مطالبات اجتماعی در ابتدای راه خود را به عنوان هذیانگوییهای یک ذهن نیمهدیوانه نشان میدهند؛ گفتههایی ضدونقیض، مواجههای غیرمعقول و درخواستی زیادهخواهانه. اغلب اوقات ماجرای این هذیانگویی با چند ارزش اجتماعی تداخل پیدا میکند، گاهی پای ارزشهای اجتماعی به میان میآید و اسم «نوامیس» بر چهره مینشاند یا «غیرت» در آن نقش بازی میکند و در روند پیشرفت خود، به مرور زمان این ارزشهای اجتماعی از کلمههای منفی دوروبر خود خالی میشود. «نوامیس» با آن بار ارزشی اجتماعیاش، نام «زنان» به خود میگیرد و «غیرت» با بار ارزشی مردسالارانهاش، تغییر شکل میدهد و خود را در «همراهی» معنا میکند. حالا چه کسی میتواند بگوید ورود زنان به استادیوم، غیرت مردان این سرزمین را زیرسوال میبرد؟ چه کسی میگوید آن مرد که همراه همسرش به استادیوم میرود، غیرت کمتری دارد تا آن مرد که همسرش را در خانه حبس میکند؟ اما از عجایب چینش عناصر روایت، همین بس که گذشته به چشم نمیآید و هر داستان از زمانی آغاز میشود که هذیانگویی همان ذهن نیمهدیوانه سرو شکل پیدا میکند و ایده اولیه چارچوبی صحیح به خود میگیرد.
در روایت «ورود زنان به استادیوم» چنین روندی کاملا به چشم میآید. ابتدای راه، داستان شبیه هذیانگویی زنانی بود که میخواستند یک مسابقه فوتبال ملی را در ورزشگاه ببینند؛ یک آمادهباش نخستین، یک مقدمه بیکم و کاست. اما از آن روزها تا امروز، هذیانگویی اولیه شکل تازهای به خود گرفته است. شخصیتهای قهرمان و ضدقهرمان در این داستان وارد شدهاند و به مرور زمان آنچه غیرمنطقی به نظر میرسید، تبدیل به یک مطالبه اجتماعی قدرتمند شده است. مسیری که هر مطالبه اجتماعی به خودی خود طی میکند و با خبرسازیهای هرازگاهیاش به پیش میرود. شبیه ماجرای ورود زنان به استادیوم که از هذیانگویی ساده آغاز شد، مخالفان و موافقان خود را پیدا کرد، زمین ارزشهای اجتماعیاش را تکان داد و تعریف واژگانی صحیحی به دست آورد که هیچکس نمیتواند مدعی شکلگیری آن باشد مگر تمام مردمی که – چه موافق و چه مخالف- در این زمینه اظهارنظر کردهاند. شاید همین پراکندگی اظهارنظرهای افراد باور به چینش عناصر روایی را کمی سخت کند، اما این گستردگی آنچنان در بطن هر روایت تنیده شده که نادیده گرفتنش امکانپذیر نیست.
در این میان افرادی وارد شدهاند که مدعی شکلگیری این اتفاق شدهاند، شبیه آنچه گوبلز در دوران خود انجام داد و در دوران طلاییاش نمادهایی برای آلمان آن زمان ساخت و هنوز اسمش در میان اعجوبهها دیده میشود. اما فقط یک نکته تمام ادعای این افراد را زیر سوال میبرد: «آدمها آنچه میخواهند میبینند» و روند ساخت مطالبه اجتماعی گوبلزبردار نیست. در موقعیت شکلگیری یک مطالبه اجتماعی، حتی اگر داستان را به صورت وارونه برای مردم به زبان بیاوری، از قابلیتهای ذهن داستانی انسان، همین بس که میتواند تکههای پازل را به صورت ناخودآگاه با روند زمانی، یا براساس شکلگیری شخصیتها کنار هم بچیند و نظم ذهنیاش را در کنار آن سوژه ایجاد کند. نمادهای لازم برای هر مطالبه فرهنگی نیز به همین شکل در مسیر روایی انتخاب میشوند، با تکیه بر ارزشهای کهن فرهنگی و قابلیتهای ذهن انسان. حالا حتی اگر تمام شخصیتهای مخالفخوان دست در دست هم دهند، تا بگویند «دختر آبی» در این میان نقشی برعهده نداشت، زمانی که «دختر»، «خودسوزی»، «درخواست» و «امنیت» در کنار همدیگر مینشینند، یک نماد متولد میشود و کسی نمیتواند آن را نادیده بگیرد.
از زمان شکلگیری این نماد، سرعت اتفاقات در روند تکامل یک مطالبه اجتماعی شکل متفاوتی به خود میگیرد و واکنشها به مرگ دردناک دختر جوان از طرف مردم سبک و سنگین میشود و شخصیت قهرمان یا ضدقهرمان، بر مبنای نسبتشان با این نماد مورد سنجش قرار میگیرد. واکنشی که افراد نسبت به این اتفاق سنگین نشان دادند، آنها را تبدیل به شخصیتی محبوب یا منفور میکند. این واکنش، اگر برمبنای خواست مردم باشد، پذیرفته میشود و اگر اثری از خواست مردم در آن نباشد، در دنیای امروز با شبکههای اجتماعی و آدمهای نترس به سرعت واکنش منفی میگیرد. با این اوصاف اگر فیفا در این زمینه سکوت میکرد یا فشارهای بینالمللیاش را ایجاد نمیکرد، باز هم تفاوتی نداشت، مردم به مسیر آغازشده پایبند میماندند و راه خود را میرفتند، با یک فشار بینالمللی بیشتر در مسیرشان. به همین منوال اگر تیم فوتبال استقلال نسبت به مرگ هوادار خود سکوت میکرد و پیراهن مشکی خود را نمیپوشید، آیا از عمق این مطالبه اجتماعی کاسته میشد یا «بیغیرت» بودنشان نسبت به هواداران تبدیل به محتوای شبکههای اجتماعی میشد؟ اگر کاپیتان تیم ملی نسبت به این ماجرا سکوت نمیکرد، ارج و قربش از بین میرفت یا باقی میماند؟
زمانی که نماد مردمی شکل میگیرد، مثل نقطه عطف دوم در پیرنگ داستان، دیگر هیچچیز در اختیار نیست. و نکته عجیب آنکه در عصر و زمانه حاضر دیگر هیچکس نمیتواند ادعای گوبلز بودن و دستکاری ذهن مردم را در سر بپروراند. نمادها جایی دور از دست یک انسان و بر پایه هویت جمعی ساخته میشوند و هیچکس یارای مقاومت نسبت به آن را ندارد و نمیتواند آن را مخدوش کند، یا براساس آن هویت خود را تغییر دهد. کسی نمیتواند بازیگوشانه از فرصت استفاده کند یا سوژه اجتماعی را در دام هیاهوی سیاسی بیندازد به این امید که هزینه آن را بالا ببرد یا دستی به سر و روی ارزشهای اجتماعی مسلط بکشد. هر کدام از این دو گروه، به سرعت از اعتبار ساقط میشوند. حالا اگر لبخند زنان و دخترانی که با در دست داشتن بلیت یک مسابقه مقدمانی در استادیوم آزادی را به همراهیشان با «دختر آبی» نسبت دهیم، میتوان داستان شکلگیری این مطالبه اجتماعی را از ابتدا بخوانیم. مطالبهای که از هذیانگویی آغاز شد، شخصیتهای یاریگر و مخالف خود را پیدا کرد، به سرزمین رسانهها وارد شد و در نهایت با رسیدن به یک نماد ریشهدار به دوران اوج خود رسید. بدون آنکه پایبندیاش به زمان، مکان و سایر عناصر یک روایت کامل را نقض کند.