هنگامیکه انقلاب ۵۷ به پیروزی رسید چریکهای فدایی خلق دو قسمت شد: اکثریت به حزب توده پیوسته و در کنار رهبری برآمده از انقلاب ماند و اقلیت در مقابل آن ایستاده به کردستان زدند و حمزه فراهتی به قسمت اول یعنی اکثریت تعلق داشت.
حمزه در ٢٩ بهمن ۱۳۹۹ درگذشت و بازماندگان فدائیان اکثریت از او تجلیل کرده و او را «در زُمره یادگاران یک نسلی دانستند که همواره ماندگار خواهد بود» اما در مقابل، کسانی از اقلیت او را همچنان کوبیده و به عنوان مزدور شاه میدانند که صمد را برد و در رودخانه ارس غرق کرد...!
جنگ این دو و نگاهِ متضادشان به حمزه فراهتی، جنگ اقلیت و اکثریت است و به درد نسل ما نمیخورد نه به درد این دنیا و نه به درد آخرتمان...!
آنچه مهم است اینکه در تحریف واقعیت و شهیدسازی صمد، همگی نقش داشته اند چه آن اکثریت برای مدتی و چه آن اقلیت برای همیشه، چه آلاحمد و چه خودِ حمزه فراهتی که با سکوت ۲۰ سالهاش در ساختن دروغ نقش داشته ...
همگی میخواستند با انداختنِ مرگ صمد به گردنِ ساواک، مثلا به استبداد ضربه بزنند اما سوال اصلی اینست که آیا اصلا میتوان با سلاحِ دروغ به جنگ استبداد رفت؟ و آیا این مصداقِ این اندیشه شومی نیست که: هدف هر گونه وسیلهی اهریمنی را توجیه میکند...؟
و شوربختی اینکه، چه آن اکثریت که از حمزه تجلیل میکنند و چه برخی از اقلیت که او را میکوبند هیچکدام به مهمترین مسئله نمیپردازند اینکه: چرا او با سکوت عمدی خود در دامن زدن و پروردن آن دروغ کمک کرده...؟!
فراهتی زاده تبریز و از دوستان حلقه صمد بوده در تهران به عنوان افسر دامپزشک فارغ التحصیل و برای خدمت، به تبریز باز میگردد و در ماموریتی نظامی، صمد را نیز با خود به کناره های ارس میبرد. شب را در پاسگاهی خوابیده و فردای آن روز، نهم شهریور ۱۳۴۷ ش، به پاسگاه مرزی میرسند که رودخانه ارس درست در پشت آن جریان داشت... «در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند جایی كه صمد ایستاده بود، آب حتی به بالاتر از نافش هم نمیرسید. فراهتی كه شنا بلد بود، خود را در مسیر آب ول كرده اما هنوز پنجاه متری شنا نكرده بود كه صدای فریاد صمد را شنید: دكتر! دكتر!. بلافاصله فراهتی چرخ زد و رو به سمتی كه صمد بود، با تمام قوا دست و پا زد. تقریباً نصف فاصله را طی كرده بود كه صمد برای سومین بار صدایش كرد. این بار دیگر صدایش ضعیف شده بود...»
فراهتی بدون صمد بازگشته و مرگ او را با دوستانِ صمد در میان میگذارد اما خودش به جرم همراه بردن یك غیرنظامی، از سوی لشكر تبریز بازداشت شده و روز بعد در بازرسی از خانه اش، كتاب كاپیتالِ ماركس و كتابهای چپی دیگر پیدا گردیده و بر جرمش افزوده میشود.
اسد بهرنگی به اتفاق كاظم سعادتی برای آوردن جنازه صمد به ارس می روند و در زمانی که حمزه فراهتی در بازداشتگاه، درگیرِ بازپس دادنِ بازجوییها بوده در بیرون، شهیدسازی صمد شکل میگیرد!
آلاحمد که حمزه فراهتی وی را از مهم ترین سازندگان داستان سر به نیست شدن صمد به دست رژیم پهلوی می داند، چند ماهی بعد برای او پیام میدهد: «به فراهتی بگوئید صبور و بردبار باشد. هدف او نیست بلکه لباسی(افسری) است که بر تن دارد والا او را خوب می شناسیم»
و آلآحمد بعدا نیز در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد: «...اما در باب صمد. در این تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان می خواست قصه بسازیم ساختیم... خب ساختیم دیگر...»
حمزه فراهتی در اینجا نقش خودش را در این شهیدسازی فراموش میکند که توصیه آل احمد را قبول کرده و سالهای متمادی بردبارانه و صبورانه سکوت کرده...!
در این شکی نیست که صمد شخصیتی ماندگار بوده و همیشه نیز بخاطر کارهای بزرگی که در زندگی کوتاهش کرد یادش گرامی خواهد ماند و شهید شدن یا نشدنش تاثیری در این میان ندارد اما مهم این است که برای پیکار با هر گونه جهل و سیاهیِ استبداد، باید از چراغِ آگاهی و روشنایی مدد گرفت اما چنین شهیدسازی و سکوت ۲۰ ساله، دقیقا مصداق بارزِ به جنگ سیاهی رفتن است با خودِ سیاهی!
رذالت دشمنان ما هرگز به تنهایی دلیل بر حقانیت ما نیست، زیرا این تنها شرط لازم، نه شرط کافی حقانیت است و هنوز راهی طولانی وجود دارد تا مترقی بودن و متعالی بودن یک فکر و مبارزه به اثبات رسد...
همیشه باید این اصل طلایی را در نظر داشت که متُد و شیوه اتخاذ عقاید، همیشه مهمتر از خودِ عقاید است و این، همواره در شیوه رفتار با مخالفان به منصه ظهور میرسد...
عکس: صحنه بازسای شده مرگ صمد توسط آزاده اخلاقی