آیتالله خامنهای در سخنرانی امروز خود با اعضای دستگاه قضا با اشارتی به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ۲۸ خرداد ادعا کرد که مردم به رغم تلاش گسترده تحریمیها پای صندوق رأی رفته و انصافا حماسه آفریدند. ایشان برای توجیه مشارکت زیر پنجاه درصدی، گفتند که کارشناسان گفتهاند لااقل ده درصد به خاطر کرونا شرکت نکردهاند و بدین ترتیب نتیجه گرفتهاند که میزان مشارکت ۶۰ درصد بوده و این خیلی خوب است. ایشان درباره آرای باطله نیز گفتهاند این آرا نه تنها به معنای فاصله گرفتن مردم از حکومت نیست بلکه برعکس به معنای باور به حکومت است (نقل به مضمون).
این سخنان مرا بیاختیار به یاد یک ضربالمثل محلی و قدیمی منطقه اشکور ما انداخت. اول بگویم این قصه مثلگونه مربوط به فضای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی حداقل بیش از هفتاد سال قبل منطقه است لذا ممکن است برای نسل امروز به ویژه برای کسانی که با آن فضا و با ادبیات آن آشنا نیستند چندان قابل فهم و لمس نباشد. از این رو تلاش می کنم به گونهای روایت کنم که قابل درک و فهم باشد. این را هم بگویم که در آن زمان غالبا تاجران خرده پا به روستاهای مختلف میرفتند و کالاهای محلی مردم یعنی تولیدات محدود روستائیان مانند تولیدات دامی و یا کشاورزی را میخریدند. گاه به ازای کالاهای مصرفی وارداتی (مانند قند و چای و پارچه و لوازم خانگی) و گاه نیز با پرداخت پول که در گذشته کم بود و محدود.
تاجری از گرد راه میرسد. در دهی اتراق میکند تا کالاهای مردم را بخرد. زنی روستایی چند من روغن (کره) را برای فروش میآورد. تاجر خود قیمت روغن را به دلخواه مشخص میکند: هر من سه تومان (من سه کیلو بود). زن بینوا، که به کلی از همه چیز بی خبر بود، قبول می کند. تاجر روغن را با استفاده از سنگ (سنگی که خودش میگفت یک کیلو است) وزن میکند. پس از پایان کار، تاجر با اشاره به دو بسته روغن وزن شده، میگوید: خواهر! دو من و نیم و سه من و نیم، میشود پنج من؛ درسته خواهر؟ طرف تأیید می کند. ادامه میدهد: خوب! پنج سه تومان می شود دوازده تومان؛ درسته خواهر؟ باز تأیید میشنود. تاجر بلافاصله پولش را از جیب در میآورد و می گیرد طرف زن و با مهربانی و صمیمیت تمام میگوید: دو تومان را هم از برادرت نمیگیری، این هم ده تومان شما، خدا بده برکت!
روشن است که در این محاسبه تاجرانه و رندانه، تاجر داستان ما ۸ تومان از حق مسلم زن بینوا به جیب زد. زیرا دو من و نیم و سه من و نیم، میشد شش من و نه پنج من و تازه پنج سه تا می شد پانزده تا نه دوازده تا؛ تازه در نهایت دو تومان هم بیتعارف به عنوان تخفیف برادرانه حساب میکند. بیفزایم، تاجر داستان ما این محاسبهها را با سرعت تمام انجام میداد و ارقام را پشت سر هم ادامه میکرد تا زن بیسواد و روستایی بیخبر، هرچند خوش قلب و با حسننیت، از رندیهای طرف هیچ نفهمد. این قصه در ادبیات محاورهای محلی منطقه ما به مناسبتهای مختلف مورد استفاده است.
حال داستان ماست و محاسبه رهبر روحانی نظام جمهوری اسلامی. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
دوشنبه ۷ تیر ۱۴۰۰
منبع: تلگرام نویسنده