شرق / شهرزاد همتی
مردم ایران در حال تجربهکردن شرایط متفاوتی هستند؛ شرایطی که از آبان ۱۳۹۶ آغاز شد و تا امروز و در آستانه تحویل دولت از سوی حسن روحانی به ابراهیم رئیسی ادامه دارد. انتخاباتی با ردصلاحیتهای گسترده نامزدانی که خودشان از زمامداران دولتی محسوب میشوند، بر بیتفاوتیهای پیشبینیشده درباره مشارکتنکردن مردم در انتخابات مهر تأیید زد. در این دو سال اخیر، بارها درباره ناامیدی و ازبینرفتن سرمایه اجتماعی در بین مردم ایران صحبت شده است. عدهای از آن بهعنوان اضمحلال جامعه ایرانی نام میبرند و عدهای دیگر شرایط را بحرانی میبینند. اما دکتر مقصود فراستخواه، استاد جامعهشناسی و پژوهشگر، نگاه دیگری به وضعیت امید در ایران دارد. فراستخواه در گفتوگویی که پیشروی شماست، بیان میکند مردم ایران ذاتا امیدوار هستند و حتی امروز، در شرایطی که نیاز به تفسیر و توضیح دربارهاش نیست، شعله امید را روشن نگه داشتهاند.
* آقای فراستخواه، حدودا ۴۰ روز دیگر آقای رئیسی دولت را تحویل خواهند گرفت و رسما بهعنوان رئیسجمهوری کارشان را آغاز میکنند. در وضعیت فعلی و با توجه به گذشته نهچندان دوری که ایرانیان تجربه کردهاند (از آبان ۹۸ تاکنون) شرایط کنونی کشور را از نظر امیدواری به آینده چگونه ارزیابی میکنید؟
متأسفانه امید در ایران شبیه به شعلههای لرزان در شب توفانی یک بیابان شده است. آمارها نشان میدهد نرخ مشارکت در انتخابات از ۵۰ درصد هم کمتر بوده. برای کشوری که روالهای متعارف جامعه سیاسیاش بالا بوده و نرخ مشارکت در انتخاباتش در این چند دهه به ۶۰، ۷۰ و حتی ۸۰ درصد هم میرسیده، این نرخ مشارکت کمتر از 50 درصد نگرانکننده است. اگر آرای باطله را هم در نظر بگیریم، میزان شرکتکنندگان واقعی انتخابات اخیر بسیار کمتر خواهد شد. به نظر من شکافها، ناراحتیها، نارضایتیها و زخمهای کهنه، در جامعه وجود داشت که باوجود همه مداخلات، خودش را نشان داد. کافی است به سرفصل برخی از این جراحتهای اجتماعی توجه کنیم؛ مثلا در اقتصاد، رکود تورمی ناشی از تحریم، بیکاری، کاهش ارزش پول ملی، قدرت خرید مردم، اختلافهای فاحش طبقاتی، فقر گسترده در کنار گروههای برخوردار از رانت را ببنییم؛ در سیاست، حذف داوطلبان شرکت در نامزدی انتخابات ریاستجمهوری که یک نوع پاشیدن نمک بر زخم مردم و تمام مشکلات گذشته بود و در کنارش رفتارهای صورتگرفته با معترضان دی ۹۸ و آبان ۹۶ را باید در نظر بگیریم. در سطح تعاملات بینالمللی، ماجراجوییها و ادبیات سیاسی غیرتعاملی، عملا دیپلماسی عرفی ایران را از کار انداخت و سبب بسیاری از مشکلات از جمله تحریم شد. در سطح اجتماعی، پدران و مادران ایرانی نگران بچههایشان هستند. بسیاری از جوانان تصور چندان روشنی از آینده نمیتوانند در کشورشان داشته باشند و به فکر مهاجرت هستند و یک عده هم سرخورده میشوند. در سطح فرهنگی، به نگرانی از نداشتن اینترنت آسان و آزادیهای تنوعات سبک زندگی توجه کنیم. در گروههای مختلف اجتماعی زنان، دختران و پسران نگرانیهایی وجود دارد. کسانی که نگاه دیگری هم دارند، برای زندگی آزاد با این باورها و برخورداری از همه حقوق شهروندی نگرانیهایی مختص به خود را دارند. درباره مسائل اقلیمی هم که نگرانیهایی از قبیل کمبود آب وجود دارد و در چنین شرایطی حالا بیماری کرونا را هم در نظر بگیرید. همه اینها به کمنورشدن امید اجتماعی دامن زده است.
با همه این بار سنگین جامعه ایرانی، بنده گمان میکنم همچنان مدل غالب امید در ایران، ناامیدی نیست بلکه «در نومیدی بسی امید» است. امید ایرانی دریغا، امیدی پررنج و پرتنش همراه با انواع نگرانیها بوده و هست. با گذر از این لحظه انتخاباتی، همچنان به نظرم سه جریان «در نومیدی بسی امید» در ایران داریم؛ نخست، امید به تغییرات اساسی عرفی در ایران. بخش مهمی از گروههای اجتماعی ایران به امید تغییرات اساسی در آینده در این انتخابات شرکت نکردند یا رأی باطله دادند. دوم، امید به اصلاحات دولتی؛ بخشی از جامعه هم که شرکت نکردند یا به آقای همتی رأی دادند یا رأی باطله داشتند، همچنان فکر میکنند باید اصلاحاتی عقلانی در دولت و نحوه اداره کشور و تعامل واقعگرایانه با دنیا صورت بگیرد و امیدوارند اصلاحات از دولت صورت بگیرد. سوم، امید به کنترل دولتی، انقلابی و ایدئولوژیک اوضاع. ما نیازمند گفتوگوی صلحآمیز، اخلاقی و آزادمنشانه این سه نوع امید برای آینده ایران هستیم. پس جامعه ایرانی یک جامعه ورشکسته به تقصیر و سرخورده و ناامید چنان که برخی تصویر میکنند، نیست؛ جامعه زنده متکثری است. سه جریان امید در ایران هست و هرکدام مابازای جمعیتی و دموگرافیک دارد؛ هرکدام گروهها و نیروهای اجتماعی خاص خود را دارند.
آنچه میخواهم عرض کنم، خطای بزرگی است که هر سه جریان امید در معرضش هستند و باید مراقب خطای استراتژیک خویش باشند. در جریان نخست امید، یعنی امید به تغییرات اساسی عرفی در ایران و امید به تحولخواهی، تجددخواهی، دموکراسیخواهی و آزادیخواهی، خطایی که ممکن است اتفاق بیفتد، این است که فکر کنیم همه کسانی که چنین امیدی دارند و تغییرات اساسی میخواهند، قائل به براندازی و رادیکالیسم سیاسی هستند. این فکر خطاست. بخش بزرگی از کسانی که تغییرات اساسی میخواهند که من هم جزء آنها هستم، اتفاقا لزوما امید را فقط از مسیر سیاست دنبال نمیکنیم، بلکه ما امید صلحآمیز، اخلاقی، معرفتی، اجتماعی و گفتوگویی خود را از مسیر جامعه دنبال میکنیم.
یعنی از تعارف کم میکنیم و بر مبلغ میافزاییم. باید سازمانهای اجتماعی را تقویت کنیم تا وزن جامعه در مقابل وزن دولت بیشتر شود؛ از طرف نهادهای اجتماعی و صنفی که ایجاد میشود، سازمانهای مردمنهاد، نهادهای مدنی، آموزشی، اقتصادی و عامالمنفعه، انواع و اقسام ارتباطات، دوستیها، همسایگیها، نهادهای محلی، نهادهایی در متن خود حیات و زندگی اقوام مختلف ایرانی. برای اینکه جامعه قد بکشد و بتواند از حقوقش خوب دفاع کند و تغییرات اساسی بلندمدت ایرانی را سامان دهد و به خواستههایش بهتر برسد، لازم است قوی شود. نباید فکر کنیم زورمان را باید یکشبه در سیاست بزنیم. سیاست هرچند مهم است، اما در کنارش امر اجتماعی، ارتباطات، اقتصادی، سازمان اجتماعی و بنیههای اخلاقی، حرفهای و صنفی و فکری و فرهنگی جامعه مهمتر است. ما به نقد باورها، نقد ایدئولوژی و سنتها و نقد شابلونهای رفتاری و عادات خلقوخوییمان نیاز داریم. اینها همه جزئی از همان طرح تغییرات اساسی است. بنده به این تغییرات قائل هستم و با این امید هم هست که با چندین انتخابات از این نوع، چه از آن سو و چه از این سو، کوچکترین خدشهای به امید ایرانی من وارد نمیشود. نگران میشوم، ولی ناامید نمیشوم. پیجویی امیدهایمان مشکل هم بشود، امیدمان بر باد نمیرود؛ چون ریشه اخلاقی، معرفتی و تمدنی دارد. همچنان معتقدم طرح تغییرات اساسی در ایران را باید صلحآمیز، اخلاقی، اساسی و بهطور خیلی مؤثر در بدنه اصلی جامعه و بنیانهای فکری، اخلاقی، تربیتی، رفتاری، اجتماعی، مدنی، محلی، حرفهای و آکادمیک، صنفی و سمنی دنبال کرد. تجربه زیسته من علاوه بر مطالعاتم در سالها به روشنی نشان میدهند ایرانیان پیر و جوان و زن و مرد آزادهای که برای مادر سرپرست خانوار و کودکان کار و بیماران صعبالعلاج و گروههای آسیبپذیر تلاش میکنند، برای بهترکردن وضعیت اقلیمشان کار میکنند، همواره امیدوار هستند و از این و آن انتخابات خیلی به وزن امیدشان افزوده یا از آن کاسته نمیشود. وقتی شما بهعنوان یک خبرنگار حرفهای یک گزارش خوب خبری شرافتمندانه، صادقانه و امانتدارانه تولید میکنید، این برای شما بازخورد بدنی، روانشناختی، هیجانی، عاطفی، معرفتی، اخلاقی و اجتماعی دارد و مدام امیدوار میشوید.
اما خطایی که در امید دوم یعنی امید به اصلاحات دولتی کمین کرده، این است که برخی گمان کنند این اصلاحطلبی دولتی در سرقفلی آقایان اصلاحطلبان خاصی است و هر سازی بزنند جامعه باید با آن برقصد که اینطور نیست! همانطورکه براندازان نباید امید به تغییرات اساسی را جزء حساب کاربری خودشان بدانند، امید به اصلاحطلبی دولتی نیز لزوما امید به حزب، جریان و شخصیتی خاص نیست. اصلاحطلبی دولتی یک خواست عقلانی، بومی و صلحآمیز اجتماعی در روح سازگار ایرانی است. چیزی که من در مباحثی بهعنوان کنشگران مرزی در تاریخ ایران کار کردهام، در ایران هرچقدر هم انسداد سیاسی ایجاد بکنند، نسلهایی مختلف از اصلاحطلبان دولتی در سطوح کارشناسی، مدیران پایه، مدیران میانی، حتی مشاوران و مدیرانی در سطوح بالاتر ظهور خواهد کرد که به حقوق اجتماعی حساستر و منصفتر هستند، اهل گفتوگو بوده و سعه صدر دارند، به دیدگاههای مختلف اجازه عرضاندام میدهند، عقلگرا و رئالیست یا پراگماتیست هستند و برنامههای اقتصادی عقلانی و دیپلماسی عقلانی با دنیا را واقعبینانه دنبال میکنند. این نوعی اصلاحطلبی دولتی است و به نظرم در این انتخابات، دادهها را اگر تحلیل کنید، بخشی از کسانی که رأی ندادهاند و بخشی از کسانی که به تنها نامزد متفاوت رأی دادهاند، به اشکال مختلف همچنان دنبال این هستند که شاید از طریق اصلاحات دولتی کار ایران به سامان برسد.
اما خطای نوع سوم امید نیز متوجه کسانی است که بهطور مشخص به آقای رئیسی رأی دادهاند؛ آنها نوعا امید به کنترل دولتی و ایدئولوژیک اوضاع دارند و فکر میکنند از این طریق نیز کنترل کشور و آرمانهای انقلاب حفظ میشود. خطای اینان آن است که خیلی خوشباور باشند و فکر بکنند که میتوانند به هر شکلی این جامعه را کنترل کنند. بخشهای مهمی از این جامعه در متن خود واقعا تغییر کرده و از دولتمردان خیلی فاصله گرفته است؛ جامعهای نیست که بهسادگی کنترل فیزیکی، سیاسی و ایدئولوژیک بشود. این برای جامعه ایران پایداری ایجاد نمیکند و تعارضها و شکافها را عمیقتر و مزمنتر میکند. این جامعه هم به آشتی، هم فهمی صلحآمیز و دیگرپذیر و گفتوگو و جلب رضایت عمومی گروههای مختلف نیاز دارند.
* همانطور که اشاره کردید، تعداد کسانی که رأی ندادند یا رأی باطله به صندوق انداختند، نسبت به کسانی که رأی داده بودند، بیشتر بود و تقریبا سبد رأی آقای رئیسی نسبت به چهار سال گذشته ثابت بود. خیلیها امیدوار بودند در یک هفته آخر انتخابات، همان جرقهای که در دوم خرداد شاهد بودیم و آقای خاتمی توانستند آن حجم از رأی را به دست بیاورند، در این دوره هم به وقوع بپیوندند و آقای همتی حماسهسازی کند؛ اما قهر با صندوق رأی خیلی جدی بود. این اتفاق را میتوانیم به حساب همبستگی مردم بگذاریم؟ آیا میتوان گفت تغییری در همبستگی اجتماعی در ایران به وجود آمده؟
بله، جامعه بر اثر تغییراتی که عرض کردم، در بحران بلوغی اجتماعی است؛ مثلا نمیپذیرد و نمیخواهد کسی به آنها حتی بهعنوان مثلا اصلاحطلب معرفی شود و اینها در دو هفته آخر رأی بدهند. جریان اول و دوم امید در ایران دنبال امر سیاسی معناداری هستند. متأسفانه هم نخبگان حاکم و هم حتی بخشی از نخبگان بیرون حاکمیت، از زمان این جامعه و از سطح رشد جامعه عقب ماندهاند. نخبگان جامعه اگر روزی ماشین این جامعه را هل میدادند، الان ماشین جامعه حرکت کرده و گاهی نخبگان از این ماشین پس میمانند و باید خودشان را برسانند. الان جامعه دیگر با همبستگی مکانیکی سابق، به پایداری نمیرسد. الگوی همبستگی تغییر کرده و باید آن را ارگانیک و فعال و مشارکتی و پرتنوع و گفتوگویی دنبال کنیم. بخشی از جامعه به تغییرات اساسی همچنان قائل است یا اصلاحات دولتی توأم با عقلگرایی و آزادمنشی و تعامل با دنیا میخواهد و توسعه میخواهد، توسعه همهجانبه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و ارتباطی و تعاملی به شکل صلحآمیز برکنار از قهر و خشونت و با رعایت حق و حقوق شهروندی برابر.
این نشاندهنده یک بحران بلوغ و آگاهی در جامعه است؛ جامعهای که همچنان زنده است و بخشی مهم از گروههای اجتماعی و قشربندی اجتماعی در آن میایستد و میگوید من میخواهم در بازیای شرکت کنم که برایم معنادار باشد. این یک نژاد تازهای از همبستگی اجتماعی است و عرض کردم همه اینها و بلکه بخش بزرگی از اینها نه نگاه رادیکال و پارتیزانی دارند و نه اصلا و ابدا چشم به قدرتهای جهانی خارجی دوختهاند و نه حتی لزوما قائل به جریان تحریم بهعنوان یک فشار سیاسی خاص هستند. کسانی هم بودند که رأی ندادند؛ اما بدون اینکه تغییرات اساسی و عرفی را از مسیر برونگرا، رادیکالیستی و براندازی دنبال کنند؛ همچنان امیدوار هستند که تغییرات اساسی به صورت طرحهای درازمدتی در ایران توسط کنشگران اجتماعی دنبال شود تا ایران به جایی برسد که محتوای جامعه به قدری ارتقا پیدا کند که شکل حقوقی و سیاسی مناسب خودش را برای اداره تولید کند.
* در خارج از ایران هم دیدیم که مخالفان حکومت رفتار خشونتآمیز با کسانی که رأی میدادند، داشتند. این اتفاق در کشورهای مختلفی افتاد و حتی در بیرمنگام به بخشی از رأیدهندگان حمله شد. ظاهرا بین کسانی که خواستار اصلاحات هستند هم گسست را شاهد هستیم؛ یعنی طبقهای که مخالف یکسری اتفاقات در کشور هستند، اعم از اصلاحطلب یا برانداز، حتی بین اینها هم گسست وجود دارد. انگار در کنار بههمپیوستگیای که شما به آن اشاره کردید، گسستی بین مردم بهویژه ایرانیان داخل و خارج شاهد هستیم. نظر شما چیست؟
اتفاقا مثالی که فرمودید ممکن است مشتی نمونه خروار باشد. این همان چیزی است که عرض کردم با رفوگری سیاسی یا با جراحی غیرمسئولانه سیاسی، با تغییر سطحی یا اصلاحات دولتی سطحی از بالا کار ایران به سامان نمیرسد. در ما مشکلات فکری و رفتاری وجود دارد و باید تمرین بیشتر در متن عمل اجتماعی بکنیم و بیشتر یاد بگیریم و به سطوح بیشتری از بلوغ برسیم. یک فرد یا گروه همین که شعار سیاسی آوانگاردی بدهد یا مخالفخوانی کند، لزوما یک فرد آزادیخواه دموکراتیک نیست. باید به خود جامعه و به خودمان بیشتر برسیم. چه بسا ما دموکراسی میخواهیم؛ اما خودمان دموکراتیک نیستیم. پس راه بخش بزرگی از تغییرات اساسی باید از جامعه بگذرد؛ یعنی جامعه باید به رشد و بلوغ و توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و تعاملی و گفتوگویی برسد تا توسعه سیاسیاش هم پایدار باشد. این هم از مسیر تقویت سازمان اجتماعی، نهادهای مدنی و صنفی و حرفهای است که میتوانیم تمرین دموکراسی کنیم و یکدیگر را بپذیریم. گفتوگو، صبوری، شکیبایی سیاسی نسبت به دیدگاههای دیگران، روابط منطقی محترمانه، احترام به خود و دیگری، رفتار احترامآمیز با هر گروه و اجتماع و پرهیز از خشونت و مسئله صلحآمیزبودن و اخلاقیبودن فعالیتهایمان باید مورد توجه باشد و بدانیم جامعه ما مشکلات اساسی دارد. در واقع موردی که اشاره کردید، میتواند برای محققان ایرانی مورد تأمل باشد و فکر نکنند با تغییرات در بالا مسئله جامعه حل میشود. چه بسا به شکلهای دیگری خودش را نشان میدهد و ما مرتب به شکار سایههای خودمان میرویم و گویا میخواهیم از سایه خود پیشی بگیریم. ما خود حجاب خود هستیم و باید از میان برخیزیم و در متن عمل با یکدیگر توسعه پیدا کنیم. در واقع باید قواعد زندگیمان را تغییر داده و نگاههایمان را بسط دهیم.
اما در اینجا نیز توجه داشته باشیم و درباره جامعه ایران و ایرانیان فکر بد نکنیم. در دنیای ارتباطات و اطلاعات و جامعهای که در جهت جامعه هوشمند شدن و رسانهایشدن بیشتر هست و همه چیز رؤیتپذیر میشود، سریعا شنیده و دیده میشود، طبعا آستانه حساسیت ما هم بالاتر میرود؛ یعنی وقتی اتفاقی در بیرمنگام رخ داده و من و شما مطلع میشویم و سریع به هم میگوییم، در شبکههای اجتماعی منتقل میشود؛ زود فکر نکنیم همه کسانی که در خارج از ایران هستند، اینطور هستند یا اینطور فکر میکنند. یا همه کسانی که تغییرات سیاسی اساسی میخواهند، چنین و چناناند یا همه کسانی که میخواهند وضعیت موجود را حفظ کنند، افراد خشنی هستند یا همه کسانی که اصلاحات دولتی میخواهند، در پی نقش ایوان هستند. برخی به دلیل این اتفاقات سرخورده میشوند و به این نتیجه میرسند که در جامعه ما هرجومرج است و همبستگی اجتماعی وجود ندارد؛ چون از این اتفاقات زود نتیجهگیری میشود که گویا جامعه ظرفیتها و پتانسیلهای دیگری ندارد. در جامعه ایران نشانههایی از الگوهای تازهای از همبستگی وجود دارد و نشانههای نگرانکنندهای از گسستگی هم به تعبیر شما دیده میشود. جامعه ایرانی یک جامعه سیاه و سفید این یا آن نیست. جامعه ایرانی را نمیشود با منطق دوتایی توضیح داد. جامعه ایران جامعهای متنوع با ضعفها و قوتها، بخشی از رشدها و کاستیهاست که از طریق توجه به جامعه، توجه به امر اجتماعی، فعالیتها و مشارکتهای بیشتر میشود این مسئله را در درازمدت و میانمدت دنبال کرد. پس نتیجه میگیریم که نمیشود یکشبه مسئله ایران را با مداخلات و تغییرات حل کرد. باید برگردیم به منطق و رشد جامعه، بنیانهای اجتماعی و در همه ابعاد اجتماعی تا به شکل پایداری آثار و نتایجش را بتوانیم ببینیم.
* به نظرتان این گسستها نسبت به چهار سال گذشته بیشتر شده است؟
طبیعتا در جامعهای که اختلافات طبقاتی، نارضایتیهای انباشته وجود داشته باشد، اسباب سرخوردگی به وجود بیاید، انسانها و گروههای اجتماعی از حقوقشان محروم شوند و به طور رضایتبخشی امکان گفتوگو و همزیستی قانونمند پیدا نکنند و صداهای مختلف حضور نداشته باشند، مشارکت مؤثر و کافی نباشد، قطعا سرخوردگیها به وجود میآید و روزبهروز گسستها بیشتر میشود. این نمیتواند مبنایی شود که نتیجه بگیریم ایرانیها نظمپذیر نیستند و ایران نمیتواند برخوردار از عقلانیت و توسعه و دموکراسی و آزادی و حقوق بشر باشد، ایرانیها نمیتوانند توسعه را تجربه کنند و تغییرات عقلانی مؤثر ثمربخشی داشته باشند. ممکن است با استدلال نادرست به این نتیجه برسیم که کار ما از کنده کج است و درست نمیشود. من با این فرض منطقا اختلاف دیدگاه جدی دارم. بله، این گسستها طبیعی است که زیاد شود، وقتی شکاف دولت-ملت هست بار کجی است که هیچگاه با آن به منزل نمیرسیم و روزبهروز کجتر میشود و شکافها سر باز میکنند. زخمهایی که کهنه و مزمن شده، چرک میکند. طبیعی است که مشکل ایجاد میکند. چون فضای گفتوگوی قانونمند، شرایط رقابتی برای همه گروههای اجتماعی، نهادهای مدنی غنی فرصت عمل پیدا نمیکنند که بحثها به طور صلحآمیز صورت بگیرد و جامعه به دیدگاه مشترکی برسد و بهتدریج بتواند با بخشی از فیدبکهایی که از این وضعیت میگیرد، کمی امیدوار شود. وقتی این اتفاقها نمیافتد، نتیجه این میشود که سال به سال مشکلاتمان پیچیدهتر میشود؛ مثلا در این انتخابات میتوانستند طوری رفتار کنند که جامعه رضایت همهشمول بیشتری احساس کرده و مشارکت میکردند، حتی با شرایط نیمبند رقابتی که اگر امکانپذیر میشد، چه بسا جامعه ایران بهتر میتوانست مسائلش را حل کند. این اتفاق نیفتاد و به بیگانگی اجتماعی و فرسایش سرمایههای اجتماعی دامن زد. وقتی مردم نتوانند با هم ارتباط برقرار کنند و مشارکت داشته باشند، بهتدریج همدلی تضعیف شود و یکپارچگی اجتماعی لطمه ببیند، پس کلانروندهایی است که در جامعه ایرانی دیده میشود و در صورت انباشتهشدن میتواند نگرانکننده شود.
* با آمدن ابراهیم رئیسی میتوانیم بگوییم جامعه ایرانی پوستاندازی جدیدی خواهد داشت و تغییرات اجتماعی را شاهد خواهد بود؟
این پوستاندازی با این انتخابات و با این ریاستجمهوری شروع نمیشود. جامعه ایرانی از دو، سه دهه گذشته در حال پوستاندازی بود و همچنان هست. جامعه ایران را درست ارزیابی نمیکنیم. یک نوع نظریات عقبماندگی، شرقشناسی و دیدگاههای کلیشهای ممکن است در ذهن برخی از نخبگان نسبت به جامعه ایران وجود داشته باشد که به نظرم همیشه نیمه خالی لیوان را میبینیم. البته حق هم داریم و باید این بخشها را ببینیم و نگران شویم؛ اما باید ببینیم در این جامعه ظرفیتهای برای زندگی و بقا و رشد و توسعه هست. جامعه ایران با خرداد ۱۴۰۰ شروع به پوستاندازی نکرد.
جامعه ایران جامعه هنوز زندهای هست و به نظرم دچار فروپاشی اجتماعی نیز نیست. واژه فروپاشی اجتماعی از آن واژههایی است که شاید برخی از دلسوزان به کار میبرند؛ مثل جناب دکتر قادری که استادی متفکر و آزاده و صادق هستند؛ اما به نظر بنده اگر ایشان از تعبیر فروپاشی اجتماعی استفاده میکند، برای بیان شدت نگرانیشان است؛ ولی به نظر من در ایران نمیشود گفت فروپاشی اجتماعی اتفاق میافتد. کسانی که مثل ایشان از واژه و تعبیر فروپاشی اجتماعی استفاده میکنند، میخواهند به شکل اغراقآمیز نگرانی خودشان را نسبت به آینده جامعه بیان کنند؛ چون جامعه ایران واقعا خودش را سرپا نگه میدارد. جریانهای مهمی در زندگی این جامعه وجود دارد که مانع فروپاشی اجتماعی این جامعه میشود.
پنج جریان را فقط برای مثال عرض میکنم: یکی جریان آگاهی است، ۱۴ میلیون تحصیلکرده وجود دارد و جامعه ایران از طریق اینترنت و رسانههای جمعی سطح آگاهی اجتماعیاش بالا رفته است. اگر اوایل انقلاب میانگین تحصیل ایرانیان دوسالو اندی بود، الان به مرز ۱۰ سال رسیده. جامعهای که میانگین تحصیل بزرگسالانش چهار برابر شده، نشان میدهد جامعه ایران با تحصیلکردهها، ارتباطات و دسترسیهایی که به دنیا پیدا کرده، جریان آگاهی در آن در حال رشد است. آگاهی اجتماعی، طبقاتی، نسلی و ملی و قومی و فرهنگی در ایران خیلی مهم است. این آگاهی مانع میشود که جامعه از هم فروبپاشد.
جریان دوم جریان زندگی است. مردم میخواهند زندگی کنند. در این دو، سه دهه جریان زندگی در ایران نیز هرچه توسط حکومت محدود شده است اما تسلیم محض نشده و به صورتهای مختلف دوباره سربرآورده و خود را بر سیستمهای رسمی به نحوی تحمیل کرده است؛ از سبک زندگی تا هنر تا علم تا اینترنت تا ورزش تا اوقات فراغت و آموزش زبان خارجی و میل به تعامل با دنیا و بقیه.
جریان سوم تعلق اجتماعی است. مطالعات نشان داده در ایرانیها تعلق به مکان، ملیت، قومیت و هویت وجود دارد. حتی کسانی که به کشورهای پیشرفته میروند، همچنان به فرهنگ و حافظه و تاریخ ملیشان دلبستگی دارند. اقوام ایرانی به زبان مادری و فرهنگشان تعلق دارند. این امر بنمایه و درونمایهای است در ایران برای اینکه میخواهد بهجای فروپاشی مسائلش را بهصورت صلحآمیز، سازگار و از درون حل کند. الان هم آن بخش از جامعه از اینکه نامزد موردنظرشان انتخاب نشده ناامید نشدهاند بلکه همچنان زندگی میکنند و جریان زندگی همچنان جامعه ایران را نگه میدارد و دچار فروپاشی و خودکشی اجتماعی نمیشود.
جریان چهارم، جریان اخلاق است. برای مردم ایرانیان اخلاق مهم است. همیشه هم مهم بوده. همیشه کتیبههای ما، داستانهای فولکلور و فرهنگ عامه ما، سرشار از فضیلتهای اخلاقی است؛ اما رسانهها و شبکههای اجتماعی باعث میشوند ما شاهد مثالها و مورد مثالهای غیراخلاقی را خیلی بزرگ ببینیم. باید هم نگران شویم اما نه اینکه نتیجه فروپاشی اجتماعی بگیریم. هنوز هستند گروههای قابلتوجه و شهروندان محترم ایرانی که خیلی اخلاقمند هستند، در فعالیتهای حرفهای و شغلی و ترددها، گفتوگو و کارها برای دیگران احترام قائلاند.
جریان پنجم افزایش تحرک و جابهجایی اجتماعی زیاد شده. بخش بزرگی از خانوادهها یک یا دو عضوشان در خارج و بقیه در داخلاند و هر شب ارتباط دارند. نهادهای مدنی، انجیاوها، حرفهها، صنوف، دوستیها و همسایگیها به این جامعه یک قدرت تحرک از متن و از درون داده است. ابتکار عمل اجتماعی عامل دیگری است که سبب میشود این جامعه در غفلت از هم فرونپاشد. جامعهای که تنش و استرس دارد. جامعهای که تب میکند پس مصونیتهایی دارد و نظام گلبولیاش کار میکند و نوعی سازوکارهای ایمنیشناختی در بدن این جامعه وجود دارد که گله میکند، نفس لوامه اجتماعی دارد ولی هنوز به نفس مطمئنه اجتماعی نرسیده است. نارضایتیها ابراز میشود و مشخص است که میخواهد با بیماری و مشکلات بدن خودش مواجه و درگیر شود. در نتیجه استرسها و اضطرابهایمان نشانهای از میل به رشد و پوستاندازی است.
قبلا هم گفته بودم که بعضیها انتخابات را خیلی بزرگ فرض میکنند، درحالیکه فرایند بین انتخاباتها مهم است. انگار ما میخوابیم و کمی قبل از انتخابات بیدار میشویم و تمام سراسیمگیها را از خود نشان میدهیم و دوباره وارد خواب میانفصلی میشویم تا انتخاباتی دیگر که به صحنه بیاییم. با اینکه توسعه و پایداری نمیشود داشت. جامعه ایران نیاز به کار مداوم دارد، ما به عمل اجتماعی، فکری و آموزشی نیاز داریم. جامعه باید در طول بین انتخاباتها کار کند و ثمره آن آگاهیها، بنیانهای اخلاقی، نهادهای اجتماعی پابرجا میتواند صدای جامعه باشد و در گوش مسئولان طنین بیندازد و بگوید من میخواهم زندگی کنم. هرچه جامعه پیشرفت کند میتواند مطالباتش را به شکل اخلاقی و صلحآمیز به درون حاکمیت منتقل کند. یک نوع فکر ملی با رنگینکمان اقوام مختلف و گروههای متنوع و افکار متنوع که همه بهطور درونزا و البته ضمن تعامل عقلانی با دنیا در چارچوب یک ملیت بزرگ میخواهند زندگی کنند و توسعه پیدا کنند و رنجهای خود را بکاهند و مستحق نیکبختی اجتماعی هستند؛ طرحی صلحآمیز به دور از خشونت و در جهت آزادی، عدالت، ارزشهای مدنی و زندگی با اجتماع جهانی.
چه کسانی که در پوزیسیون قدرت هستند و چه کسانی که در اپوزیسیون هستند، اعم از مخالفان و اصلاحطلبان و... باید منطق درونی رشد این جامعه را قبول کنند و خودشان را با زمان جامعه و تغییرات مهمی که در نسلهای اجتماعی، زنان، جوانان، اقوام، گروههای مدنی و کف جامعه به وجود آمده، تطبیق دهند و آنوقت میتوانند به این جامعه کمک اخلاقی مسئولانه بکنند. این همان پوستاندازی جامعه ایرانی و رفع شکافهاست. بهطور مشخص حاکمان باید این کار را بکنند. کسانی که الان در حکومت یکدست شدهاند، مجلس، دولت، دستگاه قضائی و سایر نهادهای بالادستی و میانی و پاییندستی، همهشان الان یکدست هستند و باید توجه کنند که جامعه بیقرار است. جامعه احساس، هیجان، نیازهای عمیق رفاهی، مدنی، شخصیتی، عقلانی، شهری، فرهنگی و شهروندی دارد. دیدگاههای متفاوت دارد، در نتیجه باید آقایان محترم خودشان را با زمان جامعه تطبیق دهند. زیستجهان اجتماعی در حال تغییر و تحول است، همزمان با دنیا و تغییرات در سطح ملی و بینالمللی پیش میرود، آقایان این جامعه را با همه تنوعهای آن درک کنند، منطق تغییرات جامعه را بفهمند، الگوهای عمل حکمروایی خود و نحوه رفتارشان را با تغییراتی که در جامعه رخ داده، میزان و موزون کنند؛ وگرنه این جامعه همچنان حرکت میکند و آنها از جامعه عقب میمانند و همچنان طرح ناتمام توسعه متوازن همهجانبه و پایداری جامعه ایرانی لطمه میبیند و همه متحمل هزینههای بزرگ میشویم.