* این یادداشت مربوط به خرداد سال ۱۳۹۶ است
آیتالله مکارم شیرازی گفتند «ما از روی ناچاری بیان میکنیم که با رای مردم باید امور کشور اداره شود».
به نظرم این کلام، صریحترین و صادقانهترین روایت از نقش مردم در نظریه حکومت دینی در ایران امروز است. واقع این است که مردم در منظومه فهم شریعتمدارانه از حکومت، جایگاهی ندارند. باید تبعیت کنند چنانکه در امور روزمره خود باید از شریعت تبعیت کنند.
به نظرم، دو عامل جمهوری اسلامی را ملزم کرده از سر ناچاری بیان کند «با رای مردم باید امور کشور اداره شود»: نخست نقش بالفعل و واقعی مردم در حیات و ممات بخشی به حکومتهاست. روزگار عجیبی شده مردم نقش تعیین کنندهای پیدا کردهاند. جمهوری اسلامی خود تنها حکومت دینی در تاریخ این کشور است که در نتیجه یک انقلاب به قدرت رسیده است.
پیشترها، مردم در کف قاعده هرم حیات سیاسی نشسته بودند و در راس هرم کسانی میآمدند و میرفتند. جنگ و جدالهایی در راس حاکمیت جریان داشت، ولی تکلیف مردم همیشه روشن بود: باید تبعیت میکردند.
اما وضع دگرگون شده، اگر به نظر مردم در عمل تمکین نشود، آنها با انقلاب نظر خود را تامین میکنند. جمهوری اسلامی خود حاصل همین وضع تازه است. پس باید از روی ناچاری بپذیریم که با رای مردم باید امور کشور اداره شود.
یک عامل دیگر هم هست که ما را ملزم کرده تا از سر ناچاری برای رای مردم نقش قائل شویم و آن کسب پذیرش و مشروعیت در عرصه جهانی است. روزگار عجیبی شده است، اگر دیگر کشورهای جهان نپذیرند که یک حکومت نماینده واقعی مردم خود است، مشروعیت آن پذیرفته نیست و در این روزگار، بدون کسب مشروعیت جهانی امکان حیات سیاسی وجود ندارد.
حکومت دینی که علیالاصول مشروعیت خود را از خداوند اخذ میکند، ملزم شده هم پذیرش مردم را با خود همراه کند، و هم پذیرش کشورهای جهان را. پذیرش رای و خواست مردم از حیث نظری چندان دشوار نیست.
بههرحال، فرض بر این است که مردم اکثرا دیندارند و پذیرش حکومت از سوی اکثر این مردم دیندار، میتواند با خواست خداوند جمع شود. اما پذیرش در عرصه جهانی را چه باید کرد که اکثراً بر دین و آیین ما نیستند. حتی گاهی بر مبنای حکم شریعت، در زمره کفار و مشرکان محسوب میشوند.
چه نسبتی میان رای مردم و خواست خدا وجود دارد؟ همان طور که رای مردم تعیین نمیکند حکم خدا چیست، رای مردم هم علیالاصول نباید تعیین کند چه کسی حکومت کند و چطور حکومت کند.
مهمتر از این، نظر کفار و مشرکان در عرصه جهانی است. آنها چرا باید تعیین کنند چه کسانی و چطور بر مردم حکومت کنند؟ آنها که روزی روزگاری دین را به شریعت تقلیل دادند تا ساختار سیاسی را هر چه بیشتر متمرکز کنند، باید برای این مشکلات نظری، پاسخی فراهم کنند. البته به گمان نگارنده، امکانی برای پاسخ هم وجود ندارد.
دمکراسیخواهان ایرانی نیز در چارچوب نظام جمهوری اسلامی، استدلالی هنجاری برای نقش مشروعیتبخش مردم ندارند. آنها همین که دیدند جمهوری اسلامی ناچار است بیان کند «با رای مردم باید امور کشور اداره شود» برای خود جایگاهی پیدا کردند.
آنها زاییده همین وجه از سر ناچاریاند. نان خود را از ناحیه همین وجه ناگزیر و از سر ناچاری تامین میکنند. همین نکته آنها را در وضع دشواری قرار داده است.
خودشان را مدافع جمهوری اسلامی میدانند، حتی گاهی از متولیان جمهوری اسلامی، بیشتر به مصالح تداوم نظام میاندیشند؛ اما جز به شیوهای پراگماتیک نمیتوانند از موجودیت نظام دفاع کنند.
از این حد بیشتر نمیتوانند فراتر روند که هزینههای انقلاب موجب شده همه چیز را در چارچوب نظم مستقر پیش ببرند. اما نمیتوانند به شیوهای هنجاری و ارزشمدار از نظم متکی بر رای مردم دفاع کنند. دفاعی که با موجودیت نظام جمهوری اسلامی سازگار بیافتد.
دوست دارند در چشم متولیان جمهوری اسلامی خودی محسوب شوند. اما او که از سر ناچاری پذیرفته شده، نمیتواند خودی محسوب شود. درست مثل فردی که از سر ناچاری به فرزندی گرفته شده است. هیچ وقت این شانس را ندارد که مثل دیگر فرزندان خودی محسوب شود و دوست داشته شود.
نگارنده تصور میکند تا زمانی که جمهوری اسلامی شریعت را کانون معنابخش به وجه اسلامیت خود قرار داده، خواست مردم را جز از سر ناچاری نخواهد پذیرفت.
فرزندی که از سر ناچاری پذیرفته شده، خیلی قابل اعتماد نیست. مرتب باید دست و پای او را جمع کرد تا پر رو نشود. این کاری است که نظام، تاکنون به شیوههای مختلف انجام داده است. اما فراموش نکنیم فرزندی هم که هیچ وقت دوست داشته نشده، چندان وفادار و قابلاعتماد نیست. ممکن است شبی که همه خوابند، دار و ندار اسلامیت را غارت كند.