعا کردن، شعار دادن و خون را بر پیراهن درفش کردن.
نگاه غیرسنتی و “روندگرا” اما پیچیدگی مسائل را درمییابد. میکوشد واقعیتها را درک کند. در این نگاه، محور و مبنا “توسعه مدام” است؛ به جای “انقلاب مدام”. البته، در مسیر این توسعه ممکن است خطاهایی هم رخ دهد، اشتباههای محاسباتی هم صورت گیرد، حتی مفاسد اقتصادی بروز کند. اما راهحل مقابله با این خطاها، اشتباهها و فسادها “انقلاب” و برهمزدن همهچیز نیست.
راهحل، اصلاح روند توسعه و استفاده از تجارب جهانی و ارتقای استانداردهاست تا ایرادات مسیر توسعه برطرف شود. این، دقیقا همان اشتباه تاریخی است که گرایش سنتی/روندگریز مرتکب میشود و هر بار با نفی کل وضع موجود و زیر سوال بردن ظرفیتهای اصلاحی، نسخه انقلاب میپیچد و بیتوجه به مجموعه واقعیتها و محدودیتهای عینی، نیروهای اجتماعی را از اردوگاه ساختن و اصلاح به بیراهه برانداختن و تخریب میبرد.
در مقابل، نگاه غیرسنتی/روندگرا تلاش دارد تصمیم یا سیاستی که اتخاذ میکند، مبتنی بر مجموعه شرایط، امکانات، منابع و محدودیتها باشد. مثلا در همین مقوله آب، اصل را بر این واقعیت کلیدی میگذارد که ایران کشوری کمآب است و چنانکه همایون کاتوزیان بهدقت در آثار خود توضیح میدهد، اصولا ساختار سیاسی و اجتماعی آن طی قرنها تا حد زیادی برمبنای همین خشکسالی و بیآبی شکل گرفته بود. در چنین ساختاری، نمیتوان و نباید با وعده “آب” انقلاب کرد یا بر ساختار موجود خروشید. چراکه حتی در صورت تغییر ساختار سیاسی، واقعیت اجتماعی و اقلیمی تغییر نمیکند.
برهمینمبناست که نگاه غیرسنتی/روندگرا، میکوشد در همین ساختار موجود، گامی به پیش بردارد. وعده بزرگ نمیدهد، مشارکت جوامع محلی را جذب میکند و درعینحال، با نگاهی ملی مانع تعارض و شکاف بین استانها، قومیتها، شهرها، روستاها و مناطق میشود. حرکت توسعهای در نگاه روندگرا، رویکردی همهجانبه دارد. محیطزیست را به حاشیه نمیراند، صنایع سنگین و آببر را در مناطق خشک و کویری نمیسازد، کشوری با موقعیت ترانزیتی و گردشگری چون ایران را با شعارهای خودکفایی و رفع وابستگی، به سمت تولیدات صنعتی پرهزینه و اغلب، انحصارگرایانه و بیکیفیت سوق نمیدهد. لب کارون را که گلباران بود، به فاضلاب و فضولات نمیآلاید.
در نگاه غیرسنتی که مبتنی بر علومانسانی است، جنگ هشتساله را هم باید از منظری متفاوت دید؛ نه آنکه گفتار و رفتار و ایثار دوران جنگ بهانه و اسبابی شود برای رانت نیروهای نظامی در دوران صلح و سربرآوردن امپراتوریهای اقتصادی تحتعنوان قرارگاههای خردوکلان.
حتی، مناطق جنگزده هم بهصرف آنکه جنگ در استان آنها حادث شده؛ فراتر از بازسازی، نمیتوانند امکانات و منابعی بخواهند که به سبب آن، روند ملی و همهجانبه توسعه دچار کژی و انحراف شود. چه رسد به آنکه به بهانه جنگ از دل نیروها و نهادهای جهادی و جبههای، پیمانکارانی چنان بزرگ سربرآورند که دولت رسمی و ارکان و وزارتخانههای آن را به هیچ انگارند و حداکثر، در حد تدارکاتچی خود بخواهند و اگر با آنان همراهی نکرد، آن را در رسانهها تخریب کنند و چنان اعتبار و جایگاه آن را فروکاهند که اکثریت جامعه هم از انتخاب خود پشیمان و ناامید شود.
در نگاه سنتی/روندگرا، حتی عاشورا و کربلا هم نه یک اتفاق خاص تاریخی و صرفاً، برآمده از دنائت و رذالت یک قوم یا بیوفایی مردمان یک شهر، که نقطه عطفی در روندی از تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تعریف میشود که ریشه در مناسباتی دارد و آن شخصیتهای تاریخی، برآمده از دل آن هستند.
چنانکه مرحوم داود فیرحی، استاد فقید دانشگاه تهران، بهخوبی روند شکلگیری عاشورا در زمین کربلا را در بستر مناسبات مبتنی بر تقسیم رانت که از دوران خلیفه دوم جوانه زده بود، تبیین میکرد. از این منظر است که «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» معنایی روشنتر مییابد. در هر سرزمینی و در هر روزگاری، امکان برآمدن ظالم و مظلوم، خونریز و قربانی هست؛ مشروط به آنکه روندهایی در مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شکل گرفته باشد و ساختارهایی ریشه دوانده باشند که از دل آن، چنان حوادثی هم بتواند برآید.
۳
نتیجه روند پوپولیسم انقلابی: امروز خوزستان، فردای ایران
امروز نیز آنچه بر خوزستان میرود، نقطه عطف روندی است که طی دههها بر مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران گذشته است. اینکه هر استانی برای خود میخواهد فرودگاه و صنعت سنگین و کشاورزی آببر و دانشگاه و هر امکانات دیگر را داشته باشد و در جهت آن، لابیهای مختلف از درون پارلمان تا وزارتخانهها و نهادها و ائمهجمعه و... شکل میگیرند و فعال میشوند و در این جهت، تعداد شهدایشان در جنگ و انقلاب یا وزن و نفوذ نمایندگانشان در قدرت هم تسهیلگر روند میشود؛ طبعاً، وضعیت و روندی را شکل میدهد که دیر یا زود به نقطه بحران میرسد.
در واقع، ما با دیالکتیکی پوپولیستی مواجه هستیم که دائماً از بالا و پایین تشدید میشود. از یکسو، مردمان استانها و قومیتها و مناطق مدام در حال خواستن و مطالبه کردن از بالا هستند و ازسویدیگر، بالاییها هم مدام برای محبوب شدن و تثبیت و تقویت قدرت خود، در حال وعده دادن و در باغسبز نمایاندن.
این دیالکتیک پوپولیستی، البته سویههای ایدئولوژیک هم دارد که برمبنای آن، مدام شعارهای انقلابی و نمایشهای تبلیغاتی از «ما میتوانیم»ها و اعلام خودکفایی و بینیازی از بیگانگان سر داده میشود. الگوهای توسعه جهانی به تمسخر گرفته میشود و حتی با نگاهی مبتنی بر توطئه و بازمانده از دوران جنگ سرد، استفاده از الگوها و پایبندی به اسناد جهانی توسعه، بخشی از پروژه قدرتهای جهانی (و مخصوصاً غرب) برای تسلط بر جهان سوم(!) معرفی میشود که توسط دولتهای میانهرو و لیبرالها و تکنوکراتهای مرعوب و جریان نفوذ، در داخل عملیاتی شده است.
با همین شعارها و ادعاها، فرصتهای توسعه با استفاده از تکنولوژی و سرمایه خارجی در نفتوگاز و سایر انرژیها از بین رفت و در عوض، قرارگاهها و پیمانکاران پرهزینه و رانتجو و ناپاسخگو جایگزین شرکتهای توانمند خارجی و حتی بخش خصوصی داخلی شدند. توجیه آنهم، توانمندی «جوانان مؤمن و انقلابی و جهادی» بود. افرادی که حتی اگر باسواد و توانمند هم بودند، سوادشان در حوزههای علومپایه و مهندسی و... بود. اگر نگوییم دشمن علومانسانی و محیطزیست بودند، دستکم هیچ شناخت و تسلطی بر آن نداشتند. از پیشرفت، تنها تعریف پروژه و آهنگ بیل و کلنگ را میشناختند.
با همین نگاه، حتی همچون شهردار سابق تهران و فرمانده جوان قرارگاه خاتم و وزیر راه احمدینژاد برای خود کارنامههایی مملو از افتخارات میتراشیدند و خود را در حد ریاستجمهوری هم میدیدند.
خوزستان امروز، خروجی چنین روندی است و متأسفانه، باید گفت که یکدستی حاکمیت و مجموعه تحولات در صحنه قدرت، نشانگر تداوم، تقویت، تثبیت و تعمیم این روند است. لازم نیست نوسترآداموس باشیم که بدانیم، خوزستان امروز، فردای همه ایران است...