در خبرها آمده که فدراسیون فوتبال کشور هندوستان از باشگاه پرسپولیس ایران شکایت کرده است. دلیل شکایت، یک پست اینستاگرامی از جانب باشگاه پرسپولیس است که در آستانه سفر به هندوستان نوشته بود: «۲۸۳ سال پس از فتح هند توسط لشکر ایرانیان، حالا نوبت به جوانان ایرانی رسیده تا یک بار دیگر و این بار در آوردگاه دیگری دست به فتحالفتوح بزنند».
اینکه چرا مسوولین رسانهای نهادهای ما، از یک باشگاه ورزشی گرفته تا ارشدترین نهادهای سیاسی با ادبیات دیپلماتیک جهانی آشنا نیستند بحث مفصل و جداگانهای است. اساسا عادت کردهایم که بخش بزرگی از مسوولان ما در هنگام حضور در مجامع بینالمللی، به مصداق «جعفر خان به فرنگ میرود»، مثل انسانهای ماقبل تاریخ رفتار میکنند که به ناگاه و بیهیچ مقدمهای سوار بر ماشین زمان به جهان مدرن پرتاب شدهاند. در این بحث من کلا مواجهه با جهان بیرونی را میخواهم کنار بگذارم و فقط به ابعاد داخلی مساله بپردازم. جایی که خودمان بهتر میدانیم چه اسراری در پس پرده نهفته داریم.
با تقریب خوبی میتوان ادعا کرد که همه ایرانیان باور دارند که کشورشان یک گذشته تاریخی و تمدنی درخشان و قابل افتخار دارد. اما وقتی وارد جزییات این گذشته تاریخی میشویم، نوع نگاهها متفاوت میشود. برای بسیاری، آنچه «عظمت و شکوه تاریخی» ایران خوانده میشود، نسبت مستقیمی با ابعاد نقشههایی دارد که به اسم دورهها و سلسلههای ایرانی منتشر میشوند. جذابترین بخش تاریخ ایران برای این گروه سرگذشت جنگها و فتوحات باستانی است که مرزهای امپراطوری را تا شمال آفریقا گسترش داده بود.
با همین الگوی نگاه به «شکوه تمدنی»، ننگینترین و سیاهترین دورههای تاریخی این کشور، دوران شکستهای نظامی است. شکست از یونانیان، اعراب و البته از مغولها. به صورت متقابل، سرآمدان تاریخ ایران، همان جنگطلبترین سرداران و پادشاهان تاریخی هستند که بیشک نادرشاه به نوعی گل سرسبدشان در هزاره گذشته محسوب میشود. شرح «نبوغ نظامی» نادر و جزییات کشورگشاییاش در هندوستان چنان هوش از سر این بخش از جامعه میبرد که گویی مشغول تصویر کردن یک صحنه زیبای بزم و شادنوشی هستند و نه فاجعهای از قتلعام و کشتار و غارت.
این نگرش به تاریخ و سنت ایرانی را من «ایران نظامی» میخوانم. رویکردی که در آن ذات جنگ و جنایت و خونریزی نه تنها قباحت ندارد، بلکه میتواند مایه تفاخر هم قرار بگیرد، به شرطی که ما بیشتر بکشیم!
در مقابل، خوانش دیگری هم وجود دارد که من آن را «ایران فرهنگی» میخوانم. خوانشی که معنای «تمدن ایرانی» را، نه در میزان قتلعامهای انجام شده به دست لشکریان ایران، بلکه در بالندگی هنر و فرهنگ ایرانیان جستجو میکند. نقاط اوجگیری تاریخ تمدن ایران در این نگرش، با برآمدن هنرمندانی چون حافظ، سعدی، مولانا، خیام، نظامی و البته فردوسی نشانهگذاری میشود و تقابل و تضاد این دو نگرش، اتفاقا در همان دو بزنگاه تاریخی کاملا قابل مشاهده هستند:
نخست نقطه حضیض و ذلت «ایران نظامی» که دوران سیطره مغولان بود و اتفاقا بخش بزرگی از شاهکارهای ماندگار هنر و ادبیات و فرهنگ ما به همان دوره تعلق دارد؛ و سپس، نقطه سقوط و برهوت ایران فرهنگی که اتفاقا مصادف است با برآمدن نادرشاه و اوجگیری دوباره نظامیگری!
شهوت ایران نظامی، البته هنوز هم فراگیر و گسترده است و گاه به اشکال نوینی خودش را بروز میدهد. برای مثال، شیفتگان جنگهای برون مرزی و لشکرکشی به سوریه را فقط نیروهای بسیج و سپاه تشکیل نمیدادند. مجموعه عجیب و به ظاهر نامتجانسی از انواع و اقسام جریانات گاه حتی اپوزوسیون هم شهوت لشکرکشی و بازگشت به دوران «شکوه امپراطوری» را در پس عنوان به ظاهر موجه «امنیت ملی» پنهان کرده بودند و برای فتوحات «سردار دلها» قند در دلشان آب میشد.
پیشتر در یادداشت «نظریهای برای تاریخ: ایران فرهنگی در مقابل ایران نظامی» هم به همین موضوع پرداخته بودم و اینجا به همین میزان اکتفا میکنم که از میان تمامی مجادلات به ظاهر سیاسی و جناحی حال حاضر، به نظرم تنها شکافی که به صورت بنیادین میتواند کشور را از انسداد و سقوط کنونی نجات بدهد، به زیر کشیدن همین سنت «ایران نظامی» است که دوباره بر تمامی شئون سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی و ورزشی ما سایه افکنده است و رد پایاش در مجادلات به ظاهر تئوریک با کلیدواژه «#ایرانشهری» به خوبی قابل پیگیری است. برای من هیچ یک از جدالهای حاضر سیاسی نمیتواند اصالت داشته باشد و یا راهگشا باشد، تا زمانی که به صورت مشخص بر ضرورت نقد، نفی و حتی لعن این رویکرد نظامیگری و تمامی نمادهایش تاکید نداشته باشد
* تصویر متعلق است به نگاره نبرد کرنال بر دیوار چهلستون اصفهان
کانال تلگرام مجمع دیوانگان