روزنامه ایران
بیش از ۷۰۰ سال از وفات مولانا جلالالدین گذشت. مردی که گاه نعره میزد: «نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم» و دمی به نجوا میگفت: «من اگر خراب و مستم سخن صواب گویم.»
پس از نزدیک به ۸ سده، حالا مولانا، مظروفیست بس بزر گتر از ظرف ادب. اهمیت او، مرز معرفت و عرفان را نیز درنوردیده و باید مولانا را در قامت یک سرمایه فرهنگی بنگریم که در این گوشه از جهان، از آناتولی و ترکیه تا ایران و افغانستان و آسیای میانه، هواخواه دارد و در آن سو در جهان غرب، هواخواهانی به کیفیت دیگر.
امسال برای ما و مولانا، اندکی متفاوت است. چرا که ساخت فیلم مشترک «مست عشق»، دعوای قدیمی فقیهان و عارفان را تداعی کرد. برخی مراجع، ساخت فیلم را حرام کردند، بعضیها در حمایت از ساخت آن سخن گفتند. حتی شیخی در گوشهای نقل دروغی از علامه جعفری بر زبان رانده و ادعا کرده بود که آن آذری مردِ فرزانه گفته است: «از تفسیر مثنوی پشیمانم. کاش این کار را نمیکردم.» در نوبتی دیگر نیز ضمن زیر سؤال بردن نظریات علامه طباطبایی، حسنزاده آملی گفته بود: «شخصیتی منحرفتر از شمس و مولانا نداریم!»
حتی خواننده کُرد ایرانی شهرام ناظری مبنی بر عدم شرکت در برنامه قونیه در اعتراض به حمله ترکیه علیه کردهای سوری، اتفاق دیگری بود که مورد توجه قرار گرفت و مجموع این رویدادها نشان میدهد شاید برگزاری مراسم سالگرد وفات برای مردی که نمرده و تا این اندازه زنده مانده، شگرفترین کار ممکن است!
امسال نیز به قاعده سالیان اخیر، از گوشه و کنار، چنین نواهایی خواهیم شنید: «مولانا مال ماست و ترکیه او را مصادره کرده است.» یا صداهای دیگری دال بر این که مولانا ایرانیست و نباید رومیاش خواند. ممکن است گروه دیگری هم بگویند: «انسانهای بزرگ به تمام بشریت تعلق دارند.»
اما حقیقت ماجرا این است که موضوع ملیت مولانا و الصاق او به ایران یا غیر ایران، بحث تاریخی و فرهنگی غامضی است. از پیچیدگیهای تعریف ایران و مرز ایران فرهنگی و جغرافیایی در سده ۷ و ۸ هجری قمری گرفته تا ظرافت درک دوران آتشین هجوم مغولها. از گارد محکم امام فخر رازی متکلم و شاگردانش در برابر بهاءولد تا فرار خانواده جلالالدین نوجوان از بلخ. همچنین باید به مباحثی پرداخت همچون موقعیت خوارزمشاهیان در ایران، چند و چون حکمرانی سلجوقیان در آناتولی، کارامان، قونیه و همچنین توجه به گستردگی زبان پارسی و قائل شدن یا نشدن به اینکه آیا هر پارسی گو، ایرانی است یا نه؟
واقعیت این است که ورود خانواده مولانا به کارامان و بعدها ماندگار شدنشان در قونیه و نگرش سلجوقیان به ارزش و کرامت پدر و پسر، نوعی سرمایهگذاری تاریخی بود که میراث نفیسی به وجود آورد و نباید اهمیت این موضوع را نادیده گرفت. شاید اگر پدر مولانا و پسر آیندهدار او مورد پیشواز و حمایت سلجوقیان قرار نمیگرفتند، او نیز در جوانی، همان بلایی بر سرش میآمد که در چند مقطع تاریخی متفاوت بر سر حلاج، عین القضات، شهابالدین، نسیمی و دیگران آمد.
اگر چه در ترکیه معاصر نیز شمار افرادی که از روی تعصب ملیگرایانه، حتی ابنسینا را هم ترک میشمارند، کم نیست، اما واقعیت این است که هیچ پژوهشگر و آکادمیسین نامدار و سیاستمداری ادعا نکرده که مولانا ترک بوده و به ترکیه تعلق دارد. ظرافت مسأله اینجاست که ترکها نه تنها میزبانان و حامیان خوبی برای مولانا و خانواده او بودهاند، بلکه فارغ از هر گونه حس ملیگرایی ایرانی و ترکی، در چارچوب سیستم بسیار اثرگذار و قدرتمندی به نام «طریقت»، خود را در مولانا حل کرده و فضایی پدید آوردهاند که در آن، تنها میتوان نقش ایران و جغرافیای فرهنگی و خاکی این کشور را در پدید آوردن مولانا، در بحث قرار گرفتن بلخ در قلمرو خراسان دیرین و تأثیر روند ادبیات پارسی بر اشعار مولانا میتوان جستوجو کرد. بعدها هم ترجمه مثنوی معنوی و دیوان کبیر و آثار منثور مولانا به زبان ترکی استانبولی و ژرفای اثر روحانی مولانا بر دلها و جانها، کاری کرده که ترکها از ترک یا ایرانی بودن مولانا، نمیپرسند.
ترکیه توانسته مولانا را برای خود به ستون عظیمی از فرهنگ تبدیل کند، اما ایران، نه تنها برای مولانا بلکه برای شاعران عظیمی همچون بیدل دهلوی، محمد اقبال لاهوری و بسیاری از شعرای عرب و ترک و کُرد پارسیگو کار خاصی انجام نداده و نتوانسته آنان را به پلهای عظیم و بخشی از نقطه اتصال دیپلماسی فرهنگی تبدیل کند. شک نکنیم اگر محمد اقبال و بیدل، به ترکی شعر سروده بودند، امروز از سوی دولت ترکیه به عنوان مهمترین منابع تغذیه کننده دیپلماسی این کشور با پاکستان و هندوستان، مورد توجه قرار میگرفتند. بنابراین بیراه نیست اگر بگوییم، مولانا به همان اندازه ایرانی است که در اکنونِ ایران و ایرانی، مورد توجه قرار میگیرد.