برخی تصور میکنند ایران ۱۴۰۰ را میتوان در چارچوب بازگشت آمریکا به برجام و گشایش در روابط خارجی تحلیل کرد. برخی فراتر رفته و برجام و آمریکا را هم در چارچوب انتخابات ۱۴۰۰ تحلیل میکنند. مسأله اما به گمان من بسیار فراتر از اینهاست. مسأله ایران تا آینده شاید دوری، و حداقل در میان مدت، دو چیز است: سامان سیاسی برای ساختن دولت؛ و شکلگیری ائتلافی از نخبگان سیاسی، فکری، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بر سر مفهومی از ایران و منافع ملی یا ساختن روایتی از ایران که بر سر آن اجماع باشد. من فکر میکنم بدون این دو مؤلفه، بازگشت آمریکا به برجام و حتی مذاکره مستقیم دو کشور، و هر نتیجهای در انتخابات ۱۴۰۰ مشکلات ساختاری و اساسی را حل نمیکند.
ما در صد سالگذشته از پس ساختن دولتی باظرفیت که دارای استقلال نسبی و مبتنی بر تفکیک منافع خصوصی از منابع عمومی باشد شکست خوردهایم. مناقشات بر سر بودجه سال ۱۴۰۰ مصداق عینی این شکست است. رئیس مجلس گفته بیشاز چهار هزار پیشنهاد برای تغییر در بودجه از سوی نمایندگان ارائه شده است. این علاوه بر چندصد طرحی است که نمایندگان در مدت هشت ماه برای امور مختلف ارائه کردهاند. بودجه یا آنقدر نقصان داشته که برای اصلاحش چهار هزار پیشنهاد لازم بوده که این خودش شاخص شکست در ساخت دولتی است که بتواند بودجه درست تنظیم کند، یا بودجه این همه اشکال نداشته و رفتار بیسامان سیاسی و برنیامده از چیزی نظیر خرد جمعی حزبی بر این سونامی پیشنهادها حاکم بوده که باز هم نشان بیسامانی است.
سه ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری، جناحها نامزدهای خود را نمیشناسند و گروهی نمیدانند اصلا اجازه مشارکت مییابند یا نمییابند. این نشانه بیسامانی سیاسی است. اینها همه را بیفزایید به نظام مالیاتی ناکارآمد و ناعادلانه، نظام رفاه اجتماعی غیرهدفمند، نقصان نظام تصمیمگیری که خود را در وقایعی مثل آبان 98 یا حتی واکنش تند و توخالی مجلس به توافق با آژانس بینالمللی انرژی اتمی نشان میدهد.
بیسامانی سیاسی مانع توسعه شده است و ناکارآمدی اقتصادی به علاوه تنشهای خارجی، تأمین مالی همین دستگاه اداره و سیاسی بیسامان را هم با دشواری جدی مواجه ساخته است. چرخه و اثر متقابل بیسامانی سیاسی و مشکلات اقتصادی، در حال تشدید یکدیگر و فرسایش تمدنی است.
بیسامانی سیاسی با شکاف فزاینده بین اکثریت نخبگان و مردم از یک سو، و حکومت و گروه اقلیت از سوی دیگر تشدید میشود. فقر، بیکاری، مشکل و فلاکت را حتی در میانمدت میتوان تحمل کرد منوط به آنکه نخبگان قدرت و حکومت مسئول آن تلقی نشوند. اکثریتی از نخبگان و مردم، قدرت سیاسی و سیاستهای آنرا عامل بروز مشکلات میدانند. برخی میکوشند با تفکیک نظام از قوه مجریه، این وضعیت را به قوه مجریه نسبت بدهند. بارها گفته و نوشتهام که این تفکیک به واقع ساختگی است و به عنوان تکنیک سیاسی هم بیاثر شده است زیرا مردم به چنین تفکیکی قائل نیستند و قوه مجریه را نیز برآمده از سازوکارها، شخصیتها و ظرفیتهای نظام سیاسی میدانند.
نخبگانی که اکنون شکاف میان آنها و حکومت بیشتر میشود اساسا درک دیگری از ایران، منافع ملی و راهبردهای تأمین این منافع دارند. این گروه باورشان به راهکارهای آزموده شده را از دست دادهاند. آنها همچنین احساس میکنند گوشی برای شنیدن نیست و هیچ پلی وجود ندارد که به اندازه کافی استوار و پایدار باشد تا واسطه گفتگو با حکومت شود. این گروه در شرایط دنیای امروز و فراهم بودن امکان مقایسه وضعیت ایران و سایر کشورهای موفق، چشمانداز روشنی برای ایران آینده با تداوم شرایط فعلی نمیبیند.
شکاف موجود و فقدان امکان گفتوگو، امکان شکلگیری ادراکی از ایران و منافع ملی بر اساس تعریفی مشترک و اجماعی را از میان برده است. نخبگان و بخش زیادی از مردم احساس میکنند شکاف عمیقی هست میان ایرانی که ایشان تجربه میکنند و ایرانی که برخی مقامات و مدیران گاه به گاه از آن سخن میگویند.
هسته مرکزی قدرت یا آنچه در مجموع نظام گفته میشود شاید قادر است قدرت را یکدست کرده و در انتخابات ۱۴۰۰ آنرا در دست بگیرد اما بدون اجماع با نخبگان و اکثریت مردم، توان هیچ اصلاحی وجود نخواهد داشت. ایران امروز برای پذیرش اصلاحات سخت و ضروری به سرمایه اجتماعی و اعتماد نیاز دارد. چنین اعتمادی بدون همراهی بخش فکری، نخبگان اجتماعی و فرهنگی و حمایت آنها حاصل نخواهد شد. بنابراین قبضه کردن قدرت بدون حمایت پشتوانه اجتماعی، تحولی در ظرفیت توسعهای کشور ایجاد نمیکند. (آنچه پس از امضای توافق با چین رخ داد، نمود کوچکی از همین وضعیت است.)
اکثریت مردم و نخبگانی که متفاوت از هسته مرکزی قدرت میاندیشند هم ممکن است در انتخاباتی که حتی حداقل فرصتی برای مشارکت ایجاد کند و شبیه انتخابات مجلس یازدهم نباشد، برنده نتیجه شوند اما تجربه انتخاب سیدمحمد خاتمی و حسن روحانی نشان داده بدون همراهی کامل هسته مرکزی قدرت، اتفاقی متناسب با ضرورتهای کشور رخ نمیدهد.
بنابراین تصور میکنم ما در لحظه تاریخی و مهم ضرورت اجماعسازی برای رسیدن به فهم مشترکی از ایران، منافع ملی، و روایتی قابل قبول از ایران امروز و آینده میان نظام و نخبگان و اکثریت مردم هستیم که بر مبنای آن بتوان عمل اصلاحی انجام داد.
وضعیت امروز ما بیشباهت به داستان حضرت مولانا درخصوص لمس فیل در تاریکی نیست. ایران امروز همان فیل داستان مولاناست که هر کسی، بالاخص نظام و گروهی به زعم من اکثریت از نخبگان، روایتهای کاملاً متفاوتی از آن دارند. یکی روایتی کاملا مثبت، معطوف به بالندگی و تنها با برخی کاستیهای روحیه مدیران از ایران ارائه میکند؛ و دیگری ایران را بر مسیری نادرست، در حال فرسایش تمدنی و فاصله گرفتن از کشورهای رو به توسعه جهان و حتی برخی همسایگان میبیند. یکی مردمسالاری دینی را نمونه واقعی حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش میخواند و دیگری آنرا به دموکراسی انتخاباتی صوری و کم اثر تقلیل میدهد. یکی بر طبل اقتدار و امنیت میکوبد و دیگری ادامه این وضع را مخل امنیت همهجانبه میداند. ایران امروز در سایه «مناقشه روایتها» تعریف میشود و بدیهی است که چشمانداز آینده نیز در سایه عواقب این مناقشه شکل میگیرد.
ساختن آن سامان سیاسی که در ابتدا بر آن تأکید کردم بدون نزدیک کردن دیدگاههای نظام، نخبگان و اکثریت مردم ناممکن است. ایران ۱۴۰۰ تفاوت مهم و فاحشی با ایران قبل از آن نخواهد داشت اما یک گام به سوی شفاف شدن عرصه منازعه بر سر «روایت ایران» برمیدارد.
منبع: کانال تلگرام نویسنده