دیشب در برخی از خبرها آمده بود رهبر کره شمالی مرد ولی بعدا معلوم شد هنوز زنده است اما در شرایط خطرناکی است. من بر این گمانم تا کسی به کره شمالی سفر نکند دیکتاتوری در این کشور را نمی فهمد. این که می گویند دیکتاتورها بیش از آنکه مخلوق خود باشند دست پرورده مردم آن سرزمیناند درست است. در عصر اصلاحات تازه به مسئولیت خبرگزاری جمهوری اسلامی منصوب شده بودم که معاونت آسیا و اقیانوسیه وزارت امور خارجه از من خواست سفری رسمی به کره شمالی داشته باشم، ولی من مایل نبودم معاون مربوطه وزارت امور خارجه جناب امینزاده اصرار کردند که چون هیچ مقام دولتی دعوت رسمی کره شمالی را نمیپذیرد شما سفری انجام بده و دعوت آنها را قبول کن. به هر ترتیب به همراه هیئتی از خبرگزاری و روز نامه ایران به پیونگ یانگ سفر کردم.
در فرودگاه پس از استقبال، از همه اعضای هیئت به جز من خواسته شد تلفنهای همراه خود را تحویل دهند و به هنگام ترک فرودگاه در برگشت تحویل بگیرند. جالب بود تنها تلفن ماهوارهای در اختیار من بود که آن هم در کره شمالی به علت در دسترس نبودن فنآوریهای جدید فقط وبال گردنم بود و به هیچ کاری نمیآمد. تازه فهمیدم که درست گفتهاند که در سرزمینهای استبدادی تکنولوژی آزاد نیست و دولت ممیزی آن را بر عهده دارد شدیدا.
ما را به هتلی ۷۰ (هفتاد) طبقه بردند، ما بودیم و سه یا چهار هیات و چند نفر چینی. در لابی هتل غمهای عالم به سراغت میآمد. اتاقها که بماند. نه اینترنتی بود و نه سرگرمی دیگری جز تلویزیون رسمی حکومتی. چپ و راست میرفتی همه تلویزیون و هتل و شهر پر بود از عکس رهبر کشور. در آنجا از فناوری خبری نبود اما آدمها همه رباط بودند. مثلا پلیس راهورشان که اکثرا زن بودند سر چهار راهها برای کنترل و تنظیم مسیرها زمان معینی را به هر خیابان اختصاص میدادند با حرکت کامل نمایش دست، حتی اگر خودرویی هم نبود. راهنمای کرهای دقیقا این را بازگو میکرد.
آن ایام (کمتر از ۲۰ سال قبل) تمام ارتباط کره شمالی با جهان فقط یک قطار و دو پرواز هفتگی به پکن بود و برعکس. این کشور پرت و دور از همه دنیا که “روستای اتمی” زیبنده نامش است مردمی شبهمردگان متحرکی را پرورش داده. فقیر خانهای است سوت و کور که درآن نه دانش واژه معناداری است و نه جهان لفظ قابل فهمی. موزه نظامی حاصل از جنگ دو کره و خانه قدیمی رهبر فقیدش فقط ارزش دیدن دارد. نه میتوان یک مرکز فرهنگی پویایی را دید و نه در شهر پرسه زد و با مردم گپ.
آنچه برای من خیلی زیبا نمود بازدید از مرز دو کره بود. دو جهان کاملآ متفاوت در دو طرف یکی با مرزداران شیک پوش خوش تیپ رزمیکار لپ سرخ و دیگری پالتوپوشهای شبهقزاق با رخسار زرد فقر، تفاوت تفنگها و ساختمانها هم معنادار.
یاد حکایتی افتادم: «روزی در تابستان ۶۷ و پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران، مدیران بینالملل وزارت فرهنگ و ارشاد در دفتر معاون وقت امور بینالملل (آقای م تاجزاده) نشسته بودیم و صحبت پایان جنگ و همراهی سه دولت سوریه، لیبی و الجزایر با ایران بود. بحث کشید به وابستگی این سه دولت به ابرقدرت شرق یا شوروی. مرحوم کیومرث صابری یا همان گل آقا نکته ظریفی گفت مبنی بر این که اگر قرار است کشوری وابسته به یکی از دو ابرقدرت باشد عقلانی است که امریکا را انتخاب کند”.
من آن روز در مرز دو کره با تمام وجود دریافتم انتخاب مستعمره گی و اطاعت محض از شوروی عین حماقت است.