این روزها، کافی است با مردم کوچه و خیابان یا در همین جمع های چند نفره و حتی در شبکه های اجتماعی چرخی بزنید تا متوجه شوید کم اقبالترین اخبار، اخبار مربوط به نامزدهای بالقوه ریاست جمهوری یا آینده قوه مجریه یا هرگونه بگو و مگو و منازعه لفظی میان نهادها و قوای سه گانه است.
این بی اعتنایی عمومی میان مردم وقتی قابل تامل است که بدانیم چند ماه دیگر موعد برگزاری انتخابات ریاست جمهوری است . اینکه چرا مردم حساسیت خود را به این مقولات از دست داده اند چندان پیچیده نیست و سلسله مطالبات نادیده گرفته شده از مدنی تا معیشتی را می توان برشمرد. اگر قرار باشد نامی را به این وضعیت بدهیم شاید مختصرترینش” ناامیدی از امر سیاسی” باشد. بدین معنا که گویی مردم دیگر امیدی به سیاستمداران و تمشیت امور از طریق امر متعارف سیاسی ندارند. حضور در انتخابات به رغم “اما و اگر”های مخالفان مشارکت که به عدم تحقق مطالبات مدنی و معیشتی استناد میکردند و نیز ناکارامدی نهایی دولتها در کنار تضعیف روزافزون نهادهای مدنی و دست و پا بسته بودن جریان های سیاسی -خواه بخاطر فشارها و خواه به خاطر عافیت طلبیشان - در نهایت به دلایلی در نظر مردم تبدیل شده اند که به تدریج به بیاعتنایی و بیاعتمادی آنها به امر سیاسی منجر شده است.
این وضعیت برای برخی آگاهان به علوم سیاسی یا اجتماعی یک تهدید و زنگ خطر است اما دو گروه به این وضعیت به عنوان فرصت نگاه میکنند. نخست آنان که از ابتدا با مشارکت در انتخابات به مثابه به رسمیت شناختن حاکمیت، مخالف بودند و وضعیت کنونی معیشتی و مدنی جامعه را نیز قوت استدلال خویش می بینند و دیگر برخی از اهالی قدرت که با پیش کشیدن ضرورت تصدی ریاست جمهوری به دست نظامیان، به حل یکساله همه مشکلات دلخوش کرده اند. نکته قابل تامل اینکه بخشی از منتسبین به کارگزاران(جریان اصلاحات) نیز با سخن گفتن از ضرورت بناپارتیسم ازاین ایده حمایت میکنند.
مفروض این نگاه این است که مشکل جامعه ایران در حال حاضر، «فساد»، «ناکارآمدی» و «عدم انسجام» است و راهکار حل این مشکلات و گذار ایران از شرایط نابسامان فعلی و رسیدن به ساحل امن، حضور یک رئیسجمهور نظامی است. در این نگاه بررسی کارنامه دو رهبر در تاریخ یعنی رضاشاه پهلوی و ناپلئون بناپارت ثابت میکند که از هم گسستگی فعلی ایران نیز تنها با حضور یک رئیسجمهور نظامی امکانپذیر است. از این رو”باید دستکم ۵ و حداکثر ۱۰ سال خود را به دامان آن بیفکنیم تا رئیسجمهور مقتدر نظامی، ما را به ساحل امن برساند”.
بر استدلال های مبتنی بر بناپارتیسم نقدهای مختلفی می توان داشت. مثال فرانسه ناپلئون، به دلایل عدیدهای هیچ مشابهتی با ایران امروز ندارد اما در مورد نمونه ایرانیاش میتوان گفت که اولا اصلاحات رضا شاه در جهت هماهنگی با هنجارهای حکمرانی توسعهگرا و با بکارگیری مدیران سکولار و مدرن بود. رضا شاه در رهبری جامعه “پروسه رضا خان به رضاشاه” را گذراند و از جایگاه یک قزاق به جایگاه یک شاه ارتقا پیدا کرد و صرف یونیفرم نظامیاش دلیلی بر ماهیت نظامی رهبریاش نبود زیرا حلقه اول او به هنگام مدیریت ایران نه نظامیان که چهره هایی چون تیمورتاش، فروغی و داور بودند و اینها همه مردانی بوروکراتیک با نگاهی قانونمند، سیاسی و مدرن بودند و جامعه سیاسی را به این سو هدایت کردند. نکته دوم اینکه نظامیگری رضا شاه، پس زمینه ایدئولوژیک نداشت و او نظامیگری را در قالب تعریف مصطلحش میشناخت نه برای تحقق یک ایدئولوژی که اساس آن بر تنافر و تضاد با مفاهیمی چون استکبار جهانی باشد. نکته آخر هم اینکه رضا شاه در زمانه جنگ جهانی که اصولا نظامی بودن رهبران امری متعارف بود و حتی سیاستمداران هم در کسوت یک نظامی کشور را اداره میکردند، روی کارآمد و نهاد نظامی و عملکرد نظامیانی که او هدایتشان میکرد، در سطح جهانی پذیرفته شده بود.
برخلاف آنانی که برای “حل” مشکلات به “منحل” شدن امر سیاسی رضا دادهاند باید گفت که اتفاقا یگانه راه برون رفت از مشکلات بازگشت به “امر سیاسی” است اما این به معنی تایید “سیاستنمایی” که در این مدت خود را به جای “امر سیاسی” جا زده، نیست. فرق امر سیاسی و سیاست نمایی همان چیزی است که “شانتال موفه” در کتاب “بازگشت امر سیاسی” از آن سخن میگوید. در امر سیاسی اولا قدرت پاسخگوست، قدرت تکثرگراست و خاصیت آنتاگونیستی (ستیهندگی) دارد. ستیهندگی نیروهای سیاسی یعنی اینکه همه جریانهای سیاسی در قبول قواعد سیاست به اتفاق نظر رسیدهاند اما این سبب نشده است که خاصیت تقابلی و ستیهندگی آنان نمایشی باشد یا مغفول بماند. منشاء ستیهندگی این نیروها خواست متحول و متطور مردم است. در امر سیاسی، تعارضات سیاسی واقعی است اما منجر به خشونت نمیشود اما آنچه مانع این خشونت است نه شوراهای کنترل کننده نهادهای قانونی یا کماثر کننده مطالبه و تجلی خواست مردم که حضور و مشارکت همه ایده و قبول قواعد امر سیاسی است.
در امر سیاسی، سیاست ویترینی برای فعالیت دولت در سایه نیست. در امر سیاسی، کلید حل مشکلات در سپهر سیاست است، مجادله ها هم همانجا در برابر مردم است و اگر درست عمل نکند، از زمین بازی اخراج میشود. نهادها واقعا قدرت قانونی متکی بر رای مردم دارند و تجلی همه خوشایندها و ناخوشایندهای جامعه در کردار سیاسی سیاستمداران است نه آنکه بار همه این خشم ها و نفرت ها در تقابل تن به تن در شبکههای اجتماعی باشد و حکمرانی در فضایی متفاوت با مذاق مردم و فارغ از تنش های دو یا چند قطبی آنان راه خویش را در تایید دولت در سایه بیابد. بازگشت به امر سیاسی حمایت از اجتماع سیاسی و اجتماع سیاسی نیازمند معاشرت مدنی و معاشرت مدنی نیازمند حمایت قانون و قدرت است و اگر اجازه این شرایط داده نمی شود به این معنا نیست که بالمآل باید از تلاش برای تحقق آن دست کشید و تصدی قدرت توسط همان نیروهای کاهنده امر سیاسی و مشوق سیاست نمایی را توجیه و تئوریزه کرد.
منبع: کانال تلگرام نویسنده