«سیاست مقایسهای» بهعنوان یکی از مهمترین گرایشهای علم سیاست، از یکسو مشابهتها را نشان میدهد و از سوی دیگر، مفارقتها را. تکیه نظریهپردازان بیشتر بر روی نقاط اشتراک است تا بلکه بتوانند برای امور سیاسی و اجتماعی نظریه بپردازند. اما در طی زمان با پیدایش نمونههای دیگر، فرآیند نقد نظری آغاز میشود و در پی آن گاهی نظریات تأیید میشوند، گاهی تضعیف و گاهی ابطال میشوند. اما به هر حال هر کشوری برای خود وجههای یگانه دارد که مستقلاً نیز میتوان بدان پرداخت.
کشورهای عقبمانده و حاشیهای که براساس رویهای محتوم از مدار توسعهیافتگی فاصله گرفتهاند، تلاش میکنند خود را به قافله پیشرفت برسانند. این کشورها با گذشت زمان، و بهویژه قیاس خود با نمونههای مترقی، بازگشت به مسیر توسعه و مدنیت پیشرفته را طلب کرده و بر این اساس راهبردهایی را طراحی میکنند. عقبماندگی پیوسته، حکام این کشورها را به مسیرهای میانبُر، جهشها و پرشهای بزرگ سوق میدهد.
چارچوب ذهنی-عملیاتی مائو تسه تونگ را شاید بتوان نمونه بارز این تفکر دانست. مائو در سالهای پایانی دهه ۱۹۵۰، سیاستی را ذیل عنوان «جهش بزرگ» یا «گام بزرگ به پیش» آغاز کرد تا از پس آن راه صدساله صنعتیشدن و رشد اقتصادی متکی بر کشاورزی را یکشبه بپیماید غافل از آنکه نمیتوان بدون نیروی انسانی کارآزموده، تکنولوژی و تبادل جهانی گامی بهپیش برداشت؛ نتیجه آنکه جهش بزرگ، به شکستی بزرگ انجامید و انبوهی از تلفات جانی و ضرر مالی را به کشور چین تحمیل کرد.
وی دستور داد کورههای ذوبآهن را در مطبخهای هر محله و برزن راه بیندازند و سوخت آن را از قطع درختان تأمین کنند. نتیجه آن شد که مقدار زیادی آهن بیکیفیت در کشور تلنبار شد که به هیچ کار نمیآمد. طنز ماجرا آن بود که مائو در روند جهش بزرگ وجود گنجشکها را مضر تشخیص داد و به همین جهت حکم کرد تا مردم به مزارع بروند و با انواع وسایل آنها را از بین ببرند. اما پس از مدتی حشرات موذی به محصولات حمله بردند؛ حشراتی که پیشتر خوراک گنجشکها بودند! نتیجتاً مائو حکم قبلی را نقض کرد و دستور واردات گنجشک را صادر کرد.
این سیاست در شوروی تحت رهبری استالین صورتی دیگر داشت. وی معتقد بود دهقانها کود تاریخ هستند و باید زیر پای درخت صنعت و انباشت اولیه دفن شوند. او ذیل این پروژه تعداد زیادی از دهقانها را به سیبری تبعید کرد - که در آنجا تلف شوند - و مابقی را در مزارع اشتراکی سازماندهی کرد.
استالین در دوره زعامت خود رویکرد «اشتراکیسازی» را در پیش گرفت و بهدنبال توسعه صنایع سنگین دومنظوره و نظامی رفت ولی نهایتاً صنعتی درخور ایجاد نشد چنانکه در چین این اتفاق رخ نداد و بعدها در ایران، طرح کشف اورانیوم در منزل شکست خورد! این نظریه بعد از استالین هم ادامه یافت تا جایی افرادی مانند پوناماریف و سوسلف گفتند، راه رشد غیرسرمایهداری در کشورهای عقبمانده صرفاً از مسیر جهش از روی سرمایهداری میگذرد؛ مسیری که یکسره به سوسیالیسم خواهد رسید و بهعنوان نمونه از قرقیزستان و مغولستان یاد میکردند که به کمک شوروی توانستند این مسیر را طی کنند.
چنانکه پیداست، میل به «تعالی» آن هم در کوتاهترین زمان، در بسیاری از کشورها وجود داشته است و معالاسف همچنان وجود دارد. حال آنکه چنین گام سترگی صرفاً بر زیربنای مستحکم استوار خواهند ماند.
در یک نمونه وطنی، بهگواه اسناد و تحلیلهای کارشناسان، شاهد بودیم حدفاصل سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷ درآمدهای نفتی رژیم پهلوی بهطرز غیرمنتظرهای افزایش یافت تا حدی که فرآیند بودجهنویسی دستخوش تغییر گشت و سودای رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ نزد شاه تقویت شد. اما میبینیم این افزایش درآمد ناگهانی، به حیف و میلها منجر میشود بهحدی که ارتش بهعنوان تکیهگاه شاه از کارویژه خود بازمیماند.
نمونه متأخر این سنخ از درآمد را در دولت نظرکرده محمود احمدینژاد شاهد هستیم؛ در آن مقطع درآمدهای نفتی افزایش یافت اما تنها بیکاری و تورم، و کاهش نرخ رشد نصیب کشور شد. لازم به ذکر است، در دولتهای نهم و دهم عائدی نفت، بهمیزان کل درآمد نفت از زمان اکتشاف تا آن دوره بود و بر همین اساس رئیسجمهور وقت از «جهش بزرگ» بهمنظور رسیدن به نقطه اوج توسعه و پیشرفت (بخوانید دروازههای تمدن بزرگ!) استفاده کرد.
حال، در دورهای که قیمت هر بشکه نفت بهحدود ۲۰ دلار کاهش یافته و شبح مرگ با ویروس کرونا در جهان پرسه میزند و شورشهای اجتماعی-معیشتی در تقدیر کشورهای عقبمانده است و تحریمها صورت خشن خود را به رخ کشیدهاند، سخن گفتن از گامهای بلند و جهشهای بزرگ دورنمایی مطلوب تصویر نمیکند زیرا راه توسعه پایدار همچنان از آهستگی و پیوستگی میگذرد.