ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 14.04.2006, 11:57
با جشن و با ترانه

مسعود بهنود
http://www.behnoudonline.com


در تهران جوانان‌های شوخ می‌خوانند "انرژی هسته ای، دويست تومان بسته ای". غريب نيست و اين عادت ساليان است. در حالی که بخشی از جامعه درگير تبليغات می‌شود و به شادمانی و جشن می‌افتد بخش ديگری هم ناباوری‌های خود را ترانه می‌سازد.

سال ١٣٥١ حادثه بزرگی در ايران اتفاق افتاد. ذوب آهن که از صدسال قبل تحصيل کرده‌ها و فن سالاران ايران می‌گفتند که کليد استقلال اقتصادی کشور و فاصله گرفتنش با کشورهای عقب افتاده در آن است، با تاخيری پنجاه ساله به ايران رسيد. در حالی که پاره استخوان‌های کارخانه ذوب آهن آلمانی که رضاشاه سفارش داده بود، از سی و سه سال قبل در کهريزک مانده زنگ زده بود، تلاش بعدی هم برای خريد ذوب آهن از آمريکا و ديگر کشورها به سد برخورده بود. روس‌ها اين کارخانه را به ايران فروختند. در مراسم افتتاح کارخانه کاسيگين نخست وزير شوروی هم حاضر شده بود. چندان که شاه و نفر دوم ابرقدرت سرخ برسکو ظاهر شدند، چنان غريوی از حاضران برخاست که دوربين‌ها و ميکروفن‌های آن روزی قادر به ضبطش نبودند. بيش از ده دقيقه هزاران نفر يک نفس دست زدند و فرياد کشيدند. احساسی از غرور و پيروزی در عام مردم ظاهر شده بود. شاه خود از همه بيش تر و همان جا بود که ناگهان اعلام داشت "کنسرسيوم نفت به زانو درآمد" و پرده از مذاکراتی برداشت که در پشت پرده با کنسرسيوم نفت [ بعد از ٢٨ مرداد جانشين شرکت نفت بريتانيا] آغاز شده بود. با اين اعلام کشور از نظر تبليغاتی ترکيد. هم ذوب آهن و هم نفت. حتی مخالفان هم در گوش ما خواندند که خوب شد بالاخره بعد از بیست سال به چیزی که مصدق می‌خواست رسيديم. شادمانی‌ها و جشن‌ها برای روز ٢٩ اسفند ذخيره شد تا روز ملی شدن صنعت نفت ايران را در پرتو بگيرد. روزنامه‌ها همگی و يکزبان مقاله‌ها نوشتند و حماسه‌ها سرودند. راديو کم بود و تلويزيون هم چندان نبود. تظاهرات خيابانی و جشن‌ها بيشتر بار تبليغات را به دوش می‌کشيدند. اين که اصل این حکايت‌ها چنين شادمانی و حماسه سرائی داشت يا نه بماند. ماجرائی است که نوشته شده است اما...

عید که شد فروشنده دوره گرد کوچه مهران می‌خواند: بخر ببر حلالت. روسا زدن به مالت

وقتی سرازيری تملق و تبليغ آغاز شد ديگر هيچ چيز سرعت را نمی توانست مهار کند. مجلسين دو ماهی کار کردند تا با تصويب قانونی از رهبری‌های داهیانه شاهنشاه سپاس گذارند. این جشن‌ها تا مرداد سال بعد ادامه يافت تا هوا خنگ شود و در عين حال همان ماه معروف فرارسد. و همان موقع بود که مردم برای اول بار از طريق تلويزيون شاه را در دفتر کارش ديدند که داشت قانونی را توشيح می‌کرد که نامش بود"اعمال مالکيت کامل ايران بر تاسيسات و صنايع نفت". يعنی يک پله بالاتر از آن که دکتر مصدق می‌خواست ونشد. در آن زمان به پيشداری اسدالله علم وزير دربار بر سر قلمی که شاه قانون جديد نفت را با آن توشیح کرده بود بحث و گفتگو‌ها شد و از جمله اين که آن قلم به موزه سپرده شود. ظاهرا کسی از قم پيام فرستاد که بهترست به موزه آستان قدس رضوی هديه شود. جشنی چنان که در نظر بود از ظرفيت استادیوم امجديه خارج می‌نمود، پس استاديوم هنوز آماده نشده صدهزار نفری را که برای بازی‌های آسيائی آماده می‌شد در نظر گرفتند. و جشن‌های سپاس برپا شد. وقت تمام شدن مراسم و خروج صدهزار نفری که برای جشن سپاس گرد آمده بودند، مردمی روی هم غلتيدند و هفده نفر جان دادند و صد نفری مجروح. در شايعات البته رقم به هزاران رسيد. به روزنامه‌ها فرمان رسيد که با شرح اين حادثه کاری نکنند که شيرينی آن ماجرای تاريخی در کام مردم تلخ شود.

مردم ترانه خوان ساخته بودند: سپاس، سپاس، سپاس... جنازه‌ها کجاس.

اما جشن‌های اصلی برای سال بعد ماند. جنگ اعراب و اسرائيل و تحريم نفتی فرصتی برای غيرعرب‌ها ايجاد کرد تا به بهای نفت سامانی بدهند. هنری کسينجر که در آن سال‌ها به معجزه گر سياست جهانی لقب گرفته بود، تدبيری در سر داشت که ايران بهره بردار اصلی آن شد. بيست سال بعد از کودتای ٢٨ مرداد هم پيمانی و دوستی نزديک حکومت‌های ايران و آمريکا بار می‌داد. قيمت نفت دوبرابر شد. از پنج دلار و بيست سنت به یازده دلار و شصت و پنج. بار ديگر جشن. اين بار وزيران نفتی اوپک که در تهران بودند تن به شرکت در نمايش تبليغاتی دادند حتی سعدون حمادی وزير نفت عراق. اين جشن با وسايل تازه‌ای که خريداری شده بود ديگر ابعادی وسيع تر داشت و پخش مستقيم راه پيمائی‌های عظيم شهرستان‌ها هم معمول شده بود.

چند محاسبه هم بد نيست. در اثر اين پرش‌ها و در ميانه جشن‌ها و سپاس‌ها و حماسه سازی‌ها، برای جيب دولت هم اتفاقاتی افتاد. همان نهضت ملی کردن نفت با آن که با کودتا ساقط شد اما دنيای مصرف را متوحه خطرات کرد و در نتيجه اين آمار به دست آمد: از ابتدای واريز شدن درآمد نفت به خرانه کشور[ سال ١٢٩٨] تا آن زمان حدود سی و دو سال جمعا ١١٨ و نيم ميليون دلار به ايران رسيد. از آن زمان تا سال ١٣٥١ [ظرف بيست سال] چهارهزار ميليون دلار [ چهار مميز شش ميليارد] اما در سال ١٣٥٢ فقط در يک سال درآمد نفت حدود چهار و نيم ميليارد دلار شد. سال بعدش که باز جشن و شادمانی نصيب شد، درآمد ناگهان به هفده ميليارد دلار جهش کرد. لوموند نوشت شاه ايران همچون کسی است که ناگهان عمه‌ای يافت و فورا آن عمه مرد و ميليون‌ها ارث باقی گذاشت. اين درآمد باورنکردنی با کشور بيست ميليون نفری چه کرد بماند.

اين جشن‌ها و سپاس‌ها و تبليغات وسيع جهان به نظر می‌رسيد بيش از همه شاه را تحت تاثير خود قرار می‌داد که از دو چيز مدام متعجب می‌شد. اول از بی تفاوتی مردم که جشن‌ها را می‌انباشتند اما در نهايت با اشاره به گرانی‌ها و کمبودها شعر و ترانه و جوک می‌ساختند. شب عيد افزون شدن بهای پرتغال به کيلوئی سه تومان نزديک بود شهر را به هم بريزد.

مردم می‌خواندند: پرتغال طلائی... به خونه مون می‌آئی؟

موجب ديگر حيرت شاه رسانه‌های خارجی بود رسانه‌های خارجی که دريغ از يک سپاس نامه و تحسين. آنان نه تنها در تبليغات رسمی رژيم شريک نمی شدند و بايد با صرف مبالغی از درآمد نفت آگهی واره‌ای به چاپ می‌رسيد، روزنامه‌های آمريکا و اروپا پر بودند از گزارش‌های مخالف درباره نارضايتی‌های مردم و عدم موفقيت‌های حکومت.

البته خارجی‌هائی هم بودند که در گوش مسوولان حکومتی همان "سپاس سپاس" را تکرار می‌کردند، و آن‌ها همانا فروشندگان و دلالان کالا – از اسلحه تا دارو، از خانه‌های آماده تا نيروگاه‌های برق – که در تهران برای پيدا کردن راه نفوذ و فروش صف بسته بودند. به نوشته تايمز لندن " يک دلال ژاپنی که نتوانسته بود در هيچ هتلی در تهران جا پيدا کند شب را در مسجدی بيتوته کرد".

در همين زمان نهادهای حقوق بشری به انعکاس وضعيت زندانيان سياسی، اعدام‌ها و شکنجه‌ها می‌پرداختند. شاه معتقد بود اين نهادها وابسته به قدرت‌های بيگانه هستند و چشم ندارند پيشرفت‌های ما را ببينند. در صدها مقاله سفارشی در مطبوعات داخلی همين مضمون تکرار شد. شاه علاوه بر سياستمدارانی که به ديدارش صف بسته بودند، به روزنامه نگاران خارجی که پذيرفته می‌شدند هم اين می‌گفت " چرا فقط ترور و زندانی سياسی ما را می‌بنيد. مگر پيشرفت‌های اقتصادی خيره کننده حقوق بشر نيست. شما غربی‌ها اصلا نمی توانيد اقتدار ما را ببنيد که داريم رقيبتان می‌شويم" و اين همان زمان است که موريس دوورژه نويسنده و جامعه شناس فرانسوی رژيم ايران را "استبداد روشن" توصيف کرد و نوشت "استبدادی است چون که در غياب مشروعيت عام، قدرت، تنها مبتنی بر اعمال زورست. روشن است چرا. چون هدفی دارد: مدرن کردن مملکت با آهنگی سريع". در چنين زمانی جشن‌های بزرگ پی در پی بود. از جمله جشن سال کوروش. و کلمات رايج در مديحه‌ها "کوروش ثانی" " احيای پرسپوليس".

مردم ناراضی ساختند و خواندند:" اين ور پليس. آن ور پليس، پرسپوليس"

سه سال بعد از بزرگ‌ترين بودجه تاريخ ايران [ پنج برابر شده در يک سال] شاه خود در يک سخنرانی گفت " مردم می‌گويند تمدن بزرگ يعنی خاموشی برق و گرانی خانه". از اين زمان تا انقلاب راهی نبود.

قلم خود نويسی که با آن قانون نفت امضا شده بود، در کجا مدفون ماند. چادرهای تاريخی همه پرسی ششم بهمن سوزانده شد. چشم اسکناس‌هائی که به پشتوانه دلارهای نفتی کم کم در صرافی‌ها و بانک‌های همه جای دنيا خرد می‌شد در آمد.

و در سال ٥٧ شعارها از لطيفه خالی شد: "نه سازش سیاسی، نه قانون اساسی... نهضت ادامه دارد"

يک نکته ديگر بگويم و سخن را از درازا نجات دهم. در همه پنجاه و چهارسالی که از تصويب قانون ملی کردن نفت در ٢٩ بهمن سال ١٣٢٩ گذشته، هيچ گاه حکومت‌ها تمايلی برای بزرگذاشت اين روز نشان نداده اند، سکوت کرده اند يا به آرامی از آن گذشته اند، رفع تکليف را. نه جشن سپاسی، نه ترانه‌های حماسی، نه يادگاری به موزه ای. اما سه نسل در نهان حماسه ساخته و اين روز را بزرگ داشته اند. بانی آن حرکت که دکتر مصدق باشد هم در همه اين سال‌ها مغضوب حکومت‌ها بوده است، هواداران هر دو رژيم چيزی از بدگوئی او کم نگذاشتند. کم کسی به اندازه وی موضوع تنقيدها و بدگوئی‌ها بوده است. اما بی زور و بی هزينه و بی تبليغات، بی دخالت پول نفت، او بزرگ است. جشن‌های بزرگ هم تبليغاتی هم برپا نکرد وبزرگ است. راستی چرا.

انرژی هسته‌ای، دويست تومن بسته‌ای