منبع: صفحه فیسبوک نویسنده
ما هر وقت از رفقای کیش پاننئولیبرالیسم میپرسیم «روی چه حسابی یک نظام رانتی آخوندی فاشیست را که از بدو تولد تا امروز با غرب، با لیبرالیسم، و با سیستم نئولیبرال غربی دشمنی ورزیده، اسمش را میگذارید نئولیبرالیسم؟»، پاسخی که میگیریم این است که «نوع ایرانیاش فرق میکند». من از خودم میپرسم چه لزومی دارد یک روشنفکر چپ بیاید یک مفهوم شناختهشده با تعاریف پذیرفته را چنان بپیچاند که هر شترگاوپلنگی در آن بگنجد؟ این جور آکروباتبازی تئوریک، چه فایدهای از لحاظ شناخت نظری یا پراتیک سیاسی دربر دارد؟
نئولیبرالیسم یعنی تفوق سرمایهی مالی و «فینانس» به شیوه ریگان و تاچر و در نمونه درحال توسعهاش شیلیِ پینوشه در آمریکای لاتین. مکتب شیکاگو. یعنی ادغام در سیستم مالی و بانکی و سیاسی گلوبال عمدتاً آمریکای شمالی و اروپا و برداشتن موانع تجارت آزاد بدون مداخلهی دولتی، خود دولت در تسخیر والستریت و بازار بورس، عضویت در پیمانهایی چون «نفتا» و مشابه آن، همراه با ادغام سیاسی و نظامی در این بلوک سرمایهی جهانی. باید به نحوی عضو این بلوک و پیمانهای اقتصادیاش بود، یا عضو سازمان تجارت جهانی. نئولیبرالیسم مترادف مالکیت خصوصی یا «خصوصی سازی» نیست. نئولیبرالیسم مترادف سرمایهداری نیست.
حالا بماند که چرا «اسلامگرایی» که در بستر سیاست، جامعه، فرهنگ، و البته اقتصاد ایران خسارات آن بارها بدتر و مهمتر از آن «نئولیبرالیسم» فرضی بوده در ذهن این رفقا رنگ باختهاست، که آنهم خود یک معماست. در تحلیلهاشان به اندازه یکی دو جمله فرعی اهمیت پیدا میکند. یعنی بعد از چهل سال هنوز متوجه نشدهاند که مشکلات بنیادی ما طی این چهل سال از «خصوصیسازی» ناشی نمیشود؟! (تازه از نوعی که اصلاً هم خصوصی نیست!) اگر صد در صد دولتیسازی هم میشد باز آش تلخ همین بود و کاسهی لجن همین. سرکوب چپ و جنبش کارگری، سرکوب جنسی نیمی از جمعیت و حجاب و روسری و توسری وتحقیر روزانه زنان، سرکوب اقلیتهای غیرشیعی، شکنجه و توابسازی، سرکوب روشنفکران سکولار و اساساً فرهنگ سکولار، انقلاب فرهنگی اسلامی، به گند کشیدن تولیدات فرهنگی و هنری یک ملت و کلا نظام آموزش و پرورشاش به نام اسلام، و بله کارگران هم سرکوب میشدند، نرخ استثمار سرمایه هم بالا میبود، و بله همهی بدبختیهای سرمایهداری دولتی و نیمه خصوصی همچنان مثل هر کشور سرمایهداری توسعه نیافته بر سرنوشت ما حاکم میبود. یعنی درست مثل همین الان. شاید بر این باورند که اسلامیسم به عنوان یک «جنبش» مادیِ ریشهدار سیاسی از صدسال پیش تاکنون و به عنوان یک ایدئولوژی جهان سومی در خاورمیانه و شمال آفریقا با ادبیات و تشکیلات گستردهاش ــ و حالا به عنوان یک ساختار صُلب دولتی و یک بلوکبندی منطقهای ــ هم بخشی از نئولیبرالیسم «نوع ایرانی» است! نئولیبرالیسم اثنیعشری؟!
شاید این رفقا تصور میکنند بیان حقایق بالا معادل خیانت به مبارزهی طبقاتی است. شاید خیال میکنند فقط نیروهای چپ و کارگری انحصار نبرد با آمریکا را دارند و اگر جمهوری اسلامی این چپ را تار و مار کرده پس خود به امپریالیسم پیوسته است و بنابراین نئولیبرال شده! چرا بر این باورند که خصوصی سازی هرچیز (و کالایی کردن هرچیز از منابع طبیعی تا بیمه و بهداشت و آموزش و خدمات دیگر) که ناماش «سرمایهداری» است، باید به زور اسمش را بگذاریم «نئولیبرالیسم»؟ که اینها در کشوری مثل ایالات متحده همیشه خصوصی بودهاند پیش از دورهی نئولیبرالیسم. شاید گمان میکنند آقازادههای جناح اسلامگرا و بچه آخوندها که پورشه و مازراتی سوار میشوند و در بهترین نقاط غرب و شرق صاحب ویلا و حساب بانکی و لایفاستایل «لاکچری» هستند، پس باید همینها مصداق نئولیبرالیسم باشند.
آیا واقعبینانهتر نیست بگوییم نئولیبرالیسم در ایران یک ایدئولوژی و یک جریان سیاسیِ پاییندستی، درون حاکمیت است که به جریان «اصلاحطلبی» شهرت دارد و با نامهای هاشمی و کارگزاران و سبز و بنفش و برجام (و مافیای مطبوعاتی قوچانی) شناخته میشود با یک پروژهی اقتصادی خصوصی سازی و گسترش بازار آزاد با پشتوانهی طبقاتی ِ طبقات متوسط مرفه؟ این جریان سیاسی زمانی موفق خواهد شد برنامهی اقتصادیاش را تمام کمال پیاده کند که بتواند جای جناح حاکم بنشیند و اقتصاد رانتی را تبدیل به اقتصاد خصوصی پیوندخورده با غرب کند. یعنی بتواند اسلامیسم رادیکال را از قدرت پایین بکشد، سپاه و بسیج و بیت رهبر و بنیادهای دولتی یا شبهخصوصیِ رانتی را منحل کند، بتواند ساختار نظامی/تئوکراتیک/ پوپولیستی و میلیتانت (به معنی آنتاگونیسم با ابرقدرت آمریکا، به همان تعبیر داعشی و طالبانی) را پایین بکشد، سیاست خارجی را همسو با آمریکا و غرب کند، که اگر موفق شود اینکارها را بکند دستاوردی خواهد بود در حد یک «انقلاب سیاسی» (به تعبیر مارکسیستی، یعنی تغییر کامل اولیگارشی سیاسی، نوعی رژیمچنج، حتا اگر تدریجی و «استحاله»یی باشد). اما اگر جریان اصلاحطلب جا زد، عقبنشینی کرد، پشت عبای رهبر قایم شد، به همان طبقهی متوسط هم خیانت کرد، دیگر چه نئولیبرالیسمی؟ نئولیبرالیسسم پوتینی؟ بشار اسدی؟ همینکه مالکیت چند کارخانهی ورشکسته را پاس بدهند به خویشاوندانشان و آرام آرام بساط یارانهها را تعطیل کنند و قوانین کار را ذره ذره به نفع کارفرما تغییر دهند، نظام در کلیتاش میشود نئولیبرال؟
حالا برآیند تحلیلهای سیاسی و ژئوپولیتیکز: در اثبات «نئولیبرال بودن کلیت نظام»، ما مدام استدلال هایی میشنویم دائر بر اینکه سازش جمهوری اسلامی با آمریکا مدتهاست عملی شده و این دعواهای ژئوپولتیکز در منطقه جنگ زرگری است. به نظر میرسد باید مثل نئولیبرالیسم، تعریف «زرگری» را هم چنان ورز بدهیم که همه نوع جنگی را در برگیرد، که بگوییم مثلاً جنگ داخلی سوریه میان بلوک ایران/روسیه و بلوک غرب «زرگری» بود؛ نزاع حماس/ حزبالله که از ایران نیرو میگیرند با اسراییل «زرگری» است؛ بمباران مدام مواضع سپاه و بسیج در سوریه توسط اسراییل «زرگری» است؛ نزاع عربستان و اسراییل با جمهوری اسلامی «زرگری» است؛ جنگهای سایبری مثل استاکسنت «زرگری» است؛ جاسوسبازیهای موصاد و اطلاعات سپاه زرگری است. صفآرایی ناوگان جنگی آمریکا در خلیج فارس علیه رژیم هم زرگری است. اگر زدند و یک هواپیمای مسافربری ما را هم روی خلیج فارس نابود کردند، آنهم یک اشتباه زرگری بوده؛ قیل و قال «رژیم چنج» هم از زمان بوش تا ترامپ و تحریمات اقتصادی کمرشکن که اقتصاد نفتی را به زانو درآورده هم شوخی زرگری نئولیبرالیستی بوده مثل سرنگونی زرگریِ دولتهای عراق و لیبی و افغانستان ... بعضی دوستان تا آنجا پیش میروند که «اصلاً خمینی را هم آمریکا و انگلیس آوردند» و کلّ ماجرای دوسالهی انقلاب ایران و حرکت میلیونی مردم برای سرنگونی شاه هم «زرگری» بود، اشغال سفارت آمریکا و جنگ ایران و عراق (جنگ اسلامگرایی میلیتانت با صدام و غرب) هم ایضاً ... آدم وسوسه میشود نام این رفقا را بگذارد «چپ زرگری»!