بازهم رفته ضعیفه جلسه
پس کی باید به کارم برسه
حق چه دارد برود تشکیلات
بکند صرف تمام اوقات
زن کجا بحث امور جاری؟
زن کجا امر سیاست داری؟
زن که گفته است شود چیزنویس
برود مجلس شورا با گیس؟
زن کجا کرسی دارالشورا؟
زن کجا جای رئیس الوزرا؟
......
همه هم سن و سالهای من این شعر را به یاد دارند. محمدعلی افراشته این طنز را در رابطه با انتقاداتی که از شرکت زنها در حوزههای حزبی مطرحشده بود سرود. شاید این طنز هنوز در چارچوبی دیگر آنقدر ریشهدار است که سدی در مقابل حضور زنها در بسیاری از مشاغل، مجامع و بخصوص در رهبری سیاسی ایجاد میکند.
سیاست هم مانند همه عرصههای دیگر به زنها و مردهای آگاه و فعال نیاز دارد. فکرهایی ازایندست که زنها به ریاضی علاقه ندارند، تکنیک کارمردهاست، سیاست خشن است و باروحیه عاطفی زنها جور درنمیآید، در قرن بیستویک، در حالی که بسیاری از کشورها، مجامع مهم بینالمللی بهوسیله سیاستمداران زن اداره میشود، متأسفانه هنوز در آشکار و نهان عمل میکند. در جامعه ایران تعداد زنهایی که به دانشگاهها میروند و فارغالتحصیل میشوند، بیش از مردها است. زنهای بسیاری صاحبان شرکتهای خصوصی و همینطور موسس تشکلهای مدنی میباشند اما همچنان صندلی زنها در ادارات دولتی، مجلس، وزارتخانهها و رهبری احزاب سیاسی، درست آن جا که مردها باید زنها را انتخاب کنند، خالی است. چرا؟
نگاه جمهوری اسلامی به زن نمیتواند زن را همتراز مرد و بهویژه در جایگاه مدیریت جامعه ببیند. قوانین وضعشده در کشور ما برای اشتغال زنها،، حق زن در خانواده و بر فرزندانش، ارثی که به او میرسد و دیگر قوانین اسلامی مانع بزرگی برای ورود زنها به جامعه مردسالار ایران بالأخص در عرصه مدیریت است. هرچند قوانین محدودکننده حضور زنها در مدیریت نقش مهمی در محدودیت حرکت زنها دارد اما این تمام مسئله نیست. ما با مقاومت ایدههای دیرپا و مسلطی که در برابر چنین نقشی ایستادگی میکند مواجه هستیم. ایدههایی که توانایی زن را نمیبینند ویا نمیخواهند ببیند.
نگاهی به گذشته
موضوع مرکزی بحث من حضور کمرنگ زنهای ایرانی در احزاب سیاسی است بنابراین ناچارم که به روند این حضور در طول زمان نگاه کوتاهی بیاندازم.
بکار گیری معیار واحدی در بررسی موقعیت زنها و نگاه به نقش آنها در سازمانهای سیاسی در زمانهای مختلف خطاست. سطح رشد و موقعیت زنها در جامعه، درصد زنهای تحصیل کرده و شاغل.. در نقش زنها تأثیر میگذارد. آن روزهایی که فرمانفرماییان دخترانش را به مدرسه و بعد با مشکلات بسیار برای تحصیل به خارج از کشور میفرستاد، نقشی پیشرو داشت. امروز اگر کسی به تحصیل دخترانش اهمیت ندهد، عقبتر از زمانه است.
حزب توده در سالهای دهه بیست تصمیم میگیرد زنها را در حوزههای حزبی در کنار مردها قرار دهد و برای آنها حقوق مساوی قائل میشود. این اقدام در زمان خودش یک عمل شجاعانه، سنت شکنانه و پیشرو بود. از پدرم شنیده بودم که روزی جلسهای در خانه آنها با شرکت یک رفیق دختر برگزار میشود. وقتی مادرش میفهمد، آن دختر را با دشنام از خانه بیرون میاندازد. این نشان میدهد که تصمیم حزب در زمان خودش حرکتی مترقی بود. طنز افراشته نیز در نقد فضای عمومی جامعه قابلفهم است.
در سازمان چریکهای فدایی خلق دخترها و پسرهای چریک در کنار هم در خانههای تیمی زندگی میکردند. حرکتی که مسلماً در آن زمان در سطح جامعه پذیرفتهشده نبود و در نفس خود اقدامی سنت شکنانه و پیشرو بهحساب میآمد، بهنوعی که درهمان زمان حتی سازمان مجاهدین خلق که آنها هم بخشی از اقشار میانی و تحصیلکرده جامعه را نمایندگی میکردند، برای آنکه دختر و پسر بتوانند در تیم چریکی در کنار هم قرار گیرند، باید به یکدیگر محرم میشدند و یا بهعبارتدیگر ازدواج سازمانی میکردند.
امروز ما با جامعهای سروکارداریم که نیمی از تحصیلکردگانش زن هستند. در نقش مدیران شرکتها و مؤسسات تجاری فعالیت میکنند. درعرصههای هنری و فرهنگی هم پای مردان حرکت میکنند. بررسی و نقش زنها در احزاب سیاسی میبایست با توجه به این شرایط صورت پذیرد.
آیا نقش آنها در احزاب سیاسی همپا و همسطح گسترش نقش اجتماعی زنها رشد یافته است و اگرنه چرا ؟
تجربه شخصی
از بهار ۵۵ تا انقلاب ۵۷ من عضو مخفی سازمان چریکهای فدایی خلق در خانههای تیمی بودم. در کتابم “مادی نمره بیست” تلاش کردم تصویری از زندگی “چریکی” و “مخفی” ارائه دهم. بخشی از مشکلاتی که من در آن زندگی با آن برخورد داشتم ناشی از تمایزات شخصیتی کسانی بود که با زمینههای فرهنگی و سنتی کاملاً متفاوت به این زندگی پیوسته بودند. طبیعتاً فرهنگ سنتی کشورما درزمینهٔ نگاه به “زن” خود را با برجستگی بیشتری نشان میداد. محدودیتهای ناشی از بازمانده نگاه سنتی به رابطه و نقش زنها در زندگی نزدیک خانه تیمی خود را با وزن بیشتری به نمایش میگذاشت و وابسته به گذشته زندگی مسئولان و نوع نگاه آنان بیشتر یا کمتر نمود داشت.
باوجود تمام اینها من در این دوره احساس نکردم که بهعنوان یک زن امکان گرفتن مسئولیت و قرار گرفتن در ردههای مسئول را ندارم. در همان دوران مسئول بسیاری از تیمهای چریکی زنها بودند و دو زن در موقعیت رهبری سازمان که معمولاً بین سه تا ۵ نفر بود قرار داشتند.
علت این امر را من نه ناشی از تصمیم آگاهانه بلکه ضرورتهای زندگی چریکی و تواناییهای زنها در این عرصه میدانم. مسئول تیم بودن یعنی مدیریت یک تیم در برنامههایی که پیش رو دارد مانند انتشارات، عملیات، عضوگیری و نجات جان رفقا. اینها همه در تجربه زندگی چریکی نهفته بود. تعیین مسئول در بسیاری از موارد انتخاب بین دو فرد با تواناییهای نزدیک به هم نبود.ضرورتی بود که توانایی و تجربه کار چریکی در آن آشکار بود. “خطا کردن” در آن زندگی، یعنی بازی بازندگی چندین چریک. من مسئول یکی از تیمهای سازمان در سال ۵۷ بودم. تمایز من با سایررفقای تیم ازنظر تجربه کار چریکی و شناخت قوانین کار مخفی و مدیریت یک تیم در حدی بود که اصلاً مسئله انتخاب مردی بهعنوان مسئول نمیتوانست در دستور قرار گیرد.
بعد از انقلاب زنهای زیادی به فداییان پیوستند. میتوان گفت این سازمان ازنقطهنظر تعداد کادرهای توانا به همه جریانات سیاسی ایران برتری داشت. حدود بیست در صد اعضا این سازمان زن بودند. زنهایی باتجربه که در جریان انقلاب از زندان آزاد شده بودند، زنهایی که در کنفدراسیون دانشجویان در خارج فعالیت میکردند و به ایران آمده بودند و زنهایی که در تیمهای چریکی یا در رابطه با این تیمهای مخفی بودند.
از میان این همه زن فعال اما هیچ زنی در انتخاب کمیته مرکزی برگزیده نشد. در آن زمان کادرهای زن توانا و با تجربهای چون ویدا حاجبی، رقیه دانشگری، زهره صدیق تنکابنی، مستوره احمدزاده؛ صدیقه صرافت، مهری کیا؛ اشرف میرهاشمی و بسیاری دیگر وجود داشتند که پروسههای بعدی نشان داد کیفیتا از برخی مردهای انتخابشده تواناتر بودند، اما دیدگاهی که تواناییهای زنها را در عرصه کار حزبی سیاسی انکار میکرد، در حدی قوی بود که حتی اعضای زن به زنی برای این ارگان رای ندادند. (رای گیری در آن زمان هنوز علنی بود)
من این مثال را از زندگی شخصی خود و جریان فدایی ذکر کردم. فراموش نکنیم که جریان فدایی و کل جریانات چپ درزمینهٔ نقش و حضور زنان با فاصله زیاد از سایر جریانات ملی و مذهبی و سلطنت طلب پیش بودند و اگر در جریانی مثل فدایی در شرایط رشد کشور پاسخگویی به ضرورت حضور زنان در رهبری مطرح میشود برای بخش عمده سایر جریانات عدم حضور یا حضور قلیل زنان در درون این سازمانها مطرح است.
معیار گزیش برای رهبری چه بود؟
در این دوره معیار توانایی سیاسی در قدرت “بیان” و “قلم” خلاصه میشد!. این توانایی نسبی بود. این انتخابکنندهها بودند که تشخیص میدادند این یا آن فرد در این عرصه تواناتر است. با این عینک آن زمان توانایی سیاسی تنها در مردها دیده میشد. به حتم در آن زمان تعداد مردهایی که این توانایی را داشتند بیش از زنها بود. اما بودند زنهایی که در همین عرصهها تواناتر از بخشی از انتخابشدهها بودند اما چشمی یا عینکی برای دیدن آنها وجود نداشت.
تنها بعد از دو سال که تعداد اعضای کمیته مرکزی به بیش از بیستوپنج نفر افزایش یافت، یک زن به عضویت رهبری پذیرفته شد و مسئولیت کمیسیون زنان به وی محول گردید. این برخورد تنها به ارگان “کمیته مرکزی” سازمان محدود نمیشد. در کمیتههای “ایالتی” و “شهری” نیز یا هیچ زنی حضور نداشت یا یک زن که مسئولیت کمیسیون زنها را عهدهدار بود قرار میگرفت.
سالها بعد، در تبعید عدم حضور زنها در ردههای بالای سازمان بهعنوان یک نقطهضعف پذیرفته شد. این پذیرش منجر به انتخاب دو زن بهعنوان مشاور کمیته مرکزی گردید اما هیچ مسئولیتی به آنها واگذار نشد. درواقع انتخاب و حضور آنها نه نشانه پذیرش توانایی این زنها در سطح رهبری بلکه سرخم کردن در مقابل ضعف آشکار و یک فشار اجتماعی در درون سازمان بود و در سطح عملی فرمال باقی ماند.
اگر در سالهای قبل از انقلاب حضور زنها در یک سازمان سیاسی نشانه پیشرفت بود، امروز با رشد جامعه در برابر سازمانهای سیاسی ضرورت حضور زنها در سطح رهبری و تصمیمگیری نشانه پیشرفت میباشد.
اما چرا حضور زنها در جایگاه رهبری احزاب اهمیت دارد؟
قرار گرفتن در جایگاه مدیریت یا رهبری یک تشکیلات یا حزب و هر تشکل دیگری یعنی دست یافتن به اطلاعات و از آن طریق قرار گرفتن در موقعیت تصمیمگیری و سیاستگذاری است. نگاه زنها در امور اجتماعی زمانی میتواند تأثیرگذار باشد که آنها در موقعیت رهبری قرار گیرند، جایی که سیاستگذاری میشود، پروژهها روی میز میآیند و افراد برای مسئولیتهای مختلف انتخاب میشوند. تنها در این صورت است که زنها میتوانند تأثیرگذار باشند.
احزابی که در داخل کشور فعالیت میکنند در این زمینه موفقتر هستند زیرا آنها با حضور پررنگ زنها در فعالیتهای اجتماعی و نقش آنان در تولید و مدیریت در تماساند. آنان بر این واقفاند که حضور زنها در این تشکلها اثرگذار است. آنها با فشار اجتماعی در این راستا مواجهاند و تلاشهای بیشتری در این عرصه نمودهاند. گرچه نقش زنها در رهبری این احزاب نیز هنوز با مقاومت ایدههای حاکم مواجه بوده و تعداد زنهایی که در نقشهای کلیدی این احزاب حضور دارند کمرنگ است. حضور عمدتاً درجه دوم چند تن در رهبری این سازمانها با شرایط جامعه ایران که نیمی از تحصیلکردگان آن زن اند همگام نیست. همگام شدن با شرایط امروز جامعه ایران با درصد زنان وابسته به هر جریانی در لیستهای انتخاباتی و حضور در مجلس، با حضور زنان در کابینه در نقش وزارت و مدیریت و در مسئولیتهای کلیدی این احزاب رقم میخورد که در همه این زمینهها تغییراتی مهم نیاز زمانه است.
از بیست سال پیش برخی سازمانهای سیاسی در خارج از کشور با توجه به تماس و آشنایی باتجربه کشورهای غربی بهکارگیری سهمیهبندی را پذیرفتند. اما اگر پذیرش سهمیهبندی و حضور زنها در ارگانهای مرکزی سازمانها با متقاعدشدن مسئولین این سازمانها و تغییر دیدگاههای گذشته همراه نباشد، دست آورد آن محدود و شکننده خواهد بود. در چنین مواردی حضور زنها در ارگانهای مرکزی تنها در حد یک فرم باقی خواهد ماند و مسئولیتهای کلیدی کماکان در اختیار مردها خواهد ماند. سهمیهبندی بهعنوان یک تمهید باید همراه با تلاش دائم برای گرفتن مسئولیت و توضیح و متقاعد کردن و عقب راندن ایدههای پیشین در مورد نقش زنها باشد. زنها نهتنها باید بهعنوان کمیت در این ارگانها حضورداشته باشند بلکه باید امکان شرکت در تصمیمگیری را نیز دارا باشند.
متأسفانه امروز مشکل سازمانهای سیاسی در خارج از کشور عمیقتر از حضور زنها در ارگانهای تصمیم گیر است. حضور کمرنگ زنها در طول سالهای بسیار در این سازمانها به یک عارضه عمیق بدل گردیده است. برخی از سازمانهای سیاسی هیچگاه در جلب زنها به جریان خود موفق نبودهاند. این تاسفبار است که درسازمانهای چپ که درگذشته زنها نقش پررنگی در فعالیتهای آنان داشتند، امروز سیر نزولی طی شده است.
بیتوجهی به تواناییهای زنها در یک دوره طولانی، ندیدن آنان و تواناییهایشان مسلماً نقش مهمی در این مسیر داشته است اما دشواری را نمیتوان تنها به این عامل محدود کرد. جا دارد که بررسی دلایل بیعلاقگی زنها به فعالیت تشکیلاتی سیاسی و یافتن تمهیداتی برای غلبه بر این عارضه یکی از پایههای کار این سازمانها گردد.
متأسفانه بخش عمده سازمانها مایل نیستند با این مشکل مواجه شوند و تلاش جدی در این امر دیده نمیشود. هرروز دهها مقاله و نوشته توسط فعالان این سازمانها در رابطه با مسائل سیاسی جامعه و یا امور تشکیلاتی منتشر میشود. اما در این میان کمتر میتوان نوشته ای خواند یا جلساتی در بررسی این عارضه مشاهده کرد. برخی از مسئولان این تشکلها کماکان تصور میکنند که بررسی و غلبه براین مشکل تنها وظیفه زنهای فعال- سیاسی است. به این ترتیب آنها نشان میدهند که هنوز با عمق مشکلی که با آن مواجه هستند تماس نگرفتهاند.
برخی حتی زنها را شماتت میکنند که چرا اهمیت کار حزبی را درک نمیکنند و به سازمانهای آنان نمیپیوندند. این در حالی است که میبینیم که در عرصههای دیگر فعالیتهای اجتماعی در خارج از کشور زنها حضور بسیار فعال دارند. در کارهای هنری , فرهنگی , در عرصه کار آکادمیک و دانشگاهی , درزمینهٔ فعالیتهای ژورنالیستی و سازمانگری تشکلهایی که برای کودکان کار در ایران , برای گسترش کتاب خوانی و سواد آموزی در میان بچههای خانوادههای فقیر تر ایرانی , حضور زنهای ایرانی در اروپا و امریکا چشمگیر است. در برخی از این امور حضور خانومها حتا از مردان هم بر جسته تر است. پس میتوان نتیجه گرفت که این سازمانها و احزاباند که اشکال و مضمون فعالیتشان برای زنها جذاب نیست.
در اینجا من قصد ندارم به تغییراتی که سازمانهای سیاسی میبایست در نحوه سیاست ورزی، اشکال سازماندهی و مناسبات درونی و بیرونی خود انجام دهند بپردازم اما این را میدانم که مقدم بر هر چیز میبایست این نقص واهمیت آن از طرف احزاب فهمیده و پذیرفته شود. آنگاه که مسئولین این سازمانها پذیرفتند که حضور کمرنگ زنها در این سازمانها و در رهبری آنان یکی از ده ها مسائل جنبی نیست بلکه مشکلی است پایه ای که کل چهره و فعالیت آنان را زیر سوال میبرد، این امکان بوجود خواهد آمد که در یک کار مشترک میان مسئولین تشکلها، زنان فعال سیاسی/ اجتماعی و صاحب نظرانی که در این عرصه کارتخصصی کرده اند برای غلبه بر این کمبود دست به کار شوند.
احزابی که نتوانند به این امر پاسخ شایسته دهند، درصحنه سیاست کشوردر حاشیه باقی خواهند ماند. جریانهای دیگری شکل خواهند گرفت که توانسته باشند به این مهم پاسخ دهند.