فائزه هاشمی از معدود آقازادههایی است که جرأت و جسارت حضور در عرصهٔ عمومی و پاسخگویی به افکار عمومی را دارد. او در سالهای اخیر به خاطر دلایلی که خودشان میدانند (میتوانیم حدس بزنیم مانند شنیدن توهینهای رکیک و قبیح، زندانی شدن برادر و... ) مواضع رادیکالی علیه وضع حاکم داشته و در پرسش و پاسخهایی هم که در کلاب هاوس داشت برخی از آنها را تکرار کرد.
اما بارزترین وجه صحبتهای خانم هاشمی در مورد «بابا» [مرحوم هاشمی رفسنجانی] است. او در مورد آقای هاشمی رفسنجانی به گونهای سخن میگوید که ایشان بودند که برای اولین بار جنبش اصلاحات را در ایران بنیان گذاشتند و با از دنیا رفتن ایشان جنبش اصلاحطلبی نیز در ایران برای همیشه از بین رفت. خانم هاشمی تصویری آزادیخواه، دوراندیش، عدالتطلب، شفاف و مردمی از آقای هاشمی معرفی میکند و ایشان را بارزترین چهرهٔ ترقیخواه نیم قرن اخیر کشور میداند. البته این نگاه بهواسطهٔ رابطهٔ پدر و فرزندی تا حدودی طبیعی است ولی هنگامی که این برداشت از حوزهٔ روابط عاطفی بیرون آمده و در حوزهٔ عمومی در قالب یک گفتمان مطرح میشود، باید به نکاتی توجه نمود.
۱- جریان اصلاحات در دوم خرداد سال ۷۶ نه توسط آقای هاشمی بلکه در تقابل با گفتمان آقای هاشمی شکل گرفت. دو نیروی اجتماعی بزرگ یعنی “طبقهٔ متوسط جدید شهری” و “طبقهٔ کارگر و محروم روستایی” که باعث پیروزی آقای خاتمی شد هر دو در تقابل با سیاستهای دولت آقای هاشمی ایجاد شد. طبقهٔ متوسط شهری بهخاطر سختگیریهای شدید فرهنگی و اجتماعی دوران ریاستجمهوری آقای هاشمی (بهخاطر بیاوریم که وزیر فرهنگ آقای هاشمی مصطفی میرسلیم است و حمل ویدئو ممنوع بوده و فیلمی مانند آدم برفی توقیف میشود) و همچنین عملکرد وزارت اطلاعات و مسئلهٔ قتلهای زنجیرهای و مواردی از این قبیل دنبال ایجاد مفری برای اندک آزادیهای اجتماعی و سیاسی بود و این را در شعارهای آقای خاتمی میدید. نیروی دیگر اجتماعی یعنی طبقهٔ کارگر و روستایی هم به خاطر سیاستهای اقتصادی دولت آقای هاشمی و تجربهٔ تورم کمرشکن سالهای ۷۳ و ۷۴ دنبال ایجاد فضایی برای کنترل روزافزون تورم و بهتر شدن شرایط اقتصادی بود و آن را در شعار «عدالت» آقای خاتمی مشاهده میکرد.
پس گفتمان اصلاحات برخلاف سخنان فائزه هاشمی نه توسط پدر ایشان بلکه در تقابل با او شکل گرفت و شکست سنگین آقای هاشمی و خود فائزه هاشمی در انتخابات مجلس ششم دلیلی بر این مدعاست.
۲- آقای هاشمی و تیم همراه ایشان به علت مشکل شخصی و نگاه از بالایی که به احمدینژاد داشت (به خاطر بیاوریم تبلیغات انتخابات سال ۸۴ را که آقای نوبخت و سایر نمایندگانِ آقای هاشمی در مناظرههای تلویزیونی بیشتر دنبال تحقیر و تمسخر آقای احمدی نژاد بودند) هیچگاه ایشان را به رسمیت نشناخت و پس از شکست در انتخابات سال ۸۴ زمینهٔ شکست اصلاحات در سال ۸۸ را نیز فراهم کرد. آقای هاشمی با چرخش به سمت اصلاحطلبان، رهبری خاتمی در این جریان سیاسی را به حاشیه برد و بدون اینکه هیچ ادعای اصلاحطلبانهای مطرح کند خود را در جایگاه رهبر (لیدر) این جریان سیاسی نشاند. مسئلهای که باعث استفادهٔ کامل احمدینژاد در مناظرهها شد و با تاختن مداوم به هاشمی و خانوادهٔ او یکی از دو سبد اصلی رأی خاتمی (در سال ۷۶) یعنی طبقهٔ کارگر و محروم روستایی را به نفع خود تغییر داد. در واقع دود دعوای آقای هاشمی و احمدینژاد که از انتخابات سال ۸۴ آغاز شده بود در نهایت به چشم جریان اصلاحات رفت.
۳- آقای هاشمی رفسنجانی و چهرههای نزدیک به ایشان مانند آقای جهانگیری و روحانی و نوبخت و... پس از حوادث سال ۸۸ و زندانی و حذف شدن بسیاری از رهبران جریان اصلاحات، رهبری این جریان را بر عهده گرفتند و بدون اینکه هیچ ادعای اصلاحطلبانهای را مطرح نمایند در سال ۹۲ روحانی را در قالب نمایندهٔ اصلاحطلبان به جامعه تحمیل کردند. این جریان سیاسی با توجه به عملکرد آقای روحانی و دولت متبوع ایشان بیشترین ضربه را به قدرت اجتماعی جریان اصلاحات وارد کرد.
۴- در کل میتوان ادعا کرد که آقای هاشمی و حزب سیاسیِ خانوادگی-محفلی ایشان چه در زمینهٔ مفاسد اقتصادی (از کرباسچی تا برادر روحانی و برادر جهانگیری و مهدی هاشمی و... ) چه در زمینهٔ نگاه ابزاری به مردم و چه در فاصلهٔ طبقاتی و دید از بالا به جامعه و... زمینههای اصلی شکست جریان اصلاحات را رقم زدند.