ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 08.05.2020, 21:01
اسقف کاپوچی و اشغال نافرجام سفارت واتیکان

علی‌محمد اسکندری‌جو

منبع: سایت تاریخ ایرانی

در اردیبهشت ۱۳۵۹ خورشیدی دو حادثه در ایران ختم به خیر شد؛ یکی در صحرای خشک «طبس» و دیگری در خیابان نوفل‌لوشاتو تهران. این یادنامه را اما نه به بهانه واقعه طبس بلکه درباره اشغال نافرجام نمایندگی سیاسی واتیکان در تهران و نقش برجسته آن سوری شریف و روحانی نجیب، اسقف «هیلاریون کاپوچی» می‌نویسم که در آن هنگامه هیجانی اردیبهشت مانع از اشغال سفارت شد. همان روحانی نیک‌اندیش ترسایی که با درایت و کاریزمای معنوی توانست جمعی جوان شوریده سر و شهرآشوب را آرام سازد و اجازه ندهد سفارت دوم هم به اشغال درآید. این روحانی باریک‌بین که می‌توانست ۴۴۴ روز اشغال سفارت آمریکا را به ۲۲۲ روز کاهش دهد اما با درز (مرموز!) خبر به خبرگزاری «فرانس‌پرس» آن توافق بین او و ابوالحسن بنی‌صدر شکست. اسقفی که می‌توانست روزی کاردینال و چه بسا کاندیدای مقام اعظم «پاپ» نیز شود اما همه را به پای عزت «فلسطین» ریخت.

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار ازین خانه برین بام برآیید

در بهار پرآشوب تهران و هفت ماه پس از اشغال سفارت آمریکا هیلاریون کاپوچی به سفارش پاپ پُل ششم رهبر معنوی کاتولیک‌های جهان به تهران آمد؛ این اسقف اعظم اورشلیم و متولد حلب سوریه به سبب پشتیبانی از ملت فلسطین، پیشتر توسط «اسحاق رابین» نخست‌وزیر اسرائیل (که در سال ۱۳۷۴ ترور شد) به تبعید در آمریکای لاتین فرستاده شده بود. اسقف کاپوچی به ایران آمد تا با درخواست از دولت شاید بتواند اجساد سوخته هشت تفنگدار آمریکایی در طبس را از تهران به آمریکا منتقل کند.

در صبح یک روز آفتابی اردیبهشت به روال معمول به مدرسه رفتم که مدیر گفت: از طرف اداره آموزش و پرورش ناحیه تماس گرفته‌‌اند و برای اعتراض به دستگیری و بازداشت چند دانشجوی ایرانی در ایتالیا، می‌خواهند مقابل سفارت واتیکان در خیابان «نوفل‌لوشاتو» تظاهرات کنند و تو را هم به عنوان مترجم لازم دارند.

پیشتر می‌دانستم که حضور متناوب من در بیرون سفارت آمریکا و ترجمه تصادفی چند شعار از تظاهرکنندگان در برابر دوربین شبکه‌های خبری خارجی از جمله NBC آمریکا، از نگاه برخی دبیران همکار و شاگردان حاضر در مقابل سفارت آمریکا دور نمانده است. یکی دو تن از دوستانم در شمار دانشجویان داخل سفارت بودند اما به زبان خارجی اشراف نداشتند. از من هم دعوتی نکردند اما به یقین «معصومه ابتکار» دانشجوی جوانی که هم‌سن و سال من بود به همراه یکی دو تن دیگر از عهده ترجمه اسناد برآمده بودند.

در محله امیریه به سمت شمال خیابان در حرکت بودیم و شعارهای آتشین علیه آمریکا و ایتالیا و امپریالیسم می‌دادیم؛ واتیکان را بازیچه آمریکا می‌خواندیم و پاپ را دست‌نشانده جیمی کارتر! ساعتی بعد در خیابان نوفل‌لوشاتو از برابر ضلع شمالی سفارت روسیه عبور کردیم و سرانجام سفارت دونبش واتیکان به محاصره ما درآمد. آن زمان مجتمع بلند مسکونی داخل سفارت روسیه ساخته نشده بود تا روس‌ها از آن بالا به تماشای ما در خیابان «حافظ» بایستند؛ زمانی هم که از برابر سفارت اتحاد جماهیر شوروی (سابق) می‌گذشتیم چند تنی از دیپلمات‌ها را ایستاده کنار درب ورودی دیدیم. حدس می‌زدم آن‌ها از روی پلاکاردها و شعارهای ما پی برده‌‌اند که آن بار قرعه فال نه اشغال سفارت شوروی بلکه نمایندگی واتیکان است.

ازدحام در خیابان و چهارراه منتهی به محل تظاهرات شدید بود و آمدوشد به کندی انجام می‌شد. چند تن از کارکنان سفارت را با ردای روحانی دیدم که در کنار پنجره طبقه دوم جمع شده و فریادها و شعارهای ما را شاهدند. چهرهاشان نگران بود مبادا ما از دیوار سفارت بالا رویم و یا درب ورودی را شکسته و وارد حریم واتیکان شویم و یا اینکه خشم بر ما غلبه کند و سنگی بیاندازیم و سری و شیشه‌ای بشکنیم.

ساعتی از حضور و فریاد و شعارهای تند و افراطی ما نگذشته بود که ناگهان جمعیت شکافی برداشت و به سختی مسیری باز شد و یک دستگاه مرسدس بنز مشکی رنگ بسیار شیک و براق دارای پرچم واتیکان مقابل درب ورودی سفارت ایستاد. شیشه دودی امکان دید داخل خودرو را مشکل می‌ساخت. در میان حیرت ما اسقف کاپوچی از خودرو خارج شد. ما چهره او را از تلویزیون می‌شناختیم و می‌دانستیم که این مبارز ضد اسرائیلی، نخستین میهمان خارجی دولت و ملت ایران است. تصویر او را بارها در کنار صاحب‌منصبان دیده بودیم، اما آنجا در آن روز آفتابی بهار هیچیک از ما که شخصیت نظام نبود تا اسقف کاپوچی به دیدن او بیاید، چه رسد آنکه وی با ما وارد مذاکره هم شود!

هیلاریون کاپوچی اسقف اعظم اورشلیم بسیار برجسته و آراسته به نظر می‌رسید: چهره‌ای موقر با محاسنی جو گندمی و دستاری بلند به این اسقف کاتولیک ترکیبی نجیب و شریف بخشیده بود. در آن هنگامه جوانی و هیجانی ما، حضور بهنگام این اسقف سوری بارقه امیدی در دل‌های ما انداخت که این تظاهرات بی‌ثمر نخواهد شد و دانشجویان بازداشت شده در ایتالیا شاید آزاد شوند. در تقاطع خیابان نوفل‌لوشاتو چهره صمیمی این اسقف با آن صدای آرام و تیپ آراسته و رفتار متین و متواضع در برابر چهره خشمگین ما با صدها شعار و فریاد آتشین، یک «تقابل» زشت سیاسی ساخته بود که در این سویش تابشی از روحانیت نصرانی بود و در سوی دیگر شرری از شور جوانی. از سیمای سُریانی اسقف هیچ شرری و ضرری نمی‌بارید. ما که انتظار نداشتیم او را در آن روز و ساعت آنجا ببینیم بسیار غافلگیر شدیم. اصلاً ما را با اسقف اعظم سوریان اورشلیم چه کار؟

روز پیش از تظاهرات ما در تهران نیروی گارد سوئیسی مستقر در اطراف بزرگترین کلیسای جهان به نام «سن‌پیترز» که در حریم واتیکان قرار دارد چند دانشجوی ایرانی را دستگیر کرده بود. ازدحام و هیاهو در اطراف اسقف کاپوچی بسیار زیاد شد؛ بنابراین ترجمه خواسته‌های گوناگون تظاهرکنندگان به اضافه ترجمه پاسخ‌های اسقف به آنان، دشواری کار را برایم دو چندان می‌ساخت. ازدحام اجازه نمی‌داد که صدای آرام این اسقف سوری را به خوبی بشنوم. بر اثر گرما، عرق از سر و روی ما و اسقف می‌ریخت؛ او تصور نمی‌کرد در آن هیاهو و راهبندان نوفل‌لوشاتو بتوان به نتیجه‌‌ای رسید. به این سبب پیشنهاد داد چند نماینده به همراه وی داخل سفارت شویم و در محیطی آرام خواسته‌ها را مطرح کنیم.

پس از دقایقی همراه اسقف به درون سفارت رفتیم. آنجا او برای لحظاتی عذر حضور خواست و سالن را ترک کرد. زیبایی، شکوه، عظمت و آراستگی سالن انتظار سفارت چنان بر من اثر کرد که پنداری به عصر «رنسانس» آمده‌ام. سالن با سقف بلند تزیین شده با رنگ‌های آرام‌بخش و دلپذیر، پرده‌های رنگین حریر، تابلوهای زیبا از چهره معصوم عیسای مریم و تصاویر پاپ‌های واتیکان، مبلمان استیل، کنسول‌های آنتیک با ظروف ظریف و فرش دستباف ایرانی، جلوه‌‌ای دلنشین و زیبا داشت که زیبنده نمایندگی دولت روحانی بود.

در فرصتی کوتاه و مشورت با نمایندگان توانستم جمع‌بندی خواسته‌ها را ترجمه کنم. ابتدا با چای و میوه از ما پذیرایی شد. سپس سفیر و اسقف کاپوچی همراه دبیر اول سفارت و دو رایزن سیاسی و فرهنگی به سوی ما آمدند. پس از معرفی همدیگر به سالن دیگری هدایت شده و دور یک میز کنفرانس نشستیم. جالب بود که سفیر واتیکان نیز هم‌رده اسقف سوری بود اما رایزنان سفارت هر دو کشیش بودند. در این هنگام اسقف کاپوچی اشاره داشت به فاجعه «طبس» و سوخته شدن هشت تفنگدار آمریکایی که چند روز پیش در صحرای طبس رخ داده بود و اینکه شایسته نیست در آن شرایط بحرانی، یک سفارت دیگر هم در تهران اشغال و بیش از این چهره ایران در چشم دنیا خدشه‌دار شود.

در پاسخ به او ما از اتهام گروگانگیری به دولت واتیکان کوتاه آمده و اکتفا کردیم به این اعتراض که نیروی امنیتی مستقر در واتیکان حق نداشته دانشجویان ایرانی را بازداشت کند گرچه آن‌ها بدون ویزا وارد حریم واتیکان شده بودند؛ به بیانی در آن روزهای هیجانی و جنجالی ما حتی برای پلیس واتیکان هم تعیین تکلیف می‌کردیم (!) آنگاه خواهان آزادی فوری و بی‌قیدوشرط دانشجویان هم شدیم. در آنجا رایزن سیاسی روشن ساخت که ماجرای امروز در برابر سفارت باید با «تلکس» خبری به اطلاع دولت واتیکان و عالیجناب پاپ ژان پُل ششم برسد.

اسقف کاپوچی و دیپلمات‌ها تاکید داشتند خبر اجتماع ما در برابر سفارت به خبرنگاران خارجی بویژه آن‌ها که در برابر سفارت آمریکا جمع شده بودند نرسد. آقای کاپوچی و سفیر اصرار داشتند خبر تظاهرات و دیدار ما در رسانه‌های ایران نیز منتشر نشود تا مبادا خروج جسد هشت تفنگدار آمریکایی با مانعی روبرو شود. ما نیز پس از ساعتی با مشاهده متن تلکسی که اسقف و سفیر به رم فرستاده و در آن درخواست آزادی بی‌قیدوشرط دانشجویان آمده بود، سالن را ترک کردیم.
صداوسیما خبر آزادی دانشجویان ایرانی را منتشر کردند اما هیچ اشاره‌‌ای به تظاهرات ما و دیدارمان با سفیر و اسقف کاپوچی نداشتند.

شب بعد هنگام ترجمه خبر در دفتر برون‌مرزی سازمان خبرگزاری پارس سابق (روبروی خیابان دکتر فاطمی) و در میان چندین تلکس خبری درباره احتمال آزادی گروگان‌های آمریکایی، دانستم که نگرانی اسقف کاپوچی از تظاهرات ما «تنها» به سبب ممانعت از خروج اجساد تفنگداران نبود. نگرانی اصلی اسقف از توافق مشهور به ۵۳ بود که بر پایه آن مقرر شد در خردادماه همان سال که نخستین جلسه مجلس شورا در ایران برگزار می‌شود، با مصوبه قانونی پارلمان و به تناوب سه گانه ۱۰+۳+۴۰ نفر، گروگان‌های آمریکایی در سه مرحله زمانی آزاد شوند.

این خبر محرمانه در همان شب‌ها به شکلی مرموز به دفتر آژانس خبری «فرانس‌پرس» در تهران درز می‌کند و آژانس هم بی‌درنگ آن خبر را به سراسر جهان مخابره می‌کند. به این بهانه آزادی گروگان‌ها پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا (و شکست جیمی کارتر از رونالد ریگان) ممکن نمی‌شود و کوشش صادقانه اسقف کاپوچی هم بی‌نتیجه می‌ماند. پس از چهل سال برای من هنوز راز درز خبر و علت آن آشکار نشده است. شاید پژوهشگران تاریخی روزی این راز گروگانگیری (با وجود توافق بر سر آزادی سه نوبتی ۵۳ دیپلمات) را برای آیندگان آشکار کنند؛ آمدگان که بی‌خبرند. افزون بر این، از نویسندگان «تاریخ ایرانی» نیز انتظار «صادق» دارم که در صورت امکان علت و چگونگی درز خبر به دفتر «فرانس‌پرس» در اردیبهشت ۱۳۵۹ را بیابند که چرا به جای ۲۲۲ روز ۴۴۴ روز این اشغال سفارت به درازا کشید. آیا آقای کاپوچی همزمان توانایی حل اشغال دو سفارت را نداشت؟

در پایان اینکه اسقف هیلاریون کاپوچی هنگام تبعید به رسم یادمانی، یک مشت از خاک حلب (سرزمین مادری) و مشتی خاک از کلیسای مریم مقدس در اورشلیم با خود می‌برد تا پس از مرگ بر پیکر او پاشیده شود. این قلندر نجیب سوری که در نظرم اسوه متانت و صداقت بود، به هنگام مرگ دور از وطن شاید به کنایه یادی هم از مولای روم کرد که:
«من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز بَرد در وطنم»