توئیت مهندس سید مصطفی میرسلیم را در همدردی با «مردم مستضعف امریکا که در اثر کمبود امکانات گرفتار بحران کرونا شدهاند» و اظهار تأسف او مبنی بر اینکه «تحریمهای ظالمانۀ دولت کینهتوز مانع کمکرسانی ما میشود»، در این روزهای سخت میهن، که بلا از زمین و آسمان بر آن و بر سر مردم آن میبارد، من در این دوردستها خواندم و البته درست نفهمیدم که «تحریمها مانع کمکرسانی ما به چه کسی میشود». از فحوای عبارت چنین برمیآید که این رجل سیاسی بومی، که چهل سالی در همۀ سطوح مدیریت کشور حضور داشته و به زودی نیز بر کرسی نمایندگی مردم در مجلس ــ و شاید ریاست آن ــ تکیه خواهد زد، نگران «کمبود امکانات مردم مستضعف امریکا»ست، اگرچه عبارت ابهامی دارد که اهل تأویل میتوانند از آن کمکرسانی به ملت ایران را هم استنباط کنند. مهندس میرسلیم سالها مدیریت یکی بزرگترین دانشنامههای کشور را بر عهده داشته و باید این مایه فارسی میدانست که «کمک رساندن» فعل ترکیبی متعدی است و گوینده ناچار باید بگوید که قصد کمک رسانی به چه کسی را دارد! این نکته در نخستین نگاه به فارسی ندانی استادان و رجال بومی مربوط میشود، اما وجه دیگری نیز دارد که در این سطور میخواهم به آن وجه اساسیتر بپردازم.
پیش از آنکه به این نکتۀ اساسی بپردازم، به عنوان شهروندی ایرانی، که میرسلیم نمایندۀ قهری او نیز هست، باید نظر آن نمایندۀ منتخب مردم ایران را به این نکته جلب کنم که من، از بدِ حادثه، ماههایی است که در راهروهای بیمارستانهای «این مردم مستضعف» راه میروم و تا کنون تصوری از عُمق استضعاف این مردم پیدا کردهام. اگر اشکالی نداشته باشد میخواهم به خودم اجازه دهم که در این روزهای بحرانی به عنوان شهروند ایرانی از سوی نمایندۀ مجلس ایران در کنار مردم مستضعف امریکا باشم. همین قدر میتوانم گفت که میرسلیم مانند همۀ رجال سیاسی بومی اسیر چنبر بافتههای چهل سالۀ خود است و هرچه در این بافتنها پیشتر آمده از واقعیت دورتر شده است. بدیهی است که سخن من، به عنوان اهل اندیشۀ سیاسی و نه شهروند، به هیچ وجه سیاسی نیست، بلکه میخواهم از دیدگاه اندیشۀ سیاسی نظر میرسلیم را به یکی پیامدهای «خالیبندیهای» چهار دهۀ گذشته جلب کنم. در این فرصت نمیخواهم بگویم که میرسلیم فارسی نمیداند، که نمیداند، بلکه میخواهم بگویم که چون در خلأ فکر میکند فارسی بیمعنا مینویسد و این امر بر او مشتبه میشود که گویا چیزی میگوید و با آن واژههای توخالی به جنگ واقعیتی میرود که بسیار صُلب و سخت است! در خلأ فکر کردن، در همۀ عرصهها تبعاتی، دارد، اما در سیاست میتواند فاجعهای باشد!
دانش رجال بومی ایران در سیاست در چند اصطلاحی خلاصه میشود که همۀ آنها به درجات مختلف توخالی هستند و چیزی را توضیح نمیدهند. اینکه هنوز مردم عوامی پیدا میشوند که چشم بر مساجد خالی شهر خود میبندند و گمان میکنند به زودی «کاخ سفید» را «به حسینیه تبدیل خواهند کرد» بدیهی است که بر آنان حَرَجی نیست، اما اینکه آدم تحصیل کردهای مانند میرسلیم، که در فرانسه درس خوانده و استاد یکی از مهمترین دانشگاههای علمی کشور ــ پلیتکنیک ــ است، و البته برحسب رشتۀ تحصیلی خود میداند که هیچ موتوری خالی نمیچرخد، همان سخنان بیربط را تکرار میکند، در شرایطی که به زودی بر همان کرسی نمایندگی تکیه خواهد کرد که پیش از او قاضیپورها تکیه کرده بودند، مبیّن این است که در دورهای با بحرانی بیسابقه چه سرنوشتی در انتظار کشور و مردم آن است. تردیدی نیست که عامۀ مردم در زندگی روزمره در مواردی واژگانی را به کار میگیرند که از مضمون تهی هستند؛ بر آنان نیز حرجی نیست، چون بر سخن آنان اثری مترتب نمیشود. رادیو و تلویزیون به مناسبتهایی مردم کوچه و بازار را نشان میدهند که میخواهند از پستوی خانۀ خود «معادلات جهانی» را بر هم زنند، در حالیکه خود آنان نیز وقتی در صف دستمال کاغذی و پوشک بچه میایستند به شهود درمییابند که این «معادلات» چندان مجهولهایی دارد که در مخیلۀ تنگ آنان نمیگنجد، اما وقتی ذهن و زبان رجلی سیاسی تختهبند واژههای توخالی باشد نمیتواند بداند که دُن کیشوتوار با شمشیر چوبی آن واژههای توخالی به جنگ واقعیتی رفته است که، به قول اقتصاددان فرانسوی، فردریک بَستیا، «بسیار سرسخت است».
واژۀ مستضعف یکی از همین مفاهیم توخالی است که رجال سیاسی بومی از چهل سال پیش کوشش کردهاند مضمونی برای آن دستـ وـ پا کنند، اما گمان نمیکنم حتیٰ میان دو تن از آنان اجماعی دربارۀ واقعیت آن ــ اگر واقعیتی داشته باشد ــ به وجود آمده باشد. وقتی رجلی سیاسی، مانند میرسلیم، تنها چشم بر گزارشهای خبرنگاران رادیو و تلویزیون از کشورهای فاسد غربی داشته باشد، و آنگاه که از چهارراههای تهران در خودروهای محافظت شده عبور میکند تا رسیدن به برجهای الهیه و ویلاهای لواسان با موبایل خود ور برود، تردیدی نیست که نخواهد دانست که فاجعه چه عمقی پیدا کرده است. چنین رجلی نخواهد دانست که حتیٰ اگر کمر کشور و مردم آن زیر بار تحریم نشکسته بود، و او میخواست کمک به ملّت مستضعف امریکا برساند، به عنوان مثال مقداری ماسک برای مردم مستضعف امریکا ارسال کند، باید همان ماسک را از همان دولت کینهتوز امریکا میخرید و به عنوان کمکهای کشور دوست و برادر به همان امریکا تحویل میداد. اما آنچه همان رجل بشردوست و از پسِ پشت پردۀ پندار واژههای تهی از معنا نمیتواند بداند این است که حتیٰ دولتی مانند آلمان برای حفاظت سلامت پلیس خود از همان دولت کینهتوز ماسک میخرد و آن دولت اگر الویت حفظ سلامت مردم او ایجاب کند سفارش آلمان را پس میگیرد.
رجل کشوری که حتیٰ نمیتواند از پزشکان و پرستاران خود محافظت کند چگونه به خود اجازه میدهد چنین یاوهای بگوید و به قول جوانان «خالی ببندد»؟! آیا این بشردوستی توخالی معنایی جز این دارد که مانند آن منجم گلستان سعدی در آسمان ایدئولوژی سیر میکنیم و نمیدانیم که در خانۀ ما چه میگذرد؟! در سیاست، مضمونِ مفاهیم همان واقعیتهای موجود است، نه خیالاتی که بر پایۀ پندارهای خود میبافیم. بدترین وضع برای رجل سیاسی آن است که منجم گلستان سعدی باشد و گرنه بر سرش آن خواهد آمد که بر آن منجم آمد. نخستین گام برای وارد شدن در سیاست آن است که مدعی ریاست و مدیریت کشور خود را از چنبر واژگان تهی از معنایی مانند مستضعف رها کند. در کشوری مانند ایران، استضعاف، بیش از هر جای دیگری، در کوچهها، خیابانها و شهرهای آن جاری است و رجل سیاسی نمیتواند چشم و گوش خود را بر این واقعیت ببندد و در ده هزار فرسنگیِ استضعافِ موجود دنبالِ استضعافِ موهوم بگردد و گرنه عِرض خود خواهد برد و مانند آن طلاب جوان که میخواستند از کهنسالان امریکایی پرستاری کنند خود را مضحکۀ کهنسالان روستا و شهر خود خواهد کرد! اگر سیاست نمیدانیم دستکم نمیتوانیم این قدر ندانیم که «چراغی که به خانه رواست به مسجد روا نیست»!
با واژگان توخالی اندیشیدن، و ادارۀ کشور با چنین واژگان توخالی، مانند «مدیریت جهانی» احمدی نژاد، تا زمانی که در خلأ حرف میزنیم، خشت پر زدن است، اما آنجا که واژگان توخالی به محک واقعیتهای سرسخت میخورد، مانند همان مدیریت جهانی، کلِّ ادعا میتواند با نرسیدن مواد اولیۀ پوشک بچه دود شود و به هوا برود. استضعاف مردم امریکا نیز اگر در حدِّ یاوههای سیاستمداران امروزی بماند اشکالی ندارد، اما اگر قرار باشد حرف جامۀ عمل بپوشد مایۀ رسوایی گویندۀ است، که البته آن هم اشکالی ندارد، اما اشکال آنجاست که گویندۀ سخن از اعتبار دولت مایه بگذارد؛ به عنوان مثال، مانند احمدی نژاد در چشم مردمی که هر روز از چهارراهها شهرهای خود عبور میکنند و بچههای کار، انواع معتادان و بیکاران و دیگر قربانیان بزههای اجتماعی گوناگون را میبینند نگاه کند و از آمادگی دولت خود، که جز با پول مفت نفت نمیچرخد، برای مدیریت جهانی سخن بگوید، نخستین آسیبی که میتواند بزند به اعتبار نهاد دولت است. این نوع دروغ گفتن و در چشم مردم نگاه کردن ارزش سخن گوینده و بیشتر از آن اعتبار نهاد دولت را چنان خدشهدار میکند که دیگر ترمیم آن به آسانی ممکن نباشد و وقتی اعتبار دولت خدشهدار شد، در شرایط بحران، فاجعهای میتواند به دنبال داشته باشد : مردم نسبت به دولت، به عنوان حافظ قلمرو مصالح عمومی، بیاعتنا میشوند؛ دولت حرف میزند و مردم به راه خود میروند و به او دهنکجی میکنند، زیرا به این نکتۀ اساسی پی میبرند که دولتِ موجود دولتِ حافظ منافع ملّی و مصالح آنان نیست. سیاست هر کشوری برای تأمین منافع ملّی و مصالح کشور و مردم آن است، و نه ابزار اجرای خیالات رجال سیاسی آن! اینکه کسی بخواهد در خیالات خود به یاری مردم مستضعف امریکا بشتابد، حقِّ اوست، اما اینکه بخواهد پولی را که باید صرف بچههای کار، حلبیآبادهای شهرهای بزرگ، و کپرنشینهای سیستان و بلوچستان شود صرف رفاه مردم امریکا کند، در کشوری که حتیٰ نمیتواند ابتداییترین نیازهای بخش بزرگی از مردم خود را تأمین کند اگر گسستهخردی نیست پس چیست؟ رجل سیاسی نظامی که در چهار دهۀ گذشته میلیاردها دلار را بر باد داده، از صرف نظر کردن خسارت جنگ تحمیلی عراق به بهانههای واهی تا حیف و میلهای بیرویّۀ احمدی نژادی، و امروز برای دریافت پنج میلیارد دلار دست طلب به سوی بانک جهانی دراز کرده است که آن را هم دریافت نمیکند، حق ندارد تأسف بخورد که اگر تحریم دولت کینهتوز نبود میتوانست به یاری مردم مستضعف آن بشتابد. رئیس دولت کینهتوز را همان مردم مستضعف انتخاب کردهاند نه شورای نگهبان!
نمایندۀ مردم در مجلس باید نمایندۀ مردم ایران باشد نه غمخوار دروغین ملّتِ دولتِ کینهتوزی که ملّتِ او را تحریم کرده است. این غمخواری نمایندۀ مردم ایران در مجلس با دست خالی نسبت به ملّت مستضعف امریکا از نمونههای جالب توجه خدشهدار کردن مرزهای اخلاق خصوصی و سیاست، از سویی، و انتقال از دیانت به سیاست، از سوی دیگر، است که از سدهای پیش، از اخوانالمسلمین تا علی شریعتی و طیفهای گوناگونی از اهل دیانت، همۀ اهل دیانت مرتکب آن شدهاند. سیاست قلمرو تأمین منافع ملّی و حقوق شهروندی است. هیچ کسی در هر مقام سیاسی که قرار گرفته باشد نمیتواند در اولویت این دو امر مهم کوچکترین تردیدی به خود راه دهد. هیچ نمایندهای برای دفاع از بشریت برگزیده نمیشود : تنها در نظامهای تمامیتخواه، بویژه در کمونیسم روسی و فاشیسم آلمانی، است که دولتها خود را متعهد به پیشبرد انقلاب جهانی میدانستهاند. در نظامهای سیاسی دموکراتیکی مردم نمایندگان خود را برای تأمین منافع خود و کشور انتخاب میکنند. بدیهی است که هر دولتی در مناسبات با دیگر کشورها مصالحی نیز دارد، اما این مصالح نمیتواند در تضاد با منافع مردم، و بیشتر از آن به بهای قربانی کردن منافع مردم، تأمین شود. در هر کشوری مردم حاکمیت دارند و در هر موردی که نیازی به پیشبرد سیاستی متفاوت باشد باید پیش از آن به رأی مردم مراجعه کرد. نمونۀ اردوگاه سوسیالیسم به سرکردگی روسیه درسی عبرتآموز است که حاکمان آن بخشی از ثروتی را که به مردم آن کشور تعلّق داشت در راه صدور سوسیالیسم هزینه کردند و در قلمرو سیاست داخلی و خارجی به یکسان شکست خوردند! بنابراین، حتیٰ اگر قرار باشد ملّت ایران کمکی به مردم مستضعف امریکا بکند این کار با تصمیم یکی از نمایندگان مردم ممکن نیست.
پیشتر ملّت ایران چنین موردی را تجربه کرده است : به دلایلی که هرگز به ملّت ایران توضیح داده نشد، با پایان جنگ تحمیلی، دولت ایران هرگز از عراق خسارتی برای هشت سال جنگ و تخریب کشور و کشتار مردم آن طلب نکرد. آن حاتمبخشی، که به مناسبتهایی در بیانات رئیس جمهوری وقت اشارههایی به آن میآمد، گویا به دلایل اخلاقی و دینی، مانع از آن نشد که همان کشور دوست و برادر، برای حفظ منافع مردم خود، در شرایط سخت تحریم دولت کینهتوز، در کنار حاکمان مردم مستضعف امریکا قرار گیرد. تکرار چنین تجربههایی میتواند آسیبهای جدّی بر منافع ملّی یک کشور وارد کند، چنانکه پیشتر نظامهای حکومتی دیگری چنین تجربههایی کرده و درسهایی از آن آموختهاند. اگر بخواهم تنها به یک مورد اشاره کنم باید بار دیگر به همان مورد اردوگاه سوسیالیسم، بویژه دو دولت روسیه و چین، برگردم که هر دو به یک درجه در خیال رهایی بشریت بودند و بخشی از ثروت ملّی را در این راه بر باد دادند، اما زمانی که طشت از بام افتاد به قدرتهای استعماری بدتر از دولت کینهتوز تبدیل شدند.
نکتۀ دوم به انتقال از دیانت به سیاست مربوط میشود که پیشتر به آن اشاره کردم. همچنانکه اخلاق سیاست نیست، دیانت نیز عین سیاست نیست. نقطۀ گرهی در توئیت نمایندۀ مجلس آینده تصوری است که او از «مردم مستضعف» پیدا کرده و مانند بسیارانی چند دههای تکرار کرده است. این استضعاف در قلمرو سیاست مفهومی توخالی است و از فرط تکرار برای گویندۀ آن معنایی پیدا میکند. اینکه نمایندۀ مردم ایران از جیب همان مردم میخواهد به یاری مردم امریکا بشتابد مبیّن این است که استضعاف مفهومی توخالی است و، به مناسبت حال و مقال، هر کسی با خیالات خود مضمونی برای آن میتراشد. چه نسبتی میان کشورهایی در افریقا و آسیا، که تا کنون پول مردم را به جیب حاکمان خودکامۀ آنها ریختهایم، با امریکایی که برحسب تعریف باید جهانخوار باشد وجود دارد؟ نمایندۀ مردم نمیتواند به هر مناسبتی نظر خود را عوض کند و توضیح ندهد که چگونه کشوری یک روز نمونۀ بارز استکبار و روز دیگر استضعاف میشود؟! اگر ایران در تحریم نبود، و میرسلیم به فرض در مقام ریاست مجلس قرار گرفته بود، آیا باید مجلس قانون کمک به مردم امریکا را تصویب میکرد؟ در این صورت، باید امیدوار بود که مجلس یکدست آینده مجلسی سخت خدمتگذار به کشور و مردم آن باشد! بدیهی است که آنچه در این کشور به جایی نمیرسد فریاد است، اما من این چند کلمه را از این بابت مینویسم که با شروع به کار مجلس میرسلیم هم به زمرۀ قدیسانی مانند قاضی پور و شرکا خواهد پیوست که مصونیت دارند، اما هیچ مسئولیتی بر عهدۀ آنان نیست! و عامۀ مردم نخواهند توانست بگویند بالای چشم آنان ابروست
پایان
جواد طباطبایی/ واشینگتن/فروردین ۹۹
منبع: کانال تلگرام نویسنده