[مطلب زیر را برای شمارۀ ۶۵ اندیشۀ پویا نوشتم که در آن مجله به چاپ رسیده است]
میتوانید مرا پیری زادۀ عصر انقلاب مشروطه فرض کنید که سر از گور در آورده و میخواهد شما را کمی نصیحت کند و کمی هم نسبت به آینده امیدوار سازد!
در شرایط سختی و فشار و نومیدی نصیحت کردن همچون بیادبی کردن بر روی زمین سفت است که ترشحاتش دامن خود ناصح را میگیرد و مخاطب را از خنده رودهبر میکند! پس همین ابتدا از خیر اندرز و نصحیت میگذرم که شرط و شروطش اصلاً تأمین نیست!
اما امید! سخن از امید در شرایط نومیدی نیز در حکم نصیحت است، اما این یکی به خلاف آن یکی، معمولاً طرفداران سرسخت و پرشوری دارد که دائم در پی خلق آن حتی از هیچ یا پوچ هستند! خب، این خودش حتماً ریشهای در ضمیر ناشناختۀ ما آدمیان دارد که بدون امید زندگی به کاممان تلختر از زهر میشود و به درک اسفل هم نمیارزد!
پس با این حساب، گریزی از داشتنِ امید در زندگی نیست؛ اما مسئله این است که آن را در کجا جستجو کنیم؟ در مجموعۀ کیهان؟ در محیط اجتماعی؟ یا در درون خویش؟
محیط اجتماعی با همۀ مختصات و در همۀ ابعادش بعضاً میتواند رو به پیشرفت در جهت ایجاد فضایی آزاد و عادلانه و مرفه و مفرح باشد. در این صورت البته اغلب آدمیان امیدوار و پر نشاط میشوند چرا که امید از در و دیوار هر کوی و برزن میبارد. البته چنین امیدی شاید تحفهای هم نباشد زیرا از آبشخور انتخاب و اختیار فرد انسانی سرچشمه نمیگیرد و محصول شرایط محیط است. آدمیان اما اغلب همین نوع امید را طلب میکنند و اگر زمینۀ آن فراهم نباشد به سوی نومیدی و یأس در میغلتند! شاید به همین دلیل است که رهبران بزرگ فکری جهان برای امیدوار کردن آدمیان، همواره آینده را چون جایی پر از نعمت و آزادی و عدل تصویر کردهاند و آنها را به تلاش و فداکاری برای رسیدن به آن فراخواندهاند!
جامعه اما همیشه رو به سمت بهبود ندارد. گاه جوامع رو به انحطاط میگذارند و تباهی و خشونت در کمین آنها مینشیند. در چنین وضعی برغم آگاهی از چشمانداز تیره و تار، آیا باید مردمان را به فرارسیدن روزهای خوش و خرم و شاد امیدوار ساخت یا اینکه آنها را به جستجوی امید در سیطرههای دیگر دعوت کرد؟
آنها که سیطرهای جز شرایط اجتماع برای خلق امید نمیشناسند، اگر خود طبعشان نومید و افسرده نباشد، از آفرینش امید هر چند بیپایه و کاذب بیم و هراسی ندارند. از نگاه یک “واقعبین” اما چنین امیدی علاوه بر فریب، بسیار خطرناک و پرهزینه است و آدمیان را با سر به زمین گرم میزند! آفرینندۀ امید کاذب اما برای این هشدار، پاسخی در آستین دارد! اگر سرنوشت محتوم و مقدّر جمعی آدمیزاد، بیچارگی و فلاکت است، روشن کردن نگاه آنها به واقعیت چه سودی برایشان دارد؟ پس همان به که با امیدی کاذب رنج زندگی را سرخوشانه به دوش کشند و بمیرند تا آنکه نومیدانه در آن فلاکت و تباهی دست و پا زنند! آیا خوشبینی کارل مارکس نسبت به آینده را میتوان به این سطح از ماجرا تقلیل داد؟
به نظر من میراث مارکس دقیقاً همین است! او ادیان را متهم میکند که برای تحملپذیر ساختن رنج و مشقتِ زندگی برای مردمان فقیر و رنجدیده، با وعدههای خود نقش افیون را در زندگی بشر بازی کردهاند، اما به نظرم میراث مارکس که آن را در قالب “علم” به مردمان سرگشته غالب کرده است، خود افیونی تمام عیار است و جز امیدی کاذب اما سخت پرهزینه و خونین، ارمغانی برای پیروان خود از این جهت - و نه برخی جهات دیگر - به جا نگذاشته است!
ای عزیزان من! امید را همیشه نمیتوان در محیط اجتماع پیدا کرد. آن را ابتدا باید در عرصۀ کیهان و در درون خویش یافت. این البته مشروط به نگاهی متفاوت به جهان و انسان است، همان نگاهی که این روزها آن را کهنه و مستعمل فرض گرفتهاند، اما این نگاه ایمانی است که روز به روز نوتر و تازهتر میشود.
هستی را معنا و مفهومی است. زندگی ما برای کشف این معناست. پس صرفاً برای خور و خواب و لذتهای جسمانی به این ورطه هبوط نکردهایم که با هر رنج و زحمتی نومید شویم. جستجوی معنا همان امید فزاینده است که از بیرون و درون ما میجوشد و سرریز میشود. معنای هستی در انزوا و گوشۀ تنهایی و پرهیز از جامعه و سیاست و ترس از مشکلات به صورت کامل هویدا نمیشود. از قضا درکوران حوادث بغرنج سیاسی و اجتماعی رخ مینماید. پس مشکل و رنج و تباهی سببی برای نومیدی نیست، زمینهای برای کارزاری دائمی است تا آدمی کارآزموده و جانسخت شود. آدم جانسخت و کارآزموده هرگز در مواجهه با مشکلات رنگ نومیدی بر رخش نمینشیند. پنجه در پنجۀ مشکلات میافکند و از گلاویز شدن با آنها نمیهراسد. نه اینکه بخواهد ماجراجویی کند و یا با پس زدن عقل بر خنگ عواطف سوار شود و یا با آسیاب بادی به ستیز برخیزد! دقیقاً به عکس، حازم و هشیار و محتاط و حسابگر است.
اگر اکثریت مردمان یک جامعه به این سطح از آگاهی و فردیت دست یابند، اصلاً مگر محیط اجتماعی میتواند خارج از ارادۀ آنان به سمت تباهی و انحطاط و خشونت و تحمیل و ستم و بیداد میل کند؟ و در آن صورت مگر نومیدی اجتماعی مفهوم و مصداقی پیدا میکند؟
به واقع جهان ما و ضمیر ما سرشار و انباشته از امید است. امید را باید در این ساحت کشف و زنده کرد و از این مسیر به سمت و سوی جامعه روان ساخت. پس آدمی در فردیت رشد یافتۀ خود، موجودی رویینتن و شکستناپذیر است. ترس و بیمی در او راه ندارد. در این ساحت، نومیدی جز لفظی تو خالی نیست. اصلاً وجود ندارد که بخواهد دل و جان ما را تسخیر کند و به انحطاط بکشاند. وجود فرضیاش زاییدۀ ذهن خیالاندیش خود ماست! ما تک به تک سلطان جهانایم! نومیدی و یأس خر کیست؟