اغلب ما از “حماسۀ فرار اشرف دهقانی از زندان” چیزهایی شنیدهایم، اما در اینجا بیمناسبت نیست به یاد زندهیاد عفت موسوی مادرِ همسرم که همانا حق مادری به گردن من داشت و رفتن نابهنگام و ناباورانهاش، دل و جانم را سرشار از غم و رنج و درد و اندوه کرده است، “داستان فرار” را به صورتی مختصر از زبان او در اینجا نقل کنم تا شاید روزی امکان انتشار تمام تحولات زندگی او فراهم آید.
آنگونه که عفت خانم نقل میکرد:
ظاهراً پس از دستگیری و اعدام شمار زیادی از اعضای گروههای مسلح چریکی، با آغاز سال ۵۲ حساسیت ساواک نسبت به نوع ملاقات زندانیان سیاسی با خانوادههایشان کم میشود به طوری که در ایام عید چند روز پی در پی به آنها اجازه میدهد که به طور دسته جمعی در یک سالن جمع شوند و به صورت گروهی با یکدیگر ملاقات کنند. عفت خانم که به اتفاق دو دختر خردسالش، زهرا و مهدیه، برای ملاقات با همسرش دکتر محمد محمدی از گرگان به تهران میآمده است، در طول ملاقات به نظرش میرسد که با چنین شرایط سهل و آسانی فراری دادن یکی - دو تن از زندانیان نباید کار سختی باشد. او نظرش را با برخی زنان خانوادههای زندانی از جمله صدیقۀ رضایی و همشهریاش حلیمۀ خراسانی در میان میگذارد. آن دو نیز موضوع را از طریق بستگان زندانی خود به داخل زندان منتقل میکنند و از این طریق برای فراری دادن اشرف دهقانی برنامه ریزی میشود.
روز موعود خانمهای درگیر در این ماجرا چادری اضافی با خود به زندان میبرند. در پایان وقت ملاقات، اشرف دهقانی چادر را به سر میکند و جلوتر از عفت به سمت در بیرون راه میافتد. عفت که از جزئیات ماجرا باخبر نبوده و اشرف را هم به اسم و قیافه نمیشناخته است، متوجه رنگ به شدت پریدۀ خانم همراهش میشود و از او میپرسد: شما دارید فرا می کنید؟ اشرف سرش را به علامت تأیید تکان میدهد. عفت خانم به اشرف پیشنهاد میکند که دستِ زهرا دختر کوچک او را در دستش بگیرد تا مأموران به او ظنین نشود. اشرف دست زهرا را میگیرد تا اینکه به در خروجی میرسند. در آنجا مأموران از عفت و اشرف درخواست برگۀ خروج میکنند. عفت می گوید برگۀ خروج دست برادر شوهرش حسن محمدی است که کمی عقبتر از آنهاست. مأمور نیز چون عفت را به دلیل کثرت ملاقات میشناخته است به او و اشرف اجازۀ خروج از زندان می دهد. تصور مأمور ظاهراً این بوده است که اشرف، خواهر آقای محمدی یعنی خواهر شوهر عفت است و از همین رو، برای خروج او از در زندان سختگیری نمیکند. بدین ترتیب اشرف بدون بروز مشکلی از در اصلی زندان خارج میشود.
گویا برنامهریزان فرار، حضور ماشینی را هم برای سوار کردن اشرف از جلو زندان، هماهنگ کرده بودند اما اثری از ماشین مورد نظر یافت نمیشود. از سرِ اتفاق اما در همان لحظه یک تاکسی به قصد مسافرکشی به جلو زندان قصر میرسد. اشرف فرصت را غنیمت میشمرد، تاکسی را دربست کرایه میکند و از محل دور میشود. نگهبانان وقتی به موضوع پی میبرند که مرغ از قفس پریده است.
بعد از گذشت چند ماه از این حادثه، اشرف مخفیانه از ایران خارج میشود. ساواک هم در تحقیقات خود به عفت خانم و همراهانش از جمله خانم شادمانی و حلیمۀ خراسانی در این مورد ظنین میشود. آنها دستگیر میشوند و در کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری به سختی تحت شکنجه قرارمیگیرند و سپس به زندان طولانی محکوم می شنود. بدین ترتیب، “حماسۀ فرار اشرف دهقانی از زندان” رقم میخورد!
عفت خانم در زیر شکنجه با صلابت مقاومت میکند، اما خاطرۀ کمیتۀ مشترک هرگز از ذهن او پاک نمیشود. او نخستین باری که همراه مهدیه و بچهها به ملاقات من در زندان رجاییشهر آمد، با عبور از تونلی هشتصد متری که از درِ شمالی زندان به سالن ملاقات ختم میشود، به یاد زندان کمیته میافتد و حالش دگرگون میشود.
گویا روزی هم که او را برای بستری شدن به بیمارستان صیاد گرگان میبرند با شنیدن فریاد شیون از یکی ازاتاقهای اوژانس پر ازدحام و شلوغ بیمارستان، باز به یاد کمیتۀ مشترک میافتد و حالش منقلب میشود.
او که از داشتن همراه در بیمارستان محروم بود، محل بستریاش را مانند سلول معرفی میکرد. به قول مهدیه، حق مادرشان این نبود که آخرش هم در جایی با احساس سلول انفرادی جان دهد!