تقریباً همۀ کسانی که در دهۀ ۱۳۵۰ با مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق در زندان حشر و نشری داشتهاند، متفقالقولاند که او سازمان تحت رهبری خود را در “نوک پیکان تکامل تاریخ” میدانست و از همین رو، بر این باور بود که “مبارزۀ حقیقی با رژیم شاهنشاهی” فقط در چارچوب سازمان او معنادار و میسّر است!
به همین دلیل، او هرگونه ابراز شبهه و تردید و نقد نسبت به اصول ایدئولوژیک و خط - مشی رهبری سازمان را خطایی نابخشودنی قلمداد میکرد و عقیده داشت که افراد منتقد سازمان، در نهایت خواه ناخواه به دامن رژیم شاه که آن را “مظهر استبداد و نمایندۀ امپریالیسم و عصارۀ همه شرارتها و رذالتهای روی زمین” معرفی میکرد، پناه خواهند برد.
بنابر این عقیده، هر گاه یکی از اعضا یا هواداران سازمان نسبت به ایدئولوژی یا خط - مشی یا رفتار کادر رهبری مسئلهدار میشد و از موضع انتقادی خود عقب نمینشست، رجوی دستور بایکوت او را صادر میکرد.
بایکوت هم به معنای منزوی کردن فرد در بین زندانیان و حتی تحریم کوچکترین ارتباط کلامی و حتی چشمی با او بود.
برخی بایکوتیها برای آنکه نشان دهند انتقاد آنها از سازمان به معنای حمایت از رژیم نیست؛ دُز دشنام و غلظت الفاظ خشونتآمیز علیه دولت پهلوی را به قدری بالا میبردند که عملاً به ملوّث کردن واژهها و مستهجن کردن کلمات منجر میشد. رجوی در مقابلِ این نوع لفاظی مثلاً اینطور واکنش نشان می داد: “غلط کرده مرتیکۀ کثافت! بند را آب داده و حالا میخواد با این حرفها ما را اغفال کنه! خر خودشه!”
در این میان، سرانجام منتقدی هم یافت میشد که بایکوت، روح و روان او را ویران میکرد و به افسردگی میکشاند. چنین فردی ممکن بود در گوشۀ خلوتی سفرۀ درد دل خود را نزد فرد دیگری بگشاید و مثلاً بگوید: “اگر ثمرۀ این همه مبارزه و ایثار و شهادت، سرانجام سرنگونی دولت پهلوی و به قدرت رسیدن رهبران سازمان باشد، خب این چه کاری است؟ اینها که از شکنجهگران ساواک هم خودکامهتر و بیمروتتر و حق به جانبترند!
چنین درد دلی به سرعت برق پخش میشد و پیش از همه به گوش مسعود رجوی میرسید. او هم خوشحال و خندان از تحقق پیشبینی محیرالعقولش! در مقابل جمع حاضر میشد و میگفت؛ به شما نگفتم که آخر و عاقبت کسی که از سازمان ببُرد یا نسبت به آن زاویه پیدا کند، سقوط در دامن شاه است؟
متأسفانه این روزها همین منطق و رفتار در بین بسیاری از مدعیان مبارزه شیوع یافته است! لازم نیست آدرس مشخصی داده شود. کافی است به بسیاری از اظهارنظرها و کامنت ها سرسری نگاهی بیاندازیم! به قول مولانا:
بوی کبر و بوی حرص و بوی آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز
ظاهراً بسیاری از ما ایرانیها درسی که از گذشتۀ مصیببار و عبرتانگیز خود نمیگیریم که جای خود! حتی از تکرار اشتباهات گویی لذت میبریم و آنها را تکثیر هم میکنیم!