این روزها، وضعیت اصلاحطلبان و آینده احتمالی آنها، موضوع گفتوگوها و مجادلههای بسیاری است. پرسشکنندگان و پاسخدهندگان کم و بیش باور دارند که اصلاحطلبان نتوانستهاند به اهداف اعلام شده خویش دست یابند و هرکدام به گونهای میکوشند تا علت این ناکامی را دریافته و توضیح دهند.
ریشهیابی ناکامی از آن نظر مهم است که مبنایی برای پیشنهاد نوسازی و بازسازی میشود. اگر در ریشهیابی موفق باشیم، در ارائه راهحلِ مؤثر نیز کامیاب خواهیم بود. در غیر این صورت پیشنهادها راه به جایی نخواهد بود و بیشتر به خیالپردازی نزدیک میشوند تا پیشنهادهای کاربردی. در اینجا تلاش میشود تا با آسیبشناسی وضع موجود اصلاحطلبان، زمینه برای گفتوگوی انتقادی در این زمینه فراهم گردد. اما قبل از شروع توجه به دو نکته لازم به نظر میرسد. اول اینکه باید تفکیک میان «اصلاحطلبی» و «اصلاحطلبان» را پذیرفت. هر اتفاقی که برای اصلاحطلبان (نیروهای سیاسی فعال برای ایجاد اصلاحات مردمسالارانه در ایران) بیافتد، اصلاحطلبی بهعنوان یک خواسته ملی برای دگرگونی گام به گام و مسالمتجویانه، تداوم خواهد یافت و در هر مقطعی نمایندگان و سخنگویان خود را خواهد یافت. دوم اینکه بحث از ناکامی اصلاحطلبان نباید با فراموشی آثار مثبت تلاش و اقدام آنها در کشور یکسان فرض شود. جنبش اصلاحات ثمرات نیکویی داشته است که برای پذیرفتهشدناش بهعنوان یک مقطع روشن در تاریخ بلند ایران، کافی است. با توجه به این دو نکته به سراغ پرسش اصلی میرویم: چه علل و عواملی منجر به ناکامی اصلاحطلبان در تحقق اهداف اعلام شدهشان شده است؟
۱) ویژگیهای نظام موضوع اصلاح. موضوع تلاش برای اصلاح «نظام جمهوری اسلامی ایران- واقعاً موجود» است. اصلاحطلبان میخواستند تا «نظام سیاسی» ایران را که در واقعیت تحقق یافته است در جهت مردمسالارانهتر شدن روزافزون اصلاح کنند. نظام سیاسی در سادهترین تعریف «مجموعه همبستهای است از نهادها، فرآیندها و سازوکارها که کسب، توزیع، اعمال، گردش قدرت و نظارت بر آن را سامان داده و تنظیم میکنند.» نظام حقوق اساسی کشور و اندیشههای بنیادین سیاسی در شکلدهی به این نظام نقش دارند، اما تعیینکنندهترین عامل «میزان قدرت جریانها و گرایشهای مختلف سیاسی» حاضر در عرصه رقابت و مبارزه سیاسی است. اصلاح دموکراتیک نظام سیاسی واقعاً موجود ایران با موانع و تنگناهایی مواجه است که در واکاوی، ناکامی اصلاحطلبان باید مورد توجه قرار گیرد. ذیلاً به برخی از آنها اشاره میشود.
۱-۱) بنیانهای ناسازگار. جمهوری اسلامی ایران بر مبنای گفتمان خاصی شکل گرفته و حقانیت و جهتگیری خود را از این گفتمان میگیرد. اینک با اطمینان میتوان گفت که عناصری در این گفتمان وجود دارند که با یکدیگر ناسازگار و غیر قابل جمعاند. برخلاف آنچه در گام نخست به ذهن میآید، این ناسازگاری مربوط به اسلام و مردمسالاری نیست. بلکه به دو تفسیر و دو فهم از اسلام و جهتگیریهای سیاسی و اجتماعی سازگار با آن باز میگردد. هر یک از رقبای سیاسی میکوشد تا به یک وجه از این وجوه ناسازگار تمسک جسته و به اقدامات سیاسی خویش حقانیت بخشد. هر جریان نیز شواهدی مؤید برای خویش مییابد. به همین دلیل گفتوگو برای اصلاح قانونی وضع موجود اغلب به تکافوی ادله رسیده و به بنبست میانجامد. این ناسازگاری بنیادین درونی که امکان رسیدن به اجماع نهادی را به حداقل میرساند مانعی است برای اصلاح از درون. این مشکل فقط به وجه سیاسی قانون اساسی بازنمیگردد و سایر وجوه آن نیز در این زمینه مشکل دارند. در فرصت دیگری این مشکل را مورد بررسی قرار میدهیم.
۲-۱) اندکسالاری تثبیت شده. در یک روند حداقل سی ساله نظام سیاسی ایران به صورت یک اندکسالاری (حکومت گروه اندک بدون مهار و نظارت اکثریت) درآمده است. شکلگیری این اندکسالاری با طراحی بوده و از طریق آزمون و خطا تحقق بیرونی پیدا کرده است. نهادها، فرآیندها و سازوکارها بهگونهای طراحی و تثبیت شدهاند که صورت انتخابی بسیاری از نهادها حفظ میشود اما قدرت از محدوده خاصی بیرون نمیرود. هر تلاشی برای اصلاح با نهادهای تعریفشده و رسمیتیافته و سازوکارهای تقویتشده همسو مواجه خواهد شد که بهشدت در مقابل هر نوع اصلاح دموکراتیک مقاومت میکند.
۳-۱) قدرتمندی همبسته سیاسی، اقتصادی و امنیتی. طی سالهای گذشته تشکلی در کشور شکل گرفته و قدرت یافته است که ضمن آنکه مواضع ایدئولوژیک و سیاسی مشخصی دارد و رقیب سایر گرایشها محسوب میشود، با تکیه بر امکانات عمومی از منابع قدرتمند اقتصادی نیز برخوردار شده است. این جریان هم در نهادهای نظامی و هم در نهادهای امنیتی از موقعیت راهبردی برخوردار است. اگر چه خلاف روح قانون است اما واقعیت، وجود این جریان چندوجهی و قدرتمندی بسیار آن است. هم مواضع ایدئولوژیک این جریان و هم رانت قدرت و ثروتی که در اختیار دارد، با فرآیند گذار به دموکراسی مغایر است. این جریان، تنها به موقعیت خویش در نهادهای غیرانتخابی قانع نیست و هر از چندگاهی برای تصرف نهادهای انتخابی نیز خیز برمیدارد. طی سالهای گذشته هسته اصلی قدرت از این جریان حمایت کرده و قدرتمندتر شدن آن را موجب شده است.
۴-۱) فشارهای خارجی مخرب. نظام سیاسی ایران، تحت فشارهای خارجی تخریبکننده زیادی قرار دارد، فشارهایی که رو به افزایش و تشدید هم هستند. حکومتهای جاهطلب و رانتی جنوب خلیج فارس، حکومت اشغالگر اسرائیل و حکومت سلطهگر آمریکا مثلثی را برای فشار بر ایران و حکومت آن سامان دادهاند و این فشار را از طریق تحریم، تهدید نظامی و عملیات خرابکارانه دنبال میکنند. تأثیر این فشارهای خارجی، تقویت نگاهها و برخوردهای امنیتی از یکسو و وابستگی معیشتی مردم به مافیاهای ثروت و قدرت از سوی دیگر است. هر دو روند مانع گذار کمهزینه به مردمسالاری هستند. تداوم فشارهای خارجی تنها به تقویت بخشهایی در سیاست و اقتصاد ایران منجر میگردد که مانع دموکراسی هستند. بنابراین اولین علت ناکامی اصلاحات دموکراتیک در ایران ویژگیهای نظامی است که قرار است با اصلاح از درون بهسوی مردمسالاری بیشتر حرکت کند.
۲) ضعفهای جبهه اصلاحطلبان. دشوار بودن اصلاحات دموکراتیک در ایران به تنهایی نمیتواند دلیل ناکامی باشد. علت دیگر ناکامی را بایستی در ضعفهای درونی این جبهه جستوجو کرد. به برخی از آنها اشاره میکنم.
۱-۲) ابهام در دیدگاهها و مواضع. بخشی از افراد و گروههای مؤثر اصلاح طلب درون نظام سیاسی ایران شکل گرفته و رشد کردهاند. ناسازگاریهای موجود در بنیانهای نظام سیاسی ایران در مواردی خود را در پرورشیافتهگاناش باز تولید کرده است. آنها در کشمکش مداوم میان دوگانههایی چون عقل مدرن/آموزههای سنتی، جمهوریت/ولایت انتصابی مطلقه فقیه، آزادی خلاقیت فرهنگی/تولید فرهنگی کنترل و هدایت شده، توجه به مقتضیات زمان و مکان/حفظ اصالتها و پایبندی به پیشینهها، میهندوستی/امتگرایی و… قرار دارند و بسیاری از آنها نتوانستهاند راهی برای خروج از این دوگانگیها و نوسانهای ناشی از آن بیابند. برخلاف آنچه که تبلیغ میشود، این دوگانگیها ناشی از دوگانگی دینی/دنیوی نیست، بلکه دوگانگی قرائتهای مختلف از دین است (یکبار دیگر مذهب علیه مذهب؟!). بسیاری از چهرههای مؤثر اصلاحطلب هنوز در پذیرش لوازم مردمسالاری با خویش در جدالاند و بهدنبال تعدیل مردمسالاری و سازگار کردن آن با باورهای خویشاند. ابهام فقط در جهتگیریها و مواضع نیست در تحلیل و ریشهیابی وضع موجود نیز هست. برخی هنوز گمان میکنند با تغییر برخی از مسئولین و برخی از راهبردها و خطمشیها میتوان مشکلات را حل کرد. اما برخی نیز بدون اصلاح ساختارها امید ندارند که با تغییر افراد و خطمشیها مشکلات دوباره باز تولید نشوند. ترکیبی از ابهامهای ایدئولوژیک و ابهام درتحلیل وضع موجود منجر به ایجاد ابهام در راهبردهای سیاسی شده است. تلاش برای حضور در قدرت، تقویت فرآیندها و نهادهای دموکراتیک بیرون از قدرت و دهها پیشنهاد دیگر حاصل همین ابهامها هستند.
۲-۲) ضعف مدیریت. در برخی از تحلیلها از ضعف رهبری در اصلاحطلبان سخن گفته میشود، که به نظر دقیق نمیآید. اصلاحطلبان در زمینه «مدیریتی» ضعف دارند. مدیریت مجموعهای از کارکردها را در بر میگیرد که رهبری تنها یکی از آنهاست. طراحی راهبرد و خطمشی مناسب، سازماندهی، ایجاد انگیزش، مهار و نظارت بر رفتارهای جمعی همگی از وظایف مدیریتی هستند. انکار نمیتوان کرد که فشارهای امنیتی و قضایی مانعی عمده بر سر شکلگیری مدیریتی قدرتمند در میان اصلاحطلبان بوده و در موارد متعددی در انجام وظایف مدیریتی اختلال ایجاد میکند. اما فقدان انگیزه از یکسو و توان مدیریتی از سوی دیگر را نیز نباید، نادیده گرفت. آنها که توانمندند و میتوانند بهخوبی مدیریت کنند، خسته از کشمکشهای مداوم و فشارهای خرد کننده، خود را کنار میکشند و آنها که جاهطلبی کافی دارند اما لزوماً پرتوان نیستند همهجا داوطلباند! مدیریت کردن یک مجموعه پرشمار و گسترده نیازمند مراکز مشخص سازمانی و مراکز تولید اندیشه است. اصلاحطلبان هیچگاه در این زمینهها سرمایهگذاری نکردهاند و در مواردی که چنین مراکزی به همت افراد شکل گرفتهاند، دستگاههای امنیتی و قضایی به نابودی آنها همت گماشتهاند.
۳-۲) سازماندهی جبههای نامتوازن و نامنسجم. این مشکل البته از تبعات ضعف مدیریت است؛ اما آنقدر مهم است که باید آن را مستقل بررسی کرد. اصلاحطلبان از آغاز خود را بهعنوان یک جبهه معرفی میکردند یعنی مجموعهای از احزاب و تشکلها و افراد که در مورد یک راهبرد سیاسی مشخص و پیروی از یک مرکزیت تعریف شده، گردهم آمدهاند. اما در نبود یک مجموعه از راهبردها و خط مشیها (ناشی از ابهام در دیدگاهها و مواضع) باری بیش از حد توان بر دوش افرادی قرار میگرفت که در این جبهه مسئولیت میپذیرفتند. اجزاء نهادهای تشکیلاتی خوب تعریف نشده بودند و حقانیت آنها همیشه مورد پرسش بود. اگر شورایی تصمیمی میگرفت که با نظر برخی از افراد ناسازگار بود، اولین واکنش زیر سؤال بردن حقانیت شورای تصمیمگیرنده بود! تقسیم کار، تفویض اختیار و مسئولیت، تعریف و فرآیندهای انجام امور، تعریف سلسلهمراتب و سازوکارهای هماهنگی، هیچکدام بهدقت صورت نگرفته بود، از این رو انسجام تشکیلاتی در حداقل قرار داشت. به علاوه وزن احزاب در تصمیمگیریها مشخص نشده بود.
محفلهای کوچکی که نه تولید اندیشه داشتهاند و نه قادر به سازماندهی و آموزش نیروها بودهاند، با گرفتن مجوز از وزارت کشور به همان حق رأیی دست مییابند که احزاب کم و بیش سراسری. علاوه بر نادرست بودن، این روش پیامدی بدتر نیز داشت. افرادی که خواهان موقعیت تأثیرگذار در تصمیمگیری بودند، تشویق میشدند که با ایجاد حزب و تشکل (صوری) در فرآیندهای تصمیمگیری نقش ایفا کنند. به این گونه ما با مجموعهای از تشکلهای ریز و درشت و همگی با توانی کمتر از متوسط مواجه میگردیم، که فقط بر روی کاغذ و هنگام تعیین نامزدهای انتخاباتی در عرصههای مختلف حضور مییابند! احزابی که آنقدر شیفته و تشنه خدمت هستند، که از شرکت در هیچ انتخاباتی صرفنظر نمیکنند، حتی اگر مطمئن باشند که رأیی ندارند و بدتر از آن نامزدی هم برای معرفی ندارند!
۴-۲) ضعفهای اخلاقی و شخصیتی. عرصه سیاستورزی و کسبوکار اقتصادی در کشور ما به شدت آلوده است. تنها انسانهای خودساخته و برخورداری از شخصیت بسیار قوی میتوانند در برابر وسوسه مداوم برای گردآوری رانتی ثروت و کسب ارادتسالارانه قدرت، مقاومت کنند. آلوده شدن افرادی (هر چند محدود) از جبهه اصلاحات را نمیتوان انکار کرد. آلودهشدگان در مقابل فشارهای بیرونی آسیبپذیرند و بهراحتی امتیاز میدهند. از این رو همیشه میتوان از آنها به عنوان نفوذی و ستون پنجم بهره گرفت، کاری که برخی از نهادهای جامعه ما خوب بلدند! وجود افرادی که از موقعیتهای خویش سوءاستفاده میکنند و سیاست را در خدمت ثروت میآورند، حتی اگر اندک هم باشند میتواند به اعتبار یک جریان سیاسی لطمه بزند و پشتوانه مردمی آن را تضعیف کند. تلاش مداوم برای مطرح شدن و خودنمایی، همراه با ترس از دست دادن موقعیت، میتواند فاجعه آفرین باشد. ترس و طمع دو دشمن قدیمی انسان هستند که انسانهای فاقد خودسازی را به تباه کردن خود و همراهانشان میکشاند.
همه علل ناکامی را نمیتوان در وضعیت نظام سیاسی و ضعفهای اصلاحطلبان خلاصه کرد. شرایط عمومی جامعه و وضعیت خاص مخالفان نیز بسترساز برخی از ناکامیهاست.
۳) آشفتگی و گسیختگی اجتماعی. طبقه متوسط، در نتیجه سیاستهای نادرست اقتصادی همراه با سیاستهای نامناسب در ارتباطات خارجی، به شدت تضعیف شده و تحت فشار قرار گرفته است. ناکامیهای مکرر در تلاش برای بهبود وضعیت و تحقیر همراه با هر ناکامی، آرزوهای سرکوب شده را به خشم و نفرت تبدیل کرده است. بیحوصلگی، افراط و تفریط، بیاعتمادی، فردگرایی خودخواهانه، منفیبافی مداوم و پرهیز از هر نوع اقدام جمعی نظم یافته از ویژگیهای جامعه کنونی ماست. بهویژه تورم لجام گسیخته اعتماد به نفس و پیشبینی پذیری را از محرومان جامعه گرفته است. همه این عوامل نوعی سیاستگریزی را پدید آوردهاند. منظور این نیست که اعتراض و انتقاد نمیکنند، منظور بیمیلی به مشارکت و ایفای نقش و «اقدام سیاسی جمعی» است. در چنین فضای اجتماعی چگونه میتوان سیاستهای اصلاحی را پیش برد؟ در فضایی که فحش بیشتر از هر صدایی شنیده میشود و سیاه و سفید دیدن مقبول همگان است، اصلاح کردن گام به گام و با حوصله امور تا چه حد از پشتیبانی مردم برخوردار خواهد شد؟ بخش قابل ملاحظهای از نسل جدید برای خود همه حقی قائل هستند ولی در پذیرش مسئولیت سختگیر و بیعلاقهاند. مخالفان نیز همگی بر این آشفتگی و گسیختگی میافزایند. هیچ نقطه امید و روشنی نمیبینند، میکوشند تا هرگونه امید به اصلاح متکی بر داخل را نفی کنند، از فشار و تهدید و گاه حمله خارجی دفاع میکنند و فعالان مسالمتجوی داخلی را چون شیاطین فریبکار تصویر مینمایند. ایجاد دو قطبیهای کاذب و راه انداختن جنجالهای حاشیهای حواسها را از مسائل اصلی پرت میکند و جز فرسودگی ذهنی و روانی حاصلی به بار نمیآورد. تخریب و تمسخر باورهای مردم جز اینکه آنها را به آغوش محافظهکاران و تندروان براند، فایدهای به بار نخواهد آورد. حکومت، اصلاحطلبان مخالفان و جامعه دست به دست هم دادهاند تا جلوی اصلاحات دموکراتیک را در ایران بگیرند!
همانطور که میبینیم، علل و عوامل ناکامی اصلاحطلبان متنوع و گوناگون است. برای حل مشکلات در سطح ملی و چه در سطح اصلاحطلبان، هیچ راه حل دو شبهای وجود ندارد، اما مشکل بدون راه حل هم نداریم. وضعیت آینده را میزان آگاهی، اراده و همبستگی ما تعیین خواهد کرد.
منبع: وبسایت مشق نو