«انسان حاشیهنشین» به تعبیر رابرت پارک (جامعهشناس آمریکایی و نمایندهی «مکتب شیکاگو») کسی است که به سودای رسیدن به شهر آرزوها راهی شده، اما پشت دروازهی طلایی شهر متوقف مانده. کسی که ساکن برزخ است؛ با هویتی دوگانه. از جامعهی قبلی بیرون زده و در جامعهی جدید هم پذیرش نشده. پایی در آنجا و پایی در اینجا. معلق در هوا. «نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم».
با این اوصاف، همهی حاشیهنشینان از وضعیت خود درک و احساس مشابهی ندارند و میزان رضایت و نارضایتیشان یکسان نیست. حاشیهنشینی برای نسلهای مختلف، معانی متفاوتی دارد:
نسل نخست: پدران و مادران
برای نسل نخست، حاشیهنشینی با وجود همهی ناگواراییهایش، کمابیش امری رضایتبخش است. چون آنان مدام وضعیت فعلی (جامعهی مقصد) را با شرایط پیشین خود (جامعهی مبدأ) مقایسه میکنند و در این مقایسه، فواید زندگی شهری، ولو در حاشیهی شهر، بیشتر برایشان برجستگی دارد.
نسل اول، نسل مؤسس است. نسلی که زندگی جدید را در حاشیه از نو بنا میکند. نسلی که بیشترین فشار و سختی را تحمل میکند. نسلی که مدام برای داشتن حق حیات، میجنگد اما جنگیدنش از موضع پایین است. طلبکارانه نیست. میپذیرد که حقوق چندانی ندارد چون متعلق به شهر نیست و کسی هم دعوتش نکرده بیاید. نسل مهمان ناخوانده که سازگاری بالایی نسبت به محیط پیرامون نشان میدهد و در صلح با دولت است.
نسل دوم: فرزندان
این نسل گرچه مانند نسل قبل از وضعیت خود رضایت چندانی ندارد، اما درمجموع آن را تحمل میکند. چون دشواریهای زندگی قبلی کمابیش در خاطرش مانده و یا فاصلهی زمانی کمی از آن دارد و بهواسطهی والدینش آن حافظهی تاریخی در دسترسش است. بهعلاوه که شاهد جنگیدن نسل قبل برای تأمین شرایط زندگی بوده. این نسل، نسل تقدیرگراست. ناراضی اما دستبسته. نسلِ حسرت. نسلی که وضعیتش را به حساب «بخت سیاه» خود میگذارد و تن درمیدهد. نسلی که در آتشبس با دولت است. همکاری نمیکند، اما برای تمرد و شورش هم انگیزهی کافی ندارد.
نسل سوم: فرزندانِ فرزندان
نسل سومِ حاشیهنشینان ولی بهکلی شرایطش متفاوت از نسلهای قبلی است. او هیچ تصویر و خاطرهای از زندگی قبل از حاشیهنشینی ندارد. در حاشیه متولد شده و از آغاز زندگی فقط همان محیط و شرایط را تجربه کرده. این نسل با وجود آنکه به نسبت دو نسل قبلی از رفاه و امکانات بیشتری برخوردار است (چون در موقعیت استقرار زیست کرده)، اما هیچ احساس رضایت نمیکند. او دیگر نوجوانان و جوانان شهری طبقات برخوردار را “میبیند” و مدام زندگی خود را با آنها مقایسه میکند. خصوصاً که امروز با دسترسی به فناوریهای ارتباطی جدید بهخصوص تلفن همراه و حضور در شبکههای اجتماعی (بهخصوص اینستاگرام و تلگرام) امکان مشاهدهی دیگران و مقایسهی خود با آنها به مراتب بیش از گذشته فراهم شده است.
نتیجهی این مقایسه روشن است: تولید و انباشت خشم! خشم و نفرت محصول دیدن تبعیض و تجربهی فقر و محرومیت و مقایسهی خود با همسالان شهری. اگر نسلهای قبلی بهجهت برخورداری از حافظهی تاریخی پیش از حاشیهنشینی زمینههایی برای توجیه و تسکین این محرومیت داشتند، این نسل، ولی فاقد چنین ابزارهایی است.
بههمینجهت از نسل سوم به بعد، حاشیهنشینی، انبار باروتِ شهر است و میدان مین دولت. بیشترین مشکلات شهرها با حاشیهنشینان از نسل سوم به بعد آغاز میشود. نسل طغیانگر و خشمگین که کاملاً مستعد رفتارهای وندالیستی است. سطح پذیرش و تحمل این نسل در برابر بیعدالتی و فشارهای دولت بهمراتب پایینتر از دو نسل قبل است. نسلی که برخلاف پدرانش دلیلی برای بدهکاربودن به دولت نمیبیند. بلکه برعکس، طلبکار اوست. و اگر پایش بیفتد، برای ستاندن این طلب، شورش میکند. به عبارت دیگر، لااقل از نسل سوم به بعد، حاشیهنشینی دیگر تنها یک مسئلهی شهری و اقتصادی نیست؛ بلکه بهموازات آن ابعاد، سویههای فرهنگی ارتباطی و نسلیِ پررنگی هم مییابد که پیچیدگیاش را مضاعف میسازد.
توجه به این تفاوت نسلیِ حاشیهنشینان در فهم ناآرامیها و اعتراضات چند هفتهی اخیر راهگشاست. با عنایت به نقشهی پراکندگی جغرافیایی مناطق اصلی آشوب و گروه سنی، طبقهی اقتصادی، میزان تحصیلات و وضعیت اشتغال معترضان (براساس دادههای محدودی که تاکنون برخی مسئولان ارایه دادهاند)، به نظر میرسد آنچه شاهدش هستیم شورش نسلهای سوم به بعد حاشیهنشینان است: «جوانانِ حاشیهنشینِ محرومِ موبایلبهدستِ خشمگین». که اگر چنین باشد، این تازه آغاز ماجراست.
شبکه جامعهشناسی علامه