فرمانروا کسی است که بتواند از مرزها عبور کند. محمد رضا شجریان به همین معنا، فرمانرواست و در عرصه سیاست امید برمیانگیزد. او هنوز هم زنده است و فرمان میراند.
کلیشه سازیها در عرصه سیاست گاه همه را گرفتار میکند حتی حاکمان را. تجربه زندگی در یک نظام ایدئولوژیک، تجربه روز به روز دیوارها و برچسبهای تازه است. کسانی راستاند، کسانی چپ، کسانی دوستاند کسانی دشمن، کسانی خادماند و کسانی خائن. هیچ کس نباید بیرون از این حصارها زندگی کند. تنها مردم نیستند که در این وضعیت احساس خفقان میکنند حتی حاکمان هم به تدریج نفسشان تنگ میشود. حصارها صداها را حبس میکنند، هیچ کس هیچ کس را نمیشنود، چشمها از هم میگریزند و همه رنگها خاکستری میشوند. در جهانی که نامها این همه حصارهای تنگ ساختهاند، هیچ کس خوب نفس نمیکشد. کسی باید از راه برسد و قدرت عبور از مرز میان این حصارهای تنگ را داشته باشد. در این صورت، همه به نعمت او آزاد میشوند. او فرمانرواست همان است که حقیقتاً حکومت میکند. فرمانروای دولت آفتاب است. مردم و حکومتی که در تاریکی ماندهاند نجات خود را باید در او بجویند.
شجریان در مرز میان دین داران و سایر اقشار اجتماعی ایستاده است. با ملکوت صدای خود مسجدی استوار میکند با شبستانی بزرگ که برای همه آغوش گشوده دارد. همه نشانههای این و آن از دیوارهای آن کنده شده. با همه عظمت و شکوهش، چیزی برای پر کردن چشمها در آن نیست. تنها باید چشمهایت را ببندی و در عمق جانت خاموش بمانی. او تو را با خود خواهد برد. کنجاو اگر بشوی، یک لحظه چشم بگشایی، میبینی آن که آنهمه از او نفرت داشتی چقدر در این پرواز شگفت با تو همراه شده است. او دین داران را از حصارهای تنگ فرقهای میرهاند، و برای اقشار دیگر مجالی برای پرواز معنوی میگشاید. روحانیون و حاکمان اگر دلشان برای دین میسوزد، فعلا صدای اوست که افقی برای تجربه معنوی میگشاید. به دیوارها تکیه دهید تا فعلا او میانداری کند.
شجریان در مرز میان عشق و سیاست ایستاده است. عرصه سیاسی ما جنگلی است که نیم قرن آب گوارایی ننوشیده است. همه چیز خشک و شکننده و میان تهی است. اصحاب قدرت و ثروت از امکان فریب مردم مایوس شدهاند و متقابلاً اعتماد مردم نیز از میان رفته است. هوا هر روز گرمتر میشود و خطر آغاز آتشی ویرانگر همه را نگران کرده است. شجریان هیچ گاه وارد عرصه سیاسی نشد. اما با هر آواز، جویبارهایی را روانه این جنگل خشک شده میکند. سرچشمه این همه جویبار تجربه عاشقانه است. همان که در دلهای جوانان زیبا در کوچه و بازار شهر پنهان است. او از هر عشقی که جایی در دلی جوانه زده است، با هر اشک عاشقانهای که از یک دلتنگی غریب میچکد، ابر باران زایی میسازد تا چوبهای خشک این جنگل خاموش خاطرههای طراوت از دست رفته را به یادآورند. شجریان با صدایش کوچه به کوچه میگردد، خانه به خانه، دل به دل، تا از هر کدام نمی ذخیره کند برای دریایی که در سر داشت راهی این جنگل خشک کند.
شجریان در مرز میان سنت و مدرن ایستاده است. آنچه در منظر اصحاب دانش و عقل کهنه و دیرین و از مد افتاده بود، با صدای او چنان شکوهی مییافت که باور میکردی در انبار این کهن فرهنگ، چه ذخائز عظیمی برای عرضه به جهان مدرن نهفته است. آنچه در منظر اولیه یک سنت گرا، بی بنیاد و بی ریشه مینمود، در هنر والای شجریان، عمق مییافت ریشه دار میشد. آزادی، چنان در هنر او والا بود که سنت برای فرصت زندگی دوباره گوشهای خود را تیز میکرد.
شجریان از مرزها عبور کرده است. مرزها در پرتو صدای او چه حقیر و بی بنیادند.
یکی از بزرگترین افتخارات من درک چهره به چهره این شخصیت نامدار و تاریخی ایران زمین است. شجریان پر از غرور مقدس بود. در خضوع و مهربانیهایش، ثقل سنگین یک غرور پرشکوه انسانی را تجربه میکردی. او فهمیده بود که با هنرش، قلمروی برای زندگی انسانی ساخته است. در فراز نقشه خاکی ایران فرهنگی، قلمرو بی مرزی از همزیستی انسانی ساخته بود. آن را بنیاد گذاشته بود و خودش فرمانروای آن بود. غرور مقدسش از آن حاکمیت والا برمیخاست.
شجریان در احداث آن قلمرو بی مرز، همه ذخائر والای یک افق فرهنگی را به کار بسته است. از قرآن و دعای افطار رمضان تا سعدی و حافظ و مولانا و عطار و سایه و شفیعی کدکنی همه در قلمرو او زنده و پرطراوتاند. همه با هم همزمان و همزبان شدهاند.
دست بردارید. اگر احساس خطری از وجودش متصور بودید، آن خطر پایان یافته است. هیچ گاه نتوانستید دور او خط بکشید. حال به برکت میراث گرانباری که از او به جا مانده، هم مردم را و هم خودتان را از این همه مرز و خط و خطوط رها کنید. فرزندش همایون درست گفت، هستی او یک پیام بزرگ بود و هنوز هم هست. پیامش را باید شنید. رهایی در برداشتن پنبهها از گوشهاست.