پیش از نماز جمعه، بسیاری از ناظران تقریبا اطمینان داشتند که هیچ گزینه منطقی و قابل تصوری امکان طرح در نماز جمعه امروز را نخواهد داشت. تنها نکتهای که باعث شده بود همگان به حالتی از ابهام و انتطار فرو روند، نفس حضور رهبری، بعد از چندین سال غیبت در نماز جمعه بود. اما نتیجه نهایی، دقیقا همان بود که انتظار میرفت: هیچ!
اما چرا چنین شد؟ چرا هیچکس پیش از نماز جمعه نمیتوانست به یک راه حل مشخص خروج از بحران فکر کند و چرا رهبری هم دقیقا طبق همین پیشبینی نتوانست تغییری در شرایط کشور ایجاد کند؟
برخی ممکن است پاسخ را در ساختار صلب نظام جستجو کنند. یعنی اینکه نظام و رهبری قصد هیچگونه تغییر و تحولی برای کاهش انتقادات ندارند. من اما گمان میکنم مشکل در یک «اراده برای تغییر» خلاصه نشده و ساختاریتر است. برای توضیح این مسأله، از مثال برجام استفاده میکنم. جایی که نظام نشان داد اتفاقا قابلیت تغییر و انعطاف را دارد. اما برای کسب نتیجهای مشابه برجام، حداقل دو پیششرط ضروری وجود دارد:
۱- وجود یک طرف مقابل که با اختیارات حقوقی کامل پای میز مذاکره بنشیند.
۲- درخواست و مطالبه صریح و مشخص این طرف مقابل.
در برجام، گروه ۵+۱ با اختیارات تام درخواست مشخصی از نظام داشتند و حکومت در نهایت با یک «نرمش قهرمانانه» آن را پذیرفت.
اما در مورد مسائل داخلی ما هر دو پیش شرط را از دست دادهایم:
۱- هیج جریان سیاسی مشخصی وجود ندارد که دست کم بخش قابل توجهی از معترضان را نمایندگی کند.
۲- به دلیل نبود چنین جریانی، طبیعتا هیج مطالبه مشخصی نیز وجود ندارد که نظام به پذیرش آن فکر کند.
به این ترتیب، نظام در وضعیتی قرار گرفته که اولا خودش از حل مشکلات به تنهایی عاجز است، دوما، به دلیل سرکوبهایی که کرده، هیچ اپوزوسیونی را برای مذاکره و خروج از بحران باقی نگذاشته است. البته گروهی از اصلاحطلبان همچنان امیدوار بودند که رهبری دست کم دستور تعديل رد صلاحیتهای انتخاباتی را بدهد و این را نشانهای از تلطیف فضا قلمداد میکردند. اما چرا رهبری چنین نکرد؟
ساده اگر بخواهم بگویم، اگر من هم جای رهبری بودم به این مطالبه اصلاحطلبان توجه نمیکردم چرا که رهبری خیلی خوب میداند این جریان سیاسی، به اندازه سر سوزنی در بین معترضان مشروعیت ندارد و حتی اگر رد صلاحیتهای انجام شده، تا حد زیادی نیز تعدیل شوند، اندکی از خشم و نارضایتی معترضان کاسته نخواهد شد. این نیروهایی هم که داوطلب شدهاند، اگر عرضه و توانایی کاهش مشکلات نظام را داشتند، کار به اینجا نمیرسید. پس فایدهای که ندارند هیچ، فقط موی دماغ میشوند.
اصلاحطلبان سالهاست خود را ذیل منویات و سیاستهای کلان رهبری تعریف کردهاند؛ حتی برای بدیهیترین حقوق سیاسی نیز چشم تفقد از ایشان دارند و در بهترین حالت به دنبال کسب مقام «بازوی اجرایی رهبری» هستند. در حالی که نظام بازوی اجرایی کم ندارد، فقط «اپوزیسیونی» میخواهد که نماینده مخالفان باشد نه تکرار کننده خودش!
خلاصه آنکه به دو دلیل اساسی، امروز هیج نیروی سیاسی قابل ذکری به عنوان «اپوزیسیون» در کشور ما باقی نمانده است که بتواند به نمایندگی از معترضان وارد مذاکره با نظام شود. بخش عمدهای را خود نظام سرکوب، زندانی و محصور کرده است. بخش دیگری هم مانند اصلاحطلبان، به دلیل نداشتن درک درست از شرایط یا آغشته شدن به فساد و رانت، خودشان را بیخاصیت کردهاند.
در نتیجه، اساسا «گزینهای» روی میز نیست که انتظار داشته باشیم رهبری نسبت به آن واکنش موافق یا مخالف نشان بدهد. در خیابان معترضان به رهبری حمله میکنند و ایشان نیز از هوادارن خود طلب مقاومت و پایداری دارد. این وضعیت یک «انسداد سیاسی» تمام عیار است که در نتیجه به فلج شدن کامل کشور میانجامد.
مجمع دیوانگان