با اضافه شدن شبکه «کلابهاوس» به فهرست شبکههای اجتماعی، بحث بر سر «گفتگو» و مزایای آن بار دیگر اوج گرفته است. بیتردید گسترش فرهنگ «گفتگو» همواره جای خرسندی دارد، اما من گمان میکنم تکرار بیحساب و کتاب این تعبیر اتفاقا خودش بزرگترین آفت گفتگو و عامل نوعی کژفهمی است. هر ارتباط کلامی میان انسانها را نمیتوان «گفتگو» نامید؛ مناظره، مباحثه، مذاکره، جدل، بحث، هماندیشی و حتی گپوگفت همگی شیوههای مواجهه کلامی هستند که به خوبی با تمایزات آنها آشنا هستیم. از این بین، بسیاری نه تنها کارکرد مثبت ندارند که ای بسا مخرب و ویرانگر هم باشند.
در تعریف گفتگو شاید بتوان گفت که مواجههای است نقادانه و متقابل (دیالکتیک) که در جریان آن هر یک از طرفین به فهمی جدید و نگرشی تازه دست مییابند که بر خلاف «مذاکره» و «تفاهم» قرار نیست این نتیجه نهایی لزوما مشابه و مشترک باشد. در تشخیص چنین مواجههای، شاید باید از اینجا شروع کنیم که «گفتگو» چه چیزی «نیست؟»
۱- گفتگو درمان هر اختلاف نظری نیست. باوری قدیمی میگوید: «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». این اندیشه اقتدارگرا در جامعه فعلی نیز هواداران بسیار دارد که گمان میکند هر اختلاف نظری صرفا ناشی از «سوءتفاهم» است و میتواند با گفتگو برطرف شود. در پرهیز از این جزماندیشی، باید بپذیریم که اختلاف نظر نه تنها طبیعی که ای بسا واجب است. به همان اندازه که اثر انگشت هر انسان ویژگی ممیزه و انحصاری خود اوست، اندیشهها و نظرات هر انسان نیز منحصر به فرد است و تنوع و زیبایی جهان اتفاقا زاده همین اختلافات است.
۲- گفتگو درمانی برای تضاد منافع نیست. شاید بتوان تصور کرد دو فرد منفرد بدون هیچ منفعتطلبی شخصی وارد گفتگویی به قصد مفاهمه شوند، اما بدون تردید نمیتوان مواضع و نظرات گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی را مستقل از منافع آنها تصور کرد. بهترین و مدنیترین شیوه ارتباطی که میتوان برای گروههای دارای منافع متضاد در نظر گرفت احتمالا «مذاکره» است و نه «گفتگو».
در گام دوم، شاید بتوان برخی از «ملزومات گفتگو» را هم به این شیوه فهرست کرد:
نخست: مبانی مشترک. اگر طرفین یک گفتگو مبانی مشترک نداشته باشند نمیتوانند استدلال خود را بر این مشترکات بنا کنند. در چنین حالتی، شاید بتوان نوعی از «خودبیانگری» را برای طرفین قائل شد که به صورت مستقل صورت میگیرد و طبیعتاً وارد مرحله مواجهه نخواهد شد.
دوم: «شوق به گفتگو». این تعبیر را از عنوان کتابی نوشته «حسن قاضیمرادی» وام گرفتهام. منظور آن است که طرفین گفتگو باید آمادگی و حتی اشتیاق به شناخت دیگری، نگریستن به خود در آیینه روایت دیگری، نقد خود و در نهایت احتمال تغییر را داشته باشد. در واقع، هدف گفتگو بیش از آنکه معطوف به تغییر دیگری باشد، بازاندیشی و تحول در خود شخص است.
سوم: اعتماد متقابل. موارد مخل گفتگو فراوان هستند؛ از جمله توهین، پرخاش، مغالطه؛ اما «بیاعتمادی» عامترین این موارد است. اگر در طول گفتگو به صداقت طرف مقابل شک کنیم، به ناچار در دام نیتخوانی و ای بسا وارونهخوانی میافتیم که آفتهای کشنده و مهلکی هستند و گفتگو را به سمت جدل و مناظره میکشانند.
با همین مقدمه مختصر، میتوان به خاماندیشی موجود برای «گفتگو» خطاب کردم هر مکالمهای، از جمله مباحث فضای مجازی و به ویژه کلابهاوس پی برد. آنکه گمان میکند صرف گرد هم آمدن افرادی با افکار مختلف در یک اتاق را باید به نشانه شکلگیری «گفتگو» به فال نیک گرفت، بیشتر کاربردی کلیشهای و شعاری از این مفهوم در ذهن دارد که نتیجهای از آن حاصل نخواهد شد. وضعیت حاضر معمولا به شکل «من بگو، تو بگو» پیش میرود و در نتیجه بجز اتلاف وقت حاضرین ثمری در پی ندارد.
اگر بخواهیم پیشنهادی فرمی برای نزدیکتر شدن به مقصود گفتگو ارئه کنیم، میتوان گفت که طرفین هر گفتگو، پیشاپیش باید آرای خود را منسجم و مکتوب در اختیار دیگران قرار دهند تا امکان بررسی و تحقیق و تعمق کافی در مورد آن وجود داشته باشد. تا اندیشهای مدون و مکتوب نشود، برای خود صاحب اندیشه هم به انسجام نمیرسد و به طریق اولی از جانب دیگران نیز قابل «فهم» و «نقد» نخواهد بود. متاسفانه سنت «شفاهی گویی» که پیشینه دور و درازی در تاریخ ما دارد و اتفاقا در قرن حاضر نیز خطیبهای سرشناسی را به اسم اندیشمند یا صاحبنظر در فضای فکری کشور مسلط کرده، عاری از این مقدمات ضروری و بدیهی است و باعث شده که حتی تلاشهای فرمی و ظاهری ما برای شکلگیری گفتگو نیز عملا به برپایی منبر برای موعظههای یک طرفه تقلیل پیدا کند.
منبع: کانال «مجمع دیوانگان»