سیاست در ایران، چهار دهه است جامعه را میبلعد. بیرون از خود چشم دیدن هیچ چیز را ندارد. دین، اخلاق، اقتصاد، فرهنگ، نفرت، عشق و دوستی، هنر و حتی مرگ در شکم سیاست جای گرفتهاند. سیاست گاه خشن بوده، گاه ملایم، گاه لباس تقوا پوشیده گاه لباس پزشک، گاه از آسمان به زیر آمده و گاه از زیرزمین به بالا، اما هر بار تکهای از بدن جامعه را به شکم سیاست برده است. این در حالی است که سیاست تنها جزئی از جامعه است. سیاست باید جزئی از جامعه باقی بماند تا اخلاقی باشد، تا جامعه بتواند از ارزشها و سرمایههای خود برای نسل آینده دفاع کند.
طی چهار دهه گذشته جمهوری اسلامی با فوریت ناشی از آرمانگراییهایش و ضرورت مبارزه با دشمنانش اجزاء بدن جامعه را به میخ سیاست کوبید. اصلاح طلبان نیز طی دو دهه گذشته با طرح مساله دمکراتیک کردن نظم سیاسی، به این روند پیوستند و میخ سیاست را به هر آنجا که دستشان میرسید کوبیدند.
نقطه مقابل آنچه گفتم، سیاست زدایی از جامعه نیست. اتفاقاً ممکن کردن سیاست است. امروز سیاست در ایران با بلعیدن همه دار و ندار جامعه، خود را ناممکن کرده است. حکومت با محدودیت انتخابات، در لاک داشتهها و ناداشتههای خود فرومیرود و مردمان نیز در لاک عسرتهای زندگیشان. این حاصل بسط سیاست است که خود را معدوم کرده است. بازگشت به جامعه با تاکید بر این نکته آغاز میشود که جامعه کلیتی دارد متشکل از ساحات گوناگون. ساحاتی که هر کدام منطق و مضمون مختص خود را دارند. اجازه بدهید مثالی بزنم. چهل سال است که با دین حکومتی شده مواجهیم. همه شاهدیم که دین حکومتی شده به حکومت یاری میدهد تا کسب مشروعیت کند اما دین را از کارکرد خود تهی کرده است. دین دیگر کمکی به اخلاقی تر شدن جامعه نمیکند. حتی در آن اختلال ایجاد میکند. جامعه در اخلاقی بودن خود نیازمند دین است. اینک جامعه از این یاری رسان مهم محروم شده است. اگر دین همچنان از قدرت پیشین بهرهمند بود، امروز میتوانست به جامعه در مقابل تعرض عرصه سیاست کمک کند. همان بلا که بر سر دین آمده، بر سر اخلاق، هنر، فرهنگ، اقتصاد، خلاقیت، دوستی، عشق، و حتی مرگ نیز آمده است. تفکر به مرگ میتواند گریزگاهی باشد تا جامعه حیات خلوتی برای تفکر به خویشتن و فاصله گیری از وضعیت موجود و نقد آن داشته باشد.
خبرهای تازهای در راه است. حکومت به تدریج درهای نیمه باز سیاست را میبندد. دمکراسیخواهی مبتنی بر چرخ انتخابات معنای خود را به تدریج از دست میدهد. همزمان با تغییر مسیر نظام، این سو نیز خبرهای تازهای هست. تصادفا یک بیانیه دانشجویی خواندم که توسط گروهی با عنوان «دانشجویان متحد» امضا شده است. مفاهیمی در این بیانیه هست که توجهم را جلب کرد. به این نتیجه رسیدم که همزمان با تغییر رویه نظام سیاسی، در جامعه مدنی هم خبرهایی هست. گویی یک بازآرایی تازه در راه است. این متن با عنوان «بیانیه دانشجویان متحد پیرامون انتخابات مجلس» در سایتهای مختلف منتشر شده است. در این بیانیه به جای بحث و گفتگو پیرامون شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، از یک استراتژی جایگزین سخن به میان آمده است: بازگشت به جامعه. یا به تعبیر دقیقتر «با مردم به سوی جامعه».
ظهور این سنخ عبارتهای تازه، حاصل تاملات نظری یک فرد و یک جمع نیست. ابداع ناشی از بنبستهای عملی است. زایش زبان است هنگامی که به نظر میرسد دستها و پاها بسته شدهاند. مفهوم زاده میشود. اگر چه برای بقاء و زنده ماندنش باید تمهیدات تازه کرد. متنی که دانشجویان متحد نوشتهاند، زایشگر این مفهوم تازه هست، اما متاسفانه اسباب و لوازم کافی برای زنده ماندن این کودک در متن نیست. بیم آن میرود که کودک تازه به عالم آمده خیلی زود از جهان برود. من خیال میکنم با مردم به سوی جامعه رفتن، مقدمات و موخراتی دارد و ملزوماتی که بیانیه دانشجویان به این ملزومات کم توجه یا بی توجه است.
اول: دانشجویان باید در وهله نخست خود را نقد کنند. باید نشان دهند خودشان نیز در فرایند بسط ید عرصه سیاست به عرصههای زندگی و جامعه نقش داشتهاند. بازگشت به جامعه، به خودی خود اعتراف به این نکته است که تا کنون متوجه جامعه نبودهایم. باید دانست بازگشت به جامعه چه مقومات و ملزوماتی دارد. دمکراسی خواهی به فرم ایرانی، تنها حول تقدس صندوق انتخابات گردش کرد. این صندوق مقدس شده را همه باهم به جامعه بردیم و شفای همه دردها را از آن خواستیم. این نقد از این حیث اهمیت دارد که بازگشت به جامعه تنها به یافتن مسیر تازهای برای تولید فشار سیاسی تقلیل پیدا نکند. دمکراسی خواهی میتوانست معنای فربهتری پیدا کند. به طوری که قوت بخشی به جامعه را در صدر کار خود قرار دهد و بر آن باشد که جامعه قدرتمند، راه خود را در عرصه سیاسی پیدا خواهد کرد.
خواننده بیانیه احساس میکند دانشجویان قصد دارند به جامعه بازگردند و حاشیهها و فرودستان و زخم دیدگان را گردآورند، آنها را بسیج کنند و همه چیز را آماده یک صف آرایی تازه سیاسی کنند. این درست همان استراتژی هجوم سیاسی به جامعه است. سیاسی شدن را در وهله نخست باید به خود جامعه واگذار کرد. بازگشت به جامعه نباید صرفاً از منظر احیای پتانسیلهای بسیج سیاسی صورت گیرد.
دوم: استراتژی بازگشت به جامعه مستلزم درک این نکته است که جامعه عرصهای فراختر و کلیتر از حیات سیاسی است. باید در وهله نخست به التیام آن وجوه زخمی شده پرداخت. باید نشان داد هنر، فکر، فلسفه، اخلاق، دین و سایر قلمروهای زندگی، منطقهای بالنسبه مستقلی دارند که نباید تماماً قربانی کنش و واکنشهای سیاسی شوند. آنها باید به امکانهایی برای تماشای میدان سیاست تبدیل شوند. با تمسک به آنها باید عرصه سیاست را داوری کرد و به امکانهای هدایت و محدودیت آن اندیشید. باید نشان داد اگر جامعه امروز در مقابل تعرض حکومت هیچ دستاویزی برای دفاع از خود ندارد، حاصل تن در دادن به منطق بی مهار سیاسی است.
سوم: استراتژی بازگشت به جامعه، با تعجیل و خواست نتایج فوری همخوان نیست. جامعه امروز پر از امور ضروری و بحرانی است. اما همیشه در خط تیز بحرانها ایستادن، فکر را تعطیل میکند. ما برای مقابله با بحرانها و جلوگیری از بحرانهای تازه نیازمند تامل و تفکریم. باور کنیم خواست نتایج فوری و دم دست، سبب میشود عجولانه همه چیز را به مخزن سوخت بسیج سیاسی بریزیم. اساساً تند چرخاندن چرخ سیاست، مقتضی نگاه ابزاری به همه ساحات حیات انسانی است. کمی باید صبور بود و در کنار بازیگری تماشاگر هم بود. ما در نتیجه تعجیل، تماشاگری را به کلی از دست دادهایم و ناخواسته خود به بازیگران صحنهای تبدیل شدهایم که با آن ستیز میکنیم.
چهارم: استراتژی بازگشت به جامعه زبان و زبانهای تاره میطلبد. با طبل و توپ و تشر سیاسی نمیتوان به جامعه بازگشت. باید به زبان هنر اجازه داد همانطور که اقتضای زبان هنر است ظهور کند. زبان دین را باید از حصر زبان سیاست نجات داد. باید تصویرهای کلیشه شده از زندگی را تنوع بخشید. حتی باید به هیبت مرگ، بیرون از سیاست اندیشید.
ملزومات نظری و عملی استراتژی بازگشت به جامعه بیش از این هاست. باید بیشتر سخن گفت و گفتگو کرد. این راه البته کمی دیر است. بازگشت به جامعه باید خیلی زودتر از اینها اتفاق میافتاد. اما هنوز هم راهی جز آن وجود ندارد.