در جریان گفتگوی جواد ظریف با شبکه فاکسنیوز آمریکا، مجری برنامه، «کریس والاس» پرسشی کوتاه و ساده مطرح کرد: «آیا میانهروهایی چون شما و روحانی در جنگ قدرت با تندروها شکست میخورید»؟ طبیعتا وزیر خارجه ما از یک پاسخ صریح طفره رفت. به باور من، همین پرسش ساده دریچهای است به یک حقیقت مهم؛ حقیقتی که سبب میشود هم ما، هم آمریکاییها و احتمالا حتی خود آقای ظریف بدانیم چرا تلاشهای ایشان از ابتدا یک پروژه شکست خورده است.
ورود ایران به مذاکرات برجام و گفتگوی مستقیم با طرف آمریکایی میتوانست نشان از یک تغییر رویه کلان در دستگاه دیپلماسی کشور به حساب آید. دستگاهی که با ورود احمدینژاد، سیاست «تنشزدایی» دوران هاشمی و رویکرد «گفتگوی تمدنها»ی دوره خاتمی را به کل کنار گذاشته بود. با این حال خیلی زود مشخص شد که چراغ سبز به تصویب برقآسای برجام، نه یک تغییر رویه کلان، بلکه صرفا یک «تاکتیک مقطعی» بود. شلیک موشکهای سپاه همزمان با تصویب برجام و صدور فرمان ورود به خاک سوریه نشان داد که تحول کلان سیاست خارجه ما، نه بازگشت به مسیرگفتگو، بلکه صرفا جایگزین کردن رویای «هلال شیعی» به جای پروژه شکست خورده «انرژی هستهای حق مسلم ماست» بوده.
با رویکرد جدید، حتی بسیار پیش از آنکه با ورود ترامپ، کاخ سفید تغییر رویه بدهد، اتحاد منطقهای فراگیر و بیسابقهای علیه ما شکل گرفت. اتحادی که حتی توانست برخی کشورهای عربی را به اسرائیل هم نزدیک کند، تا برای نخستین بار طی تاریخ جنگهای فلسطین، برخی کشورهای مسلمان به خود جرات بدهند خطر ایران را حتی جدیتر از اسراییل به شمار آورند. در واقع، استراتژی دوگانه «گفتگو با آمریکا بر سر انرژی هستهای» و به موازات آن «گسترش نفوذ منطقهای سپاه»، در بهترین حالتاش میتوانست دشمنی آمریکا را متوقف، و به جای آن دشمنی چندین کشور همسایه را جایگزین کند. حالت خوشبینانهای که البته محقق نشد و با تغییرات کاخ سفید، آمریکا هم به صف حامیان مثلث ضدایرانی در منطقه اضافه شد.
محکوم کردن عهدشکنیها و سلطهجوییهای زورگویانه آمریکا، یا رویکردهای جنونآمیز و جنگطلبانه بنسلمان و نتانیاهو گزینهای ساده، بدیهی و دمدستی است، اما کارکردی بجز شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیت «حل مساله» ندارد. من اما گمان میکنم، برای تدبیر راه چاره، باید نگاهمان به داخل باشد. راه حل مشکل ما از دستاوردهای سفر فرنگ حاصل نمیشود. آغاز و پایان محدوده اثرگذاری و البته شاهکلید حل مشکلات ما در داخل کشور خودمان است؛ و برای یافتن آن شاهکلید، اتفاقا دقیق شدن در آن پرسش کنایهآمیز «کریس والاس» ضروری است.
مجری آمریکایی خیلی زیرکانه به جناب ظریف یادآوری کرد که همین چند وقت پیش بود که شما استعفا دادید؛ چرا که کسی به خودش زحمت نداده بود حتی برای حفظ ظاهر وزیر خارجه مملکت را از سفر بشار اسد به کشور مطلع کند! اتفاقی که شکاف بزرگ میان دو رویکرد در سیاست خارجه را به رخ کشید، با این حال سردار قاسم سلیمانی لطف کردند و محض اتمام حجت، دقیقا همزمان با سفر ظریف دوباره تکرار کردند: «تن به ذلت مذاکره با آمریکا نمیدهیم».
حال دیگر مهم نیست که ما پیش خودمان مساله را چطور مطرح میکنیم. به نظر میرسد که غربیها پیام این جدال داخلی را خیلی خوب دریافت کردهاند. پیش از این نیز ژنرال پترائوس گفته بود: «قاسم سلیمانی پیام فرستاد که دیپلماتهای ایرانی را فراموش کن، باید با من مذاکره کنی»!
بدین ترتیب، به نظر میرسد بحران اصلی کشور ما، پیش از آنکه به مطالبات احیانا زیادهخواهانه طرفهای خارجی مربوط باشد، در جدالی داخلی ریشه دارد. تا تکلیف این مساله روشن نشود، نه تنها هیچ کسی با ما مذاکره نخواهد کرد، بلکه اساسا معلوم نیست در صورت تحقق مذاکره، منافع ملی در اولویت قرار خواهند گرفت یا اهداف یک جریان نظامی برای قبضه کامل قدرت در کشور!
در چنین شرایطی، ایستادن جلوی نیروهای نظامی و درخواست توقف خودسریهای آنها، نه فقط در عرصه سیاست داخلی، بلکه دقیقا در تمامی رفتارهای منطقهایشان میتواند اقتدار و اراده تصمیمگیری را به دولت باز گرداند. در سوی دیگر، پروپاگاندای «من هم سپاهی هستم» قرار دارد که با پوششی فریبنده، حمایت از خودسریهای نظامیان را به اسم میهندوستی روانه بازار کرده است. سیاست شومی که سرانجام آن تنها سقوط دولت نیست؛ بلکه احتمالا تا سر حد جنگ و یک ویرانی ملی بزرگ پیش خواهد رفت.