میشد حدس زد که «تنِ زن» دیر یا زود سیاسی میشود. یکی از مستعدترین گزینهها برای سیاسی شدن در تاریخ عصر جدید ایران، تن زن بود و اتفاقاً تا به خود آمد (شاید هم پیش از آنکه اصلاً به خود آمده باشد)، سیاسی شده بود. اما بر خلاف اینکه معمولاً تصور میشود اندام زن پس از انقلاب و در پی قانون حجاب سیاسی شد، باید یادآوری کرد، از دوران پهلوی اول تن زن سیاسی شده بود و در دوران پهلوی دوم نیز یکی از عناصر اصلی در سیاستهای بیانشده و بیانناشدۀ حکومت، تن زن بود. تأکید میکنم، نه «خود زن»، بلکه «تن زن»؛ یعنی جسمانیت او. بعید است که بتوان ادعا کرد پس از چهل سال مسئلۀ حجاب در ایران حل شده است؛ که اگر حل شده بود به این همه طرح و برنامۀ سخت و نرم برای ترویج و تثبیت و تحکیم آن نیاز نبود. اما چرا تن زن سیاسی شد؟
در گسترۀ یک ملت و کشور، پدیدههای پرشماری وجود دارد که سیاسی شدن هر یک از آنها اصلاً تصادفی نیست. تصادفی نیست که در ایران یهودیان به مسئلهای سیاسی تبدیل نشدند، اما بهاییان شدند؛ در مقابل در غرب، یهودیان به بزرگترین «دیو سیاسی» در ایدئولوژی فاشیستی تبدیل شدند. و تصادفی نیست که در ایران دو مسئلۀ اساسیِ «تولید» و «سرمایه» سیاسی نشد، اما در غرب «تولید» و «سرمایه» به اصلیترین موضوع دعواهای سیاسی بدل شد. در ایران «نژاد» مسئلهای سیاسی نشد، اما در غرب ــ بیش از همه در آلمان ــ نژاد به امری سیاسی بدل شد. به همین منوال، در ایران «تن زن» سیاسی شد، در حالی که غربیها با چنین چیزی بیگانهاند و با حیرت به کشاکشهایمان دربارۀ تن زن مینگرند.
به گمان من در ایران تنها یک درگیری بنیادین و فرانسلی وجود دارد، که آن درگیری میان دینباوری و دنیاباوری (سکولاریسم) است؛ موضوع دعوا چیست؟ «مدرنیته» (تجدد). همۀ دعواها و کشاکشهای دیگر فرعی است. به همین دلیل منازعۀ میان دین و سکولاریسم را «اَبَرمنازعه»ی تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران مینامم. در این میان، اتفاقاً اول طرف سکولار ناگهان تن زن را سیاسی کرد؛ یعنی وقتی کوشید جسمانیت زن را از شمول قواعد عرفی و دینی خارج کند و جایگاهی بُروندینی به تن زن بخشد. حتما میدانید منظورم دوران پهلوی اول و کشف حجاب است. نگرش سکولارها این بود که در دولت مدرن، همۀ شهروندان آزادند و زن نیز باید آزاد شود و شرط آن بازگرداندن مالکیت جسم زن به خودش است.
فُرم جدید زن، ظاهر مدرن و جسمانیت مستقلشدهاش مانند مُخمّر مدرنیته عمل میکرد و محتوای مدرن را به درونیترین بخشهای جامعه میبُرد. جسم آزادشدۀ زن مانند سرباز گمنام مدرنیته با وجود خود امر مدرن را اشاعه میداد و سیاستگذارانِ فرهنگی نیز که برای حاکمیت سکولار خود به فرهنگ سکولار نیاز داشتند، آگاهانه و بدون افشای این مسئله، این جسمانیت آزادشده را ترویج میدادند. اما جناح مقابل، یعنی دینگرایان، آنقدر خام نبودند که به این بازی پی نبرند و نفهمند چه ترفندی در پس تنِ زن، چونان مهرۀ شطرنج سیاسی، نهفته است...
به این ترتیب، تن زن که پیشتر سیاسی بود، پس از انقلاب سیاسی ماند و سیاسیتر شد و همان نقشی را که پیشتر برایش تعریف کرده بودند، اکنون به شکلی معکوس عهدهدار شد. همانطور که جسمانیت آزادشدۀ زن «سرباز ناپیدا»ی مدرنیته بود، اکنون جسم محجبشدۀ زن «سرباز پیدا»ی یزدانسالاری و دینمداری شد.
در واقع آنچه باعث میشود تن زن و قانون نمادین آن، یعنی حجاب، چنین سرسختانه پیگیری شود، فقط اجرای یک قانون اسلامی نیست. بلکه حجاب و محدودسازی اندام زن، بخشی از مقاومت در برابر مدرنیته است؛ مدرنیتهای که اندام زن را به مسئلهای غیردینی، غیرمعنوی، غیرعرفانی و در یک کلام سکولار تبدیل میکند. اما آیا تن زن در نظام سنتها و در جهان دینی واقعاً تا این اندازه مهم است که لازم باشد اینطور سیاسی شود و حتی هزینۀ سیاسی هنگفتی بابت آن به دنیای سیاست تحمیل شود؟ نه! تن زن فینفسه آنقدر مهم نیست، اما وقتی به نمادِ مقاومت تبدیل میشود، چونان پرچمی است که باید افراشته بماند. اگر به تبلیغات حجاب دقت کنید، اتفاقاً بر وجه نمادین آن بیشتر از محتوای اصلیاش تأکید میشود.
تا وقتی از این منظر به مسئلۀ حجاب در ایران نگاه نکنیم، به راز این دعوا پی نمیبریم. اما انگار سیاسی کردن اندام زن، برای هر دو سوی این دعوا بیشتر دردسر و هزینه در پی داشت تا فایده. ترومایی که قانون کشف حجاب ایجاد کرد، به جریان سکولار آسیب بسیار بیشتری زد تا به دینسالاری؛ همانگونه که انگار قانون حجاب بیشتر به ترویج سکولاریسم منجر شد.