سی سال پیش در چنین روزهایی در آلمان دموکراتیک (سابق) غوغا به پا بود. آن حرکت بزرگ امروزه به عنوان انقلابی مسالمتآمیز به رسمیت شناخته شده است. اما این انقلاب را تا کجا میتوان زاده حرکت آگاهانه اکثریت مردم ارزیابی کرد؟
در جمهوری آلمان دموکراتیک (آلمان شرقی) سی سال پیش در چنین روزهایی جنبش اعتراضی گستردهای به راه افتاد که سرنوشت آن نظام را رقم زد و طی چند ماه سرانجام در سوم اکتبر ۱۹۸۹ به یکپارچگی آلمان انجامید. به این مناسبت این روزها در رسانههای جمعی، محافل اجتماعی و بنیادهای پژوهشی بحث درباره آن روزهای طوفانی بالا گرفته است.
در کانون بحثها و بررسیها دو پرسش مهم قرار دارد که توجه به آنها بسیار سودمند و آموزنده است: انگیزههای اصلی انقلاب چه بود؟ چه عواملی پیروزی مسالمتآمیز و به نسبت شتابناک آن را ممکن ساخت؟ آیا انقلاب خودجوش بود؟ به عبارت دیگر آیا فرقه یا گروه خاصی در رهبری انقلاب قرار داشت؟ و سرانجام این که انقلاب تحقق یک جنبش تودهای و قیام لایههای گسترده مردم بود یا کار اقلیتی از روشنفکران مبارز و کنشگران فداکار؟
درباره این مسائل پراهمیت، چه در شرق و چه در غرب آلمان، اختلاف نظر فراوانی وجود دارد. هنوز بسیاری از مسائل گشوده است و پرسشهای زیادی بدون پاسخ قطعی. روزنامه “فرانکفورتر آلگماینه” در شماره اخیر خود برخی از مباحث و نظرات را پیرامون جنبش ۱۹۸۹ مطرح کرده که گزیدهای از آن را در اینجا میخوانید.
عوامل اصلی و کلان انقلاب
دتلف پولاک در مقالهای مینویسد که نباید پنداشت انقلاب با حرکت اعتراضی چند روشنفکر ناراضی شکل گرفت. به نظر این جامعهشناس نامدار، جنبش انقلابی عوامل متعددی داشت: شرایط خارجی، بحرانهای داخلی، دستگاه دولتی ناکارآمد، رشد بیاعتمادی در درون دستگاه کمونیستی حاکم، انفجار نارضایتی و فرار جمعی مردم به خارج عوامل یا محرکههای اصلی انقلاب بودند.
به نظر پولاک جنبش اعتراضی روشنفکران و فعالان مدنی نقشی تعیینکننده در انقلاب نداشت.
با این که همه پژوهشگران و تحلیلگران شناسهها و معیارهای یک انقلاب فراگیر را در جنبش سال ۹۸ میبینند، اما در شناسایی عوامل و انگیزههای آن نظری واحد ندارند، یا به عبارت بهتر کمابیش همگی به سرچشمه چندبنی جنبش انقلابی باور دارند.
عوامل یا جریاناتی متعدد در پیدایش انقلاب و پیروزی آن نقش داشتند: سیاست تازه میخائیل گورباچوف، رهبر شوروی، بحران اقتصادی در آلمان شرقی، فروپاشی تدریجی دستگاه دولتی، اراده و عزم قوی مردم برای ترک کشور، شل شدن بندهای اقتدار حکومتی در کشور. در کنار این عوامل بیشک باید به تزلزل هیئت حاکمه هم اشاره کرد: اعضا و کادرهای حزب حاکم به شکلی فزاینده از وفاداری به رهبری حزب و دولت دست میکشیدند.
”اکثریت خاموش و منتظر شهروندان”
برخلاف نظر پولاک، برخی از پژوهشگران نقش روشنفکران ناراضی و فعالان مدنی را پررنگ میبینند. آنها بودند که در تابستان و اوایل پاییز ۹۸ انبوه مردم را به رفتن به خیابان و مشارکت در اعتراضات جمعی تشویق کردند. آنها به مردم شهامت دادند که ترس و انفعال را کنار بگذارند و به شکل جمعی و آشکار به رژیم اعتراض کنند.
در شرایطی که بیشتر مردم در انتظار به سر میبردند یا در اندیشه ترک کشور بودند، کنشگران مدنی پایگاهها و کانونهای متعددی برای اعتراض مسالمتآمیز بنیاد نهادند که مردم عادی به شکل روزافزون به آنها روی آوردند. آنها به مردم یاد دادند که تنها راه فرار از کشور نیست، میتوان در میهن خود ماند و برای بهبود شرایط مبارزه کرد. ظرف چند هفته، اعتراضاتی که با حضور چند صد شهروند فداکار شروع شده بود، هزاران نفر را جلب کرد.
برخی از تحلیلگران آشکارا گفتهاند که اکثر شهروندان در حالت انتظار و دودلی بودند و بسیار دیر به جنبش پیوستند.
«هیچ انقلابی کار اکثریت نیست. در هر انقلابی همیشه دو اقلیت برای جذب اکثریت خاموش و منتظر، رقابت میکنند: کسانی که در قدرت هستند و کسانی که خطر رویارویی با آنها را به جان میخرند.»
توده گسترده آلمان شرقی تنها زمانی به انقلاب پیوستند که وضعیت روشن شده بود، یعنی حکومت زمام امور را از دست داده و مرزها باز شده بود. طی چند روز در ماه نوامبر بیش از ۵۰ هزار شهروند آلمان شرقی از مرز چکسلواکی کشور را ترک کردند.
فرو افتادن دیوار برلین در روز ۹ نوامبر، ضربهای نمادین بود که پیروزی انقلاب را نشان داد، اما انقلاب نه در آن روز بلکه یک ماه زودتر در ۹ اکتبر ۱۹۸۹ عملا به نتیجه رسیده بود.
در نهم اکتبر بیش از ۷۰ هزار نفراز شهروندان آلمان شرقی به سوی مرکز شهر لایپزیگ راهپیمایی کردند. حزب حاکم و ارتش جرأت حمله به این جمعیت بزرگ را در خود نیافتند. همین “ضعف” آنها بود که به مردم جرأت داد به حرکات اعتراضی بیشتری دست بزنند. هرگاه رژیم دیکتاتوری نتواند از قدرت قهریهای که در اختیار دارد، استفاده کند، نشانه پایان کار آن است.
اما پرسش این است که آن ۷۰ هزار نفر چگونه به خیابان آمدند؟ کسانی که مردم را سازمان دادند و حرکت آنها را از محافل روشنفکری و کلیسایی به خیابان سوق دادند، همان کنشگران فداکار بودند. آنها از سال ها قبل به رژیم پشت کرده و مردم را به مقاومت در برابر آن فرا خوانده بودند. اما شعارهای حقطلبانه آنها تنها هنگامی عملی شد، که هزاران نفر از فراخوان آنها پیروی کردند و به آنها پیوستند.
عامل سستی و ضعف رژیم را نباید دست کم گرفت، زیرا در برابر یک حکومت قوی هیچ انقلابی شانس پیروزی ندارد. واقعیت این است که در دستگاه حاکمه آلمان شرقی، اعضا و کادرها اعتقاد و اعتماد خود به “رهبری حزب حاکم” را از دست داده بودند.
تمام این عوامل دست به دست هم دادند تا رژیم “جمهوری آلمان دموکراتیک” را به سرنوشت محتوم آن هدایت کردند.