زلال چون آب چشمهای در دل کوهسار. این وصف مردی است که جز اعتلای کشور و ملتش هیچ انگیزه و هدف و دغدغهای نداشت. ایران برای زندهیاد مهندس عزتالله سحابی همه چیز بود و دیگر چیزها را فقط در خدمت آن میخواست. ایران برای او چیزی بیش از زادگاه و سرزمین و وطن بود. نوعی معنای زندگی بود. از جنسِ ایمان بود. تبلورِ عشق بود.
در هوای آن دم میزد. برای آن میزیست. از رنج آن خشم میگرفت و از نگرانی نسبت به آیندۀ آن بیتاب و نالان میشد. برای خود هیچ سودای قدرت نداشت، هیچ سودای نام نداشت، هیچ سودای شهرت و محبوبیت نداشت. سودایش فقط ایران و سرنوشت آن بود.
“آنها” این را میدانستند. اگر هم نمیدانستند در همان برخورد نخست با او دانستند چرا که زلالی و پاکی و صداقت او عیانتر از خورشید بود؛ حتی برای وسواسیترین و شکاکترینِ آدمیان.
پس چرا با او چنین کردند؟ به اتهام براندازی! حال آنکه از همان ابتدای دهۀ شصت این حکایت سعدی شیرازی دائم ورد زبان او بود:
“سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش بگرفت و بر آن آبگینه چوب دست خویش محکم فروکوفت و گفت: ای رفیق، چه در بار داری؟ گفت: اگر چوب دیگر زنی هیچ!”
چون این را میدانستند، اتهام براندازی را به “براندازی قانونی” تغییر دادند، اتهامی که در قوطی هیچ عطاری در تاریخ سیاست جهان یافت نشده و یافت نخواهد شد!
حالِ این مرد را هنگامی که دزدانه از زیرِ چشمبند به سلول او در زندان مخفی ۵۹ سرکی کشیدم، درست به یاد دارم. قرآنی را بر رحلی در مقابلش گشوده بود و در پاسخِ نگهبانان گفت که میلی برای هواخوری ندارد در حالی که اندوهی به وسعت عالم در چهره و نگاهش نشسته بود.
او را درست از همان نقطۀ نگرانیش مورد هجوم قرار داده بودند: سرنوشت ایران! و اینکه او از طریق فعالیتهای سیاسی خود ناخواسته به آن آسیب زده است! در تنگنا و شرایطِ انقطاعِ کامل و بیخبری مطلق از جهان بیرون همه چیز القاءپذیر میشود بخصوص اگر آدمی به دلیل زلالیش کمی هم اُذُن باشد و مهندس سحابی کمی اذن بود بخصوص در رابطه با سیاست جهانی که آشنایی عمیقی با آن نداشت.
با این همه، او آدمی بود که به راحتی میبخشید و حتی فراموش میکرد. مطلقاً اهل کینه و انتقام نبود.
ما هم به تبعیت از او دوست داریم ببخشیم و فراموش کنیم اما یک چیز را نمیشود و آن فاجعهای است که روز تشییعاش آفریدند.
من ماجرای آن روز را از زبان همسر و فرزندان و آشنایانم دقیق شنیدهام. دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد! حتی طاقتِ بیان آن هم نیست بخصوص چگونگی مرگ هاله و آن رنجی که برای خاکسپاریش بر خانواده و دوستان تحمیل شد.
مگر تمام قدرت و مال دنیا چقدر میارزد که عدهای برای حفظ آن، رقم زدن چنان مصیبتی را به جان خریدند؟
از نگاه من این هستی، یک دستگاه مادی و مکانیکیِ کور و تصادفی نیست. این جهان کوه است و فعل ما ندا.
آنها که در آن ماجرا به هر صورت و به هر نحوی نقشی ایفا کردهاند، برایشان بهتر است رسمی و علنی، از نقش خود ابراز ندامت و از خانواده درخواست عفو و گذشت کنند، حتی اگر مصداق “سمعت بذالک فرضیت به” باشند!
آن جانِی که در روز تشییع پدر گرفته شد، جانِ معصومی بود. گرفتن آن جان را خرد و کوچک مپندارید. خونخواه قادری دارد. پس در برابر آن سرکشی نکنید. بار این گناه را از طریق انابه و عذرخواهی بر زمین بگذارید که “یغفر ذنوب جمیعا.”
منبع: تلگرام نویسنده