استاد علوم سیاسی دانشگاه شیراز
حال ما خوب نیست
طبقه متوسط و روزگاری که میگذراند
حال طبقه متوسط خوب نیست. بهتر است ابتدا روشن کنم مراد من از طبقه متوسط در ایران کدام بخش از جامعه است؟ طبقه متوسط ایران، شهرنشینانی با پیشینه حداقل دو نسل شهرنشینی در شهرهای متوسط و بزرگ و عمدتاً کلانشهرها هستند که به لحاظ بینشی دارای نگاه مدرن به انسانها (برابری انسانها، تساهل، تسامح و گشودگی نسبت به توسعه و جهان) هستند. اینها به لحاظ دانشی (اعتقاد و تکیهبر تحصیل بهعنوان مبنای پیشرفت و ارتقاء طبقاتی) و ازنظر سیاسی معتقد به اولویت آزادی (به مفهوم سیاسی اجتماعی و سبک زندگی) بر عدالت هستند.
۱- این بخش از جامعه ایران بخش بزرگی از مردم را تشکیل میدهند. اینها همان افرادی هستند که وقتی در زمان انتخابات امکان نوعی دیگر رأی دادن فراهم میشود بهراحتی نتیجه انتخابات در شهرهای بزرگ را رقم میزنند مانند انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ در تهران یا مجلس خبرگان و شورا در ۱۳۹۴ در شهرهای بزرگ.
۲- به لحاظ اجتماعی مهمترین بخش جامعه هستند؛ زیرا انگیزه پیشرفت دارند، نوگرا هستند، متخصص و کارآفرین هستند و رو بهسوی آینده دارند. طبقه متوسط در ایران آنقدر بزرگ و مهم است که بهحق انتظار داشته باشد پایگاه اصلی اجتماعی قدرت سیاسی باشد. بهویژه با توجه به آنکه در ایران سیاست یعنی همهچیز ایران مثل بعضی کشورهای دیگر نیست: اولاً دولت کوچک و محدود باشد ثانیاً اگر کاری به کار سیاست و دولت نداشته باشی سربهسرت نگذارند.
۳- در همه عرصهها از اقتصاد و فرهنگ و رسانه تا حوزه اعتقادی دولت دست بالا را دارد و دخالت میکند. بنابراین طبقه متوسط هرچند که بیمیل نیست سیاست را ببوسد و کنار بگذارد و حتی به روایت سیاستزدایی شده است (نمونه آن غیرحزبی و حتی ضد حزبی بودن اکثریت طبقه متوسط شهری است)، در عمل سیاستزده ترین مردم جهان است (به تعبیر جلال آل احمد مثل و بازده)
۴- دقیقاً به همین دلیل حال طبقه متوسط خوب نیست. طبقه متوسط بهعنوان مهمترین بخش سرمایه اجتماعی امید خود را ازدستداده است این طبقه نقشی در آینده ایران برای خود متصور نیست یا مهاجرت کرده یا درصدد مهاجرت است و یا در حسرت آنکه امکان مهاجرت ندارد. ازنظر سیاسی با نظام نظارت و گزینش موجود در مناصب سیاسی و کلیدی جایی ندارد. به لحاظ اقتصادی شانسی برای رقابت با نهادهای حاکم برای خود متصور نیست. ازلحاظ فرهنگی همواره یک مظنون به همدستی با مهاجمان فرهنگی است. به لحاظ اعتقادی نمیتواند مقلد محض باشد و ازنظر تحصیلی آنقدر همه دکتر شدهاند که دیگر فرقی بین دکتر اصلی و جعلی نیست.
۵- از سوی دیگر رقیب طبقه متوسط شهری بهعنوان پایگاه اجتماعی قدرت مسلط سیاسی از همه امکانات و مواهب برخوردار است. بهتر است توضیح دهم که مرادم کدامیک از این گروههاست؟ امروز پایگاه اجتماعی قدرت حاکم در ایران عمدتاً مهاجرین به شهرها و یا روستانشینان و عشایر اسکانیافته هستند که به لحاظ بینشی هنوز از محدودیتهای محیط کوچک خود رها نشدهاند. به جهان و جامعه نگاهی پیشامدرن دارند و هرچند تحصیل میکنند اما گروهی هستند که برای کسب مدرک میآیند، نه برای درک مطلب. عدالت توزیعی را مهمتر از آزادی میدانند؛ چون باور دارند حقشان را خوردهاند. پس گمان میکنند اکنون نوبت آنهاست که چپاول کنند و از فساد خود نگرانی ندارند. در حوزه اعتقادی احساس را بر عقل و تقلید را بر تفکر ارجح میدانند. تعداد واقعی این گروه را نمیتوان تعیین کرد چون همیشه فرصتطلبان که به دنبال شیرینی قدرت میرود و سادهلوحانی که اسیر امواج عوامفریبانه میشوند کم نیستند و از تأثیر انحصار همزمان رسانه اسلحه پول و اعتقاد نباید غافل شد.
۶- در چنین هماوردی ست که طبقه متوسط برای خود هیچ آیندهای نمیبیند و امید بهعنوان مهمترین پشتوانه سرمایه اجتماعی روزبهروز بیشتر رنگ میبازد عجیب نیست اگر برترین مغزهای فارغالتحصیل بهترین دانشگاههای ایران در صف مهاجرت بر یکدیگر سبقت میجویند. شاید با کوتهبینی گمان شود فقدان طبقه متوسط در فرایند توسعه کشور مهم نیست و حکومت با همین سیاق نیز قابل ادامه است. تجربه توسعه همه کشورهای جهان نشان میدهد که بدون یک طبقه خلاق، دانشمند، نوآور، کارآفرین و گشوده نسبت به جهان و انسان و فارغ از تعصبات و پیشداوریها امکان پیشرفت متوازن پایدار و مستمر وجود ندارد.
بنابراین از دست دادن این گروه خسرانی ابدی است در این صورت گشودن راه این طبقه به قدرت سیاسی با حذف نظارتها و گزینشها و سانسورها و محدودیتها، همراه با آزادسازی واقعی اقتصاد و بخش خصوصی و کارآفرینی و گشودن دروازههای تعامل سازنده با جهان و حذف سوءظنهای غیر ضرور، راهی است که استمرار پیشرفت و تعالی جامعه ایرانی را برای همیشه تضمین میکند.
۷- پرسش محتوم آن است که چگونه چنین شد؟
همه میدانند که انقلاب اسلامی ایران انقلابی شهری و با مشارکت گسترده طبقه متوسط بود. پس چه شد که این طبقه به حاشیه رانده شد و حاشیهنشینان و تازهوارد آن روستایی و عشایر به پایگاه اصلی اجتماعی حاکمان تبدیلشدهاند؟ بیتردید فرهنگ سیاسی امری ریشهدار و تاریخی است و به گمان من نظریه استبداد ایرانی دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان مناسبترین چارچوب نظری برای توجیه چگونگی استقرار قدرت سیاسی و پایگاه اجتماعی آن در ایران است که حتی پس از انقلاب اسلامی تکرار میشود. مطابق نظریه استبداد ایرانی, به دلیل شرایط جغرافیایی ایران قدرت حاکم در طول تاریخ حاصل غلبه یک نیروی نظامی متحرک و عشایر بر قدرت حاکم قبلی بود که دیگر پس از گذشت مدتزمان طولانی خود شهرنشین و ایرانی شده بود قاجاریان آخرین گروه قبائل مهاجم متحرک بودند که به این شکل حکومت تشکیل دادند به دوران جدید واردشدهاند این سلسله به دلیل حمایت روس و انگلیس بهویژه تزارها بر اساس تعهد ایشان در قرارداد ترکمانچای تا فروش باشی استعمار در قدرت باقی ماندند.
۸- رضاشاه با بهرهگیری از سقوط امپراتوری تزاری و ضعف حمایت انگلیس پس از جنگ جهانی اول از همان الگوی تاریخی استفاده کرد و با استفاده از هرج مرج حاکم و جایگزینی نیروی قزاق بهجای سلحشوران بیابانگرد سلسلههای قبلی به شاهی رسید. رضاشاه برخلاف آتاتورک که حزب تشکیل داد همچون اسلاف خود بر نظامیان تکیه کرد و افسرانش نقش چپاولگران مهاجم شهرنشینان را در سلسلههای قبلی بهخوبی تکرار کردند پهلوی دوم تلاش کرد با تأسیس حزب رستاخیز پایگاه اجتماعی قدرت خود را گسترش دهد و تثبیت کند اما موفق نشد.
۹- با این روایت پیروزی انقلاب اسلامی برای آن بود که شاه نتوانست پایگاه اجتماعی مستحکمی برای دفاع از خود فراهم کند اوریانا فالاچی در آخرین روزهای حکومت شاه از او پرسید وقتی ژنرال دوگل با اعتراض گسترده مردم مواجه شد طرفداران او به شانزلیزه آمدند و او را برگرداندند چرا طرفداران شما کاری نمیکنند شاه با اندوه پاسخ داد آخر طرفداران من هماکنون در شانزلیزه هستم نظامیان شاه زودتر از او صحنه را ترک کردند.
۱۰- شرط بقای جمهوری اسلامی پس از تشکیل مطابق الگوی تاریخی فرهنگ سیاسی و نظریه استبداد ایرانی وجود یک پایگاه اجتماعی- نظامی جدید بود. جنگ تحمیلی فرصتی بود برای تشکیل این پایگاه اجتماعی و گروه بیشماری که در طول هشت سال دفاع مقدس به نیروهای مسلح پیوستند عمدتاً از طبقه متوسط مورداشاره ما نبودند. همینها پس از جنگ به پایگاه اصلی اجتماعی حاکمان تبدیل شدند و البته با بهرهگیری از فرصتهای ترجیحی اقتصادی، تحصیلی، گزینشی و استخدامی جایگاههای کلیدی قدرت را قبضه کردند و به بقیه بهویژه طبقه متوسط شهری فرصتی ندادند.
در چهلسالگی جمهوری اسلامی حفظ و تقویت و تکیهبر این پایگاه اجتماعی و به حاشیه راندن بیشتر طبقه متوسط شهری و حتی سعی در جایگزین ساختن آنها کاملاً آگاهانه و برنامهریزیشده است اما نکتهای که در نظریه استبداد ایرانی همواره تکرار شده است آنکه قدرتهای حاکم در طول تاریخ ایران پس از مدتزمانی ایرانی و شهری شدهاند و نتوانستهاند در مقابل قدرت بعدی مقاومت کنند. همچنان که شاه هم در دوره جدید پس از کمی آشوب تسلیم شد. فرزندان نسل جنگ تحمیلی هراندازه هم که تلاش و تبلیغ شود مانند پدران خود نخواهند شد و با این الگو بازهم باید منتظر تکرار الگوی هرجومرج_استبداد باشیم. قدرت سیاسی حاکم در ایران باید از این الگوی تاریخی تکرارشونده درس بگیرد و اجازه ندهد بار دیگر هرجومرج حاکم شود تنها گزینه جایگزین تکیهبر احزاب بهجای نظامیان و ایجاد امکان مشارکت همه مردم و بهویژه احزابی که طبقه متوسط شهری را نمایندگی میکنند در قدرت است. زمان آن فرارسیده است که باور کنیم دموکراسی سرنوشت محتوم ما و تنها راه خروج از دور باطل هرجومرج- استبداد است.