با گذشت چند روز از انتشار سخنان اخیر سیدمحمد خاتمی و فروکش کردن واکنشهای هیجانی اولیه، به گمانم فرصت آن فراهم شده که با نگاهی آرامتر و دقیقتر مواضع اخیر ایشان را بازخوانی کنیم. طبیعتا، در نخستین واکنشهایی که خیلی زود هم گسترش پیدا کردند، کمتر کسی سعی کرد با دقت نظر از کلام و اشارات ایشان رمزگشایی کند. غالبا از مواضع سیاسی تثبیت شده خود، له یا علیه اظهارات جدید موضع گرفتند و طبیعتا قضاوتها از سطحیترین پوسته ظاهری سخنان خاتمی فراتر نرفت. در این نوشته اما، من سعی میکنم با کنار هم قرار دادن اشاراتی از دل خود متن ایشان، به سویههایی از اظهارات اخیر اشاره کنم که به باورم محور اصلی صحبتها بودند، اما تا جایی که من دیدم، غالبا نادیده گرفته شدند.
مشخصا، بخش عمدهای از مطالبی که من مهم تشخیص دادهام و در اینجا از آنها استفاده خواهم کرد، اتفاقا مربوط به بخش آغازین سخنان آقای خاتمی است که اتفاقا بسیار کم مورد توجه قرار گرفتند. صحبتهایی که ظاهرا جنبه مناسبتی داشتند و به همین دلیل هم در اکثر منابع اصلا بازتاب داده نشدند. تا جایی که من دیدم اغلب بحث و جدلها، صرفا معطوف به چند دقیقه پایانی سخنان ایشان بود که به صورت مستقیم به مسائل روز پرداختند. با این حال، من باور دارم، خاتمی، بنابر همان سنت «آخوندی» شناخته شده خودش، حرف اصلی و شاید مهمترین اشاره بنیادین خود را در لفافه سخنانی به ظاهر مناسبتی و به ظاهر معطوف به وقایع صدر اسلام پیچید. به گمانام این شیوه سنتی و البته شناخته شده روحانیت است که گویا بدین ترتیب تلاش میکنند تا میان مخاطب عام و مخاطب خاص خود فاصلهای بگذارند و در نوعی کلام «دو پهلو» مسائلی را مطرح کنند که مخاطب عام خوانش خاص خود از پوسته ظاهری را اقتباس کند، اما مخاطب خاص بتواند اصل مواضع و نظرات را از پس برخی تعارفات و کلیشهها دریابد. تلاش من در بخشهای بعدی، بر پررنگ کردن کلیدواژههای مهم در بخشی از سخنان ایشان است که در ظاهر صرفا به مناسبت سالگرد میلاد امام حسن مجتبی مطرح شدند.
در بخش نخست صحبتهایشان، آقای خاتمی، ضمن «مظلوم خواندن» امام حسن، تلاش میکنند تا تعریفی از تمامی «انسانهای مظلوم تاریخ» که به گفته ایشان شمارشان هم زیاد بوده ارائه دهند. به بیان ایشان: «همه کسانی که خواستار رهایی انسان از بند هوس خویش و نیز هوای قدرتهای حاکم بودهاند، بخصوص آنانکه این آزادی و این رهایی را در بندگی خدا که خیر مطلق و کمال مطلق و حکمت مطلق است میبینند، کسانی که به انسان به ماهو انسان احترام میگذاشتند، کسانی که کرامت انسان را پاس میداشتند، کسانی که انسانها را دعوت به شناخت خویش و احقاق حقوق فراوان پایمال شده خویش میکردهاند، کسانی که به عدالت فرا میخواندهاند و بیداد را محکوم میکردهاند مظلومان بزرگ تاریخاند».
مشخصا، پارامترهای ارائه شده بیش از آنکه توصیفگر «مظلوم» در معنای آشنا برای ما باشند، توصیفگر انسانهای آزاده، انقلابی، خواستار پیشرفت و حتی تجدد هستند؛ البته شاید آقای خاتمی ترجیح بدهند از تعبیر «اصلاحطلب» استفاده کنیم. همه موارد (به استثنای مورد خاص بندگی خدا) از مدرنترین مفاهیم بشری هستند که میتوان نمونههای آنها را در الگوهای مترقی همچون انقلاب فرانسه یا جنبشهای آزادیبخش معاصر جستوجو کرد. این نشانهها من را بیشتر متقاعد میسازد که مقصود اصلی خاتمی، ایجاد پیوند بین روایت تاریخی سنتی خود با مسائل و دغدغههای امروزین است و البته خودشان هم در ادامه تاکید میکنند: «تاریخ حکم دیگری هم دارد که این مظلومیتها خود سبب رهایی انسانها خواهد شد. سبب این خواهد شد که انسان بتواند به زندگی که درخور آن است برسد و موثر باشد در تحول در خود زندگی بشر همچنان که بوده است. و به همین دلیل است که ما میبینیم که سیر تاریخ به سوی آزادی و عدالت است تا آنگاه که انشالله همه انسانها به آزادی مطلوب و به زندگی عادلانه برسند».
اما حرف اصلی به نظرم از جایی شروع میشود که خاتمی ویژگی ممتازی برای مظلومیت امام حسن قائل میشود: «ویژگی مجزا و ممتازی دارد مظلومیت امام حسن که آشکارتر شده است نسبت به دیگر مظلومیتها و آن اینکه در یک موقعیت بسیار مهم و حساس و سرنوشتسازی قرار گرفت و دوران مسوولیت او در دوران بسیار مهمی بود. دورانی که یک فاجعه بسیار بسیار بزرگ برای عالم اسلام و برای جهان بشریت به طور کلی رخ میداد».
بعد با اندکی تمجید از حاکمیت اسلامی از زمان پیامبر تا خلافت حضرت علی، دوباره به این «فاجعه بزرگ» باز میگردد: «بعد از این دوران یک فاجعه بزرگی رخ داد. یعنی به نام اسلام و به نام حکومت الله یک امپراطوری جبار نفسگیری استقرار یافت که هم به چپاول داراییها و اموال مردم پرداخت به نفع خودش، هم زور و تزویر را به کار گرفت، هم سرکوب و ایجاد اختناق و ترس را. و مشکل کار هم این بود که رنگ و بوی دینی هم به این وضع جدید دادند. این امپراطوری تحقق پیدا کرد و دوام هم یافت. حتی بعد از امویان، عباسیان به همین شیوه حکومت کردند ... هنوز هم به نحوی در دنیا تداوم دارد».
حتی بدون آن تاکید نهایی در مورد تداوم این فاجعه تا به امروز نیز میشد با نگاهی به شاخصهای برشمرده شده برای حکومت اموی دریافت که این شاخصها نیز به نسبت شاخصهای مدرنی هستند که معمولا برای نقد حکومتهای معاصر به کار برده میشوند و احتمالا باید اشاراتی به شمار آیند برای توصیف وضعیت فعلی. به هر حال، تا بدینجای کار، شاید حرف جدیدی دریافت نکرده باشیم. هرچه بوده، توصیف وضعیت بوده، آن هم در لفافههایی از تعارفات مرسوم، هرچند میتوان هوشیار شد که گویا این صحبتها قرار است ارتباطی به وضعیت کنونی کشور داشته باشد. اما نکته قابل توجه و شاید کم سابقه، به نظرم از جایی شروع میشود که گویی آقای خاتمی، میخواهد جایگاه و نسبت خود با این وضعیت را مشخص کند. نسبتی که گویا قرار است شباهتی به وضعیت امام حسن داشته باشد:
«مشکل کار امام حسن این بود که او میبایست زمانهای را فراهم کند و جوی را فراهم کند که وجدان مسلمان و وجدان انسانی به ماهیت این خطر و این مصیبت بزرگی که رخ داده است پی ببرد. در دوران بعد از پیامبر جنگها و درگیریها و ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی یک نوع زدگی از سیاست در جامعه ایجاد کرده بود و جامعه خواستار یک نوع آرامش و امنیت بود. شاید بخشهایی از جامعه اسلامی احساس میکرد که حکومت مقتدری که معاویه ایجاد میکند میتواند آرامش و امنیت را ایجاد بکند و بعد از مدتها گرفتاریها و درگیریها و جنگها آرامش پیدا بکنند. و اگر امام حسن میخواست بایستد در مقابل او، او به عنوان یک شورشی که مانع این شده است که آرامش و امنیت در جامعه ایرانی حاکم بشود و باز شورش را کشانده است به صحنه معرفی میشد».
طبیعتا میدانیم که سیاستورزی خاتمی هرگز از جنس انقلابیگری «حسینی» نبوده است. اما برای نسبت دادن شیوه او به سیاست «حسنی» نیازمند یک خوانش جدید از رفتار امام دوم شیعیان بودیم که به نظرم در این سطور ارائه شده. باز هم کلیدواژهها بسیار آشنا و معاصر است. جدالهای سیاسی که مردم را تا حد بسیاری خسته کرده است، شاید از جنس همان «هر ۹ روز یک بحران» و یا شاید از جنس سرکوبهاش شدید پس از انتخابات ۸۸ و سپس گرایش عمومی به توهمی به نام «امنیت در سایه یک حکومت اقتدارگرا». گویی دور باطل «استبداد، هرج و مرج و استبداد» را شاهد هستیم که در نظریه دکتر کاتوزیان مطرح میشود. در اینجا نیز خاتمی به مانند بسیاری از منتقدان، توهم «آرامش و امنیت زیر سایه یک حکومت اقتدارگرا» را به هجو میگیرد، اما در عین حال اشاره میکند که باید صبر کرد تا عموم جامعه دست از این تصور کوتهبینانه بر دارد و البته، اینجا کارویژه جدیدی آغاز میشود که به نظر میرسد خاتمی مدعی انجام آن کارویژه است.
تا پیش از این، عادت داشتیم که «حسن روحانی» خود را نزدیکترین گزینه به سیاستورزی «حسنی» معرفی کند، چرا که هویت سیاسی او به یک پیمان صلح معروف (برجام) گره خورده بود. انطباق خاتمی با شیوه سیاستورزی حسنی، نیازمند ارائه یک معاهده قابل اعتنا است که بتوان آن را با صلح امام حسن شبیهسازی کرد. طبیعتا خاتمی نیز به اهمیت این پیمان صلح واقف است و روایت خاص خود را از آن ارائه میکند:
«مشکل و مظلومیتش این بود که امام حسن مجبور بود که بماند تا بتواند افشا کند ماهیت امر زشتی که رخ داده است در جهان اسلام و وجدان بشر را بیدار کند و کرد. مخصوصا با آن پیمان هوشمندانهای که بست و تمام مفاد آن پیمان از سوی طرف پیمان یعنی معاویه زیر پا نهاده شد و نیز آن امانی که او گرفته بود در آن پیمان برای اصحاب پاک و مستقل رسول خدا و آزاده رسول خدا همه آن اصحاب دچار قتل و نهب و دربهدری و انزوا شدند و سرکوب شدند و نیز دروغ وتزویر در همهجا نشر داده شد تا حدود زیادی ماهیت این پدیده جدید رو آشکار کرد».
آیا چنین پیمان صلحی در زیست سیاسی خاتمی میتوان یافت؟ به نظرم، چندین بخش از این پازل اولیه، در صحبتهای پایانی آقای خاتمی تکمیل میشود. یعنی جایی که ایشان به صورت مستقیم به مرور مسائل سیاسی روز میپردازد. یکی از پازلها دقیقا برای تکمیل این پیمان صلح به کار میآید. یعنی زمانی که خاتمی دوباره به پیشنهاد «آشتی ملی» خودش اشاره میکند. اما حتی سالها قبل از پیشنهاد آشتی ملی، یعنی در جریان انتخابات سال ۹۲ هم خاتمی دست به انتخابی زد که بیشباهت به توصیفات حاضر نبود. یعنی او پذیرفت بخش عمدهای از جامعه و اصلاحطلبان را دوباره پای صندوق رای بکشاند، احتمالا به این امید که هسته مرکزی قدرت نیز دست از برخی فشارها بردارد.
روایتهای فراوانی وجود دارد که قرار بود در صورت پیروزی حسن روحانی در سال ۹۲، رهبری فرمان شکستن حصر را صادر کند. وعدهای که البته هیچ گاه محقق نشد و پس از آن رویکرد آشتیجویانه اصلاحطلبان، نه تنها در وضعیت حصر تغییری ایجاد نشد، بلکه به مرور اوضاع بدتر هم شد. حداقل، بعد از سال ۹۶ که باز هم مردم به پشتیبانی از اصلاحطلبان اقبال گستردهای به حضور در انتخابات نشان دادند، فضا به قدری بسته و خفقانآور شد که در مواردی با سیاهترین سالهای دوران احمدینژاد برابری میکرد. سرکوب دانشجویان، سرکوب اصناف و تشکلهای کارگری، اوج گرفتن بازداشتها و احکام سیاسی و در نهایت، سرکوبهای خونین ۹۶ و ۹۸، همه و همه، بارزترین مصادیق برای آن جمعبندی است که امروز کسی نتیجه بگیرد: تک تک آن بندها و مفاد توافقنامه مصالحه از جانب حکومت زیر پا گذاشته شده است.
اما آیا خاتمی واقعا دارد چنین روایتی از اوضاع یک دهه گذشته ارائه میدهد؟ آیا او به زبان خاص خودش دارد میگوید: «تن به مصالحه داد تا همگان به چشم ببینند که این حکومت اصلاحناپذیر است؟» چنین روایتی با آن روحیه معمول که از علاقه خاتمی به اصلاح حکومت سراغ داریم سازگار نیست. با این حال، دو مساله در این بین اهمیت دارد:
مساله نخست اینکه برای تقویت این ادعا و این روایت، شواهد متعددی در متن سخنان آقای خاتمی وجود دارد. نخستین و شاید بارزترین شاهد آنکه در هیج کجای سخنان تقریبا یک ساعته، آقای خاتمی کوچکترین اشارهای به رهبری نظام نمیکند. او را مخاطب مستقیم قرار نمیدهد. از او تمجید نمیکند و به طرز عجیبی در حالی که تقریبا در مورد همه چیز سخن میگوید، نفر اول قدرت کشور را به کلی نادیده میگیرد. به ویژه وقتی به یاد بیاوریم که طی یک دهه گذشته، حتی در سختترین شرایط نیز خاتمی همواره گوشه چشمی به رهبری داشته، این سکوت عجیب پررنگتر و معنادارتر به چشم میآید.
پس از آن، شواهد مشخص دیگری وجود دارد که گویا خاتمی اصرار دارد سیاستورزی خود را به امام حسن تشبیه کند. برای مثال در بخشی از سخنان ابتدایی خود در مورد امام حسن میگوید: «مظلومیت امام حسن همینجاست که او دلبسته به زندگی و دلبسته به این قدرت نبود»؛ و در بخش پایانی، با تناظری قابل تامل نسبت به این تعبیر، در موردش خودش میگوید: «منی که هیچ نگاهی به قدرت ندارم و نخواهم داشت و یک ذرهای دلم برای قدرت تنگ نشده».
شاهد دیگر، محکومیت و سرزنش یکجانبه حکومت است که کمتر از خاتمی سراغ داریم. او حتی در اوج سرکوبهای ۸۸ نیز به صورت متقابل هم از مردم و هم از حکومت میخواست که کوتاه بیایند. حتی در سرکوبهای ۹۶ و ۹۸ هم مواضع میانهای که اتخاذ کرد موجب اعتراضات شدید بدنه اجتماعی شد. اما این بار، بدون کوچکترین توصیه و سرزنشی خطاب به مردم، مستقیم فقط گناه اشتباه و ضرورت پوزش را معطوف به «حاکمیت» (اسم رمز چه کسی است؟) و سپس «دولت» میکند: «البته حاکمیت ما، دولت ما، بخشهای مختلف جامعه ما اگر اشتباهی کردند به اشتباهشون اعتراف کنند، حاضر باشند برگردند از اون اشتباه».
بلافاصله هم پس از این توصیه به بازگشت، مساله پیشنهاد «آشتی ملی» خودش را مطرح میکند: «من سهچهارسال پیش مساله آشتی ملی را مطرح کردم. از سر خیرخواهی و گفتم آشتی ملی و معتقدم اگر این آشتی ملی مورد قبول قرار گرفته، که حتی مورد اعتراض هم قرار گرفت، ما امروز شاید بسیاری از مسائلی که طی سالهای گذشته داشتیم نداشتیم». کافی است به یاد بیاوریم که آن پیشنهاد آشتی ملی، بیش از هرکسی توسط شخص رهبری «مورد اعتراض» قرار گرفت و با سخنان تندی از جانب ایشان همراه شد.
شاهد دیگر هم، نقش بسیار کمرنگ «دشمن خارجی» در سیر روابط خاتمی از مشکلات کشور است. البته او در دو مورد به وجود «دشمن» اشاره میکند. در مورد نخست میگوید مردم ناامید میشوند و البته دشمن هم دامن میزند به این. در مورد دوم صریحتر تاکید میکند که: «درست است که دشمن داریم و دشمن در ایجاد مشکلات ما موثر بوده، ولی عمدتا مشکلات ناشی از خود ماست و دشمن از این مشکلات سوءاستفاده می کند». گویی خاتمی هم به صورت ضمنی صدای هزاران معترضی را تایید میکند که چند سالی است فریاد میزنند: «دشمن ما همینجاست...». به هر حال، همینکه در کل سخنان یک ساعته ایشان حتی یک بار به کلیدواژه «تحریم» اشاره نشده، تمایز آشکار رویکرد جدید ایشان با اصلاحطلبانی را نشان میدهد که همچنان در صدد دادن آدرس غلط به فراتر از مرزها و رفع اتهام از کارنامه خود و دولت هستند.
شاهد دیگر هم البته، عتاب جدی خاتمی به اصلاحطلبان فرصتسوزی است که در تمام این سالها بجز لفاظی و حرافی، هیچ طرح و برنامه عملی دیگری از خود بروز ندادهاند: «بخصوص من به دوستان اصلاحطلب خودمان میگویم. شما چه راهکاری داشتید؟ شما که هی میگویید ما باید جامعهمحور باشیم، ما باید رو به جامعه بیاوریم، و فقط به فکر اینکه در قدرت باشیم نباشیم، خب این الآن جامعه، آقایون، خانمها، آقایون اصلاحطلب، چه طرحی، چه همبستگی با همدیگه برای خدمت به این مردم و رفع مشکلات این مردم در کرونا ارائه دادید و انجام دادید؟» البته آقای خاتمی این شانس را دارد که احتمالا کسی از جریان اصلاحات به خود جسارت ندهد که ایشان را بایکوت کند، یا برچسبهای ترامپیست و برانداز بهشان بچسباند. وگرنه انتقادات مشابه این را سالهاست دیگرانی هم خطاب به اصلاحطلبان مطرح کردهاند اما معمولا جوابها از همین جنس بوده است و تغییری به همراه نداشته.
اما اجازه بدهید این فرض را قائل بشویم که تمام این نشانهها اتفاقی بودهاند. یعنی فرض بگیریم که اساسا سیدمحمد خاتمی چنین مقصودی که ما روایت کردیم را در سر نداشته و سیر کلمات و صحبتهایش به صورت اتفاقی چنین حالتی را به خود گرفته است. آیا چیزی تغییر میکند؟ مساله دوم از نظر من همینجاست:
این صحبتهای خاتمی، به مانند رفتار و کارنامه سیاسی او، کارکرد نوعی «متن» یا «تاریخ» را دارد. ناظرانی همچون ما نیز این متن را با عینک و نظرگاه خود میخوانیم و روایت خاص خود را اقتباس میکنیم. ما پیش از این سرنوشت امثال مصدق، بازرگان یا حتی بختیار و شاه و دیگران را هم به شکل تاریخ خواندهایم و درس گرفتهایم. ممکن است آنچه ما از سرنوشت این افراد اقتباس کرده باشیم مقصود و دلخواه خودشان نباشد، اما این تفاوتی در اصل قضیه ایجاد نمیکند.
مساله امروز خاتمی نیز به همین شکل است. چندان اهمیت ندارد که آیا واقعا خود او هم از اصلاحپذیری حکومت ناامید شده باشد یا نه. چندان اهمیت ندارد که آیا نرمشهای مداوم او در برابر ارباب قدرت، از جنس روایتی است که برای صلح امام حسن و رسوایی معاویه قائل است یا نه. مهم این است که بخش بزرگی از جامعه، سرنوشت خاتمی را قضاوت خواهد کرد و از آن درس خواهد گرفت. خاتمی تجسم ناب یک شیوه از تلاش برای اصلاحات در چهارچوب وضع موجود است. «ناب» است از این جهت که هرآنچه اصلاحطلبان در سطح رویا و آرمان برای ابزارها و شیوههای حرکت نرمخویانه قائل بودند او به کمال اجرا کرده است. بیش از هرکسی برای «اعتماد سازی» دست دراز کرده و بیش از هرکسی از آنچه حرکتهای انقلابی خوانده میشود پرهیز کرده است. پس سرنوشت او، به تمام معنی میتواند قضاوتگر خوبی برای سرنوشت این شیوه از سیاستورزی به شمار آید. فرجام کارنامه ۲۰ سال گذشتهاش که به نظر نمیرسد حتی خودش را هم متقاعد کرده باشد.
اتفاقا در روزهایی به سر میبریم که به نظر میرسد یکی از جریانات جدی اصلاحطلب دقیقا همین پیام را دریافت کرده و سرانجام تصمیم گرفته که حساب کار خودش را مشخص کند. انتقادات اخیر حزب کارگزاران و سپس تصمیم جدیشان برای یک انتخاب نهایی دقیقا ناظر به همین خوانش از تجربه تاریخی سیدمحمد خاتمی است. از پس تکتک استدلالهای اعضای این حزب بر میآید که آنها نیز به این نتیجه رسیدهاند اصلاحطلبی، در معنای «توسعه گرایی دموکراتیک» در نظام فعلی ایران امکانپذیر نیست. البته پاسخ حزب کارگزاران به این انسداد، خط کشیدن بر روی هدف «دموکراسیخواهی» بود. اینان تصمیم خود را گرفتهاند و با حذف یکی از بنیادیترین اهداف اصلاحطلبی، قدم در راه «توسعهگرایی غیردموکراتیک» گذاشتهاند. اینان اگر از تجربه تاریخی هاشمی رفسنجانی و فرجام شگفتانگیزی که پیدا کرد درس عبرت نگرفته باشند، با پند و اندرز و نقدهای ما نیز از خواب خوش بیدار نخواهند شد. پس فقط تاریخ قضاوت خواهد کرد که رویای توسعهی غیردموکراتیک در دل حکومتی اقتدارگرا، شبهنظامی و تماما تجددستیز چه چیز نصیبشان میکند.
بخش قابل توجهی از اصلاحطلب اما، حتی حاضر نیستند همین انسداد عینی را هم به رسمیت بشناسند. اینان (دستکم در لفظ و ادعا) همچنان رویای دموکراسیخواهی دارند و از این نظر منتقد تغییر جهت کارگزاران هستند؛ اما حتی به اندازه سیدمحمد خاتمی نیز با خود صادق نیستند که بپذیرند در تمام این سالها حتی یک طرح و پروژه واقعی و عینی برای تحقق این ادعای خود ارائه نکردهاند. البته ما دقیقا نمیدانیم، شاید آنها هم به واقع و در نهان به مانند دیگران به پوچی این مسیر و غیرممکن بودن ایجاد تغییرات جدی و پایدار دموکراتیک در دل ساختار شبهتوتالیتر پی برده باشند. مهم این است که نه در لفظ و نه در عمل کوچکترین ارادهای برای تغییر روش و منش خود بروز ندادهاند و دقیقا به همین میزان شایسته همان عتابی هستند که خاتمی در موردشان روا داشت. چه جای گفتن که فریاد اعتراض غالب شهروندان، به مراتب بلندتر و حتی از جنسی دیگر است.
در نهایت اینکه، تجربه همه چهرههای شاخص سیاستورزی کشور همواره در برابر ما قرار دارد و تمام مردم و حتی داور تاریخ در بارهشان قضاوت خواهند کرد. مهم این نیست که ما این سیاستمداران را دوست داشته باشیم یا نه. مهم آن است که حتی دشمنان و مخالفانشان هم در نهایت از فرجام کارشان پند میگیرند. در مورد تجربه خاتمی و پیامهایی که به همراه دارد نیز، به باورم مساله چندان پیچیدهای نیست؛ ولو آنکه پذیرش آن سخت یا تلخ باشد.
منبع: مجمع دیوانگان